واۍاگـرخامنہاےحكمجھادمدھد👊🏻
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
𝁞🌿 ⃟ ⃝𝀋
⸤ دݪمهواےشھادتکہمےکند
پناهمےبࢪم بہ"چادࢪم"
چراکہشہداھمیشہدستبهدامانِچادࢪ مادرند ⸣
روزبیستوپنجم#چله_سوره_یاسین
فراموشنشود❌
#استوریچیریکیدخترونه
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
᷎♥️ ⃟⃝ 𔓘
⤎تولديڪہختمبہ
شھادتنشودچہسود :)؟!
اللّٰهمارزقناتوفیقِشهادتــــ(💔)
#پروفایل/#پسرونه
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
سلامسلام
خدمتهمراهانهمیشگے
یه نظرسنجےاوردیمبراتون🤩
⇦شماعزیزانبیشتردوستدارید
چہپسٺهایےبراتونبزاریم؟!🤔
https://harfeto.timefriend.net/16116634626544
منتظرنظراتتونهستیم♡✨
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
باخجالٺبهزینبشمےگفٺ:...💔
•💔 ⃟❥•
「روضہۍاهلحرم!
میر ۅ عملدارچہشد ↯
مَحضرامّبنین(س) واےڪهخواندندارد🥀」
#وفات_حضرت_ام_بنین
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_نوزدهم آیه چپ چپی نگاهش میکند و دوباره روی صندلی مینشیند و در دل میگوید:
✐"﷽"↯
📜#رمان_عقیق
💟#پارت_بیستم
جمع سه نفره به یکباره به خنده می افتند و بعد
نسرین نا امیدانه میگوید:بابا تقصیر ما چیه ما
هرچی تو نت سرچ کردیم عکس یه پسره خوش
تیپ و نشون داد! که بعد متوجه شدیم تشابه
اسمی پیش اومده بود!!مریم هم خنده کنان میگوید:اونروز اینقدر ازدستت عصبی بودم یادم رفت بهت بگم ...آیه سری به طرفین تکان میدهد و بعد میگوید:به قول ابوذر مکرو ومکر الله والله خیر الماکرین! خوبتون شد!
جرعه ای از چای تقریبا داغش را نوشید وبعد
بلافاصله ساعتش را نگاه کرد.یادش آمد کتابی
که قولش را به نرجس جان داده بود را باید به
دستش میرساند از خیر نوشیدن مابقی چای
گذشت و روبه مریم گفت:قربون دستت جای من
وایستا من برم کتابی که برای نرجس جان گرفتمو بهش بدم مریم سری به تاسف تکان میدهد و میگوید:آیه مادر همه ای دیگه برو زود بیا
صورت مریم را محکم میبوسد درحالی که از
ایستگاه پرستاری خارج میشود میگوید: جون من به مریضا سر بزنیا! نشینی به حرف زدن و چونه
ات گرم شه با نسرین اون بنده خدا ها تلف شن؟
نسرین خم میشود در قندان را به سمت آیه پرت
کند که آیه باخنده و بدو از آنها رو میشود.نسرین
هم لبخندی میزند و به صندلی اش تکیه میدهد:مریم این یه روزی خودشو از پا میندازه
میدونم.میخواد یه نفره مشکل همه رو حل کنهمریم آخرین جرعه چایش را مینوشد و میگوید:ازهمون بچگی اینجوری بوده خانوادگی
اینجورین منتها دوز آیه از همه بالا تره!
نسرین آرام میخندد و میگوید: راستی یه سوال ازشب تولد آیه تو ذهنم مونده همش یادم میره
ازت بپرسم چرا این تو خانواده فقط مادرشو
پریناز صدا میزنه؟مریم صدایش را پایین می آورد و میگوید:واسه اینکه پریناز زن باباشه ابوذر و کمیل و سامره ازمادر باهاش یکی نیستن!!بین خودمون باشه ها نسرین واقعا شوکه شده بود رفتار های آیه و پریناز را به خاطر می آورد با چشمان گرد شده گفت:تورو خدا؟؟وای مریم اینا هیچیشون به زن بابا و دختر شوهر نمیخوره! واقعا مثل پروانه دور آیه میچرخه! پس واسه همینه آیه با عمش زندگی میکنه؟مریم سری به نشانه مخالفت تکان میدهد ومیگوید:نمیدونم واسه چی با عمه اش زندگی میکنه ولی دلیلش اینی که میگی نیست والا اونچیزی که من از بچگی دیدم پریناز آیه رو ازابوذر و کمیل هم بیشتر دوست داشت نمیدونم
چه قضیه ای پشتشه!
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
ابۅالفضلےام⤎اُمالبَنین⤏مادرمہ❥
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
𝁞🌿 ⃟ ⃝𝀋
『مادَرِآب
راصدازدمۅ...
خُشڪسالَمشَبیہدریاشُد :)』
#استوری
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ