#دست_نوشته_ی_شهید_ابراهیم_هادی👆👆👆
👇🌹👇متن دست نوشته 👇💞👇
راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذر ، چون رزق مؤمنین دائما ب قرار می باشد رزق مؤمن که می دانید چیست؟
از همان سفره های امام حسین است که دائم برقرار است و ما هم انرا تو رگ می زنیم که قوت بگیریم که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم
والسلام
#ابراهیم هادی🌺
🌸 @ebrahiimhadi74
#دلتنــگـــــیــ💔
دلتنگی ام را تا ابد کم کرد ابراهیم
با خود برایم عشقـ❤️ را آورد ابراهیم
میگفت ثابت میکند #مردانگی را
ثابت نمودی مرد بودی، مرد ابراهیم!!
حالا که دارم می نویسم خط به خط دل را
از بی نهایت پیش من برگرد ابراهیم
میخواهم امشب با نوایی تازه بنویسم
باید بگویم نه نشو دلسرد ابراهیم
تا عاشقی هست و نفس #مدیون تو هستم
هرگز فراموشت نخواهم کرد #ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹 @ebrahiimhadi74
🌷سلام بر ابراهیم🌷
نرم افزار #اندروید کتاب سلام بر #ابراهیم به سه زبان (انگلیسی،فارسی و عربی)
دارای بخش #تصاویر گرافیکی پس زمینه
بهمراه بخش #صدای ماندگار
📲هم اکنون از کافه بازار دانلود کنید
@ebrahiimhadi74
🌹🌺🌷🍃🍀🌹🌺💐🌷🌹
#شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
✴ روزی حلال
🌷 در سالهای پایان دبستان ، #ابراهیم کاری کرد که پدر #عصبانی شد
و گفت : ابراهیم برو بیرون ؛ تا شب هم برنگرد !✨
🌷 ابراهیم تا شب به خانه #نیامد .همه ی خانواده ناراحت بودند که برای #ناهار چه کرده ؟!
وقتی شب به خانه آمد با #ادب به همه سلام کرد .✨
از او #سؤال کردم ناهار چه کار کردی ؟
🌷 آهسته جواب داد تو #کوچه راه میرفتم ؛
دیدم یه پیرزنی وسایل #خریده نمی تونه ببره رفتم #کمک کردم ...
✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨
🌷 پیرزن هم برای #تشکر یه سکه ریالی5 به من داد . منم چون براش #زحمت کشیده بودم مطمئن بودم #حلاله نان خریدم و خوردم .✨
وقتی پدر ماجرا را شنید لبخندی از #رضایت
روی لبانش نقش بست . خوشحال شد که پسر درس پدر را خوب #یاد گرفته است . ✨
✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨ 🌷 ✨
📗 سلام بر ابراهیم
@ebrahiimhadi74
#عاشقانه_شهدا 💞
❣روزی که #مهدی میخواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد☎️ خانه خواهرش.
از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار💓 است. #مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا میآید. گفتم: نه❌ ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید #نگران برگردد...
❣مدام میگفت: من مطمئن باشم #حالت خوب است؟ زندهای هنوز؟ بچه هم زنده است⁉️ گفتم: خیالت راحت همه چیز #مثل_قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد😍 و چهار روز بعد #ابراهیم آمد...
❣بدون اینکه سراغ بچه برود🚷 آمد پیش من گفت: #تو حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی کم و کسر نداری بروم #برات_بخرم؟! گفتم: احوال #بچه را نمیپرسی⁉️ گفت: تا خیالم از #تو راحت نشود نه!😉❤️
❣وقتی به خانه میآمد🏘 دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم🚫 همه کارها را #خودش میکرد. لباسها را میشست، روی در و دیوار اتاق پهن میکرد. #سفره را همیشه خودش پهن میکرد. جمع میکرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه #فقط_بااو بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃صلوات
https://eitaa.com/ebrahiimhadi74
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
💠روی موتور پشت سر ابراهیم بودم.
ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد.
پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
💠 #جوان موتورسوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت،
داد زد: هُو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با #عصبانیت ما را نگاه کرد!
همه می دانستند که او مقصر است.
#ابراهیم با #لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت:
💠"سلام،
خسته نباشید!"
موتورسوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت.
کمی مکث کرد و گفت:
"سلام، معذرت می خوام، شرمنده."
💠ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد.
"با یک سلام #عصبانیت طرف خوابید. تازه معذرت خواهی هم کرد.
حالا اگر میخواستم من هم داد بزنم و #دعوا کنم.
جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نکردم."
#سیره_ابراهیم🌸🍃
#شبیه_ابراهیم_باشیم
#ابراهیم_هادی_هادی_دلها
@ebrahiimhadi74
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ
خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم:
يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی
هوا تاريڪ شده بود.
#جوانے خوش سيما و نورانے بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.
مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.
من دردے حس نمےڪردم!
آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست!
لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
#شهید_ابراهیم_هادی
#یادشهدا_باذکرصلواٺ
🍃
🌸🍃 @ebrahiimhadi74
#آبادگر مساجد
اوایل دهه شصت بود. می خواستند درمحل ما مسجدی بسازند، همسایه ها خوشحال بودند اما چند جوان ازاهالی محل، مخالف ساخت مسجد بودند! برای همین، شبانه دیوار مسجد را خراب کردند! حاج آقا لنگرودی روحانی محل خیلی ناراحت شد. خبر به گوش ابراهیم رسید. آخر شب به محل ساخت مسجد رفت. تا یک هفته هر شب تا صبح در زمین مسجد حضور داشت و برای ساخت مسجد کمک می کرد، آن چند جوان با دیدن هیبت #ابراهیم،دیگر جرات نکردند به زمین مسجد نزدیک شوند.
ابراهیم راهی جبهه و دوستانش مشغول تکمیل مسجدالشهدا شدند.
مسجدی که اکنون پایگاه فرهنگی محل شده. این یکی از توفیقات ابراهیم بود.
📚کتاب خدای خوب ابراهیم.
صفحه29
🍃
🌼🍃 @ebrahiimhadi74
#میزکار_شهید_ابراهیم_هادی👇👇👇
🔰اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود. مردم در بیشتر مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند.
🔰من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم. چند اتاق کنار هم بود در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود.
🔰وارد اتاق #ابراهیم شدم برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت!! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود.
پرسیدم: اینجا چرا فرق داره⁉️
🔰گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور می شم برای همین صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک باشم.💞👌
┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄
●▬▬▬▬๑۩
🔶 @ebrahiimhadi74
۩๑▬▬▬▬●
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی