✤ ✤
⊰ اَلَّاَتَتَّخِذُوامِندُنِیوَکَیلاً ⊱
.
عآشقخدآیےبآش♥️
ڪہچہبخواۍچھنخواے!
دوستـدارھ✨
.
《اسراءآیہ۲》
#آیه_گرافی
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
دوست داری زندگیتو مثل شھدا بگذرونی؟!
ولی نمیتونی:-) ما اینجا کمکت میکنیم🤝
چلهزیارتحضرتزهرا﴿س﴾بهنیابتازشهید
ابراهیم هادیبرایسلامتیاقاامام زمان
سهمشمادعوت۵نفربهچلههستشماعزیزان
میتوانیدازطریقلینکواردمحفلشهداییشوید
۞شروعچله۞ ⇦1400/10/6
●لینڪگࢪوهذکࢪبیتالشھدا↯
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
●لینڪگࢪوهختمقࢪآنبیتالشھدا↯
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
زود باش دیگــــــــــ🚗ــــــــــھ🙃
#انـگـیـزشـۍ 💡
-"فَاذَا قَضَیٰ أَمْرًا
فَانَّمَـا یَقُولُ لَهُ کُن فَیکُونُ"
خدابخواهد،
غیرممکن؛ممکنمیشود..🔏🌱🙃
#وخداییکهبهشدتکافیست..!••|
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نھ تنھا مــ💔ـــادࢪ مان سوخت
،بلڪھ گیࢪ هم افتاد
نھ ول ڪن بود میخ دࢪ
،نھ مهلت داد دیواࢪ🍂
آقانوشتہاندڪھ زھـــــࢪا،
میانآن دࢪودیواࢪ💔
زسوزسینہدعاظہوࢪخواندهبࢪایت🍂
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#فاطمیه 💔
#استوری
#یلدا
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جان
◽️دقیقه هایِ آخـر، پاییز تقویم را معطل میکند شاید بـَرگردی..... یلدا مگر همین نیست؟!❓😔
#کجایـی_مولایمن....؟!😔
#یلدای_مهدوی 🍉
#اندکیصبرفرجنزدیکاست🕊⚘
⚘الّٰلهُمَعَجِلِوَلیکالفَرج🤲⚘
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
شهید علی سعد
دیدار با پیکر علی بعد از ۴ سال در معراج
*این پیکر همسر من نیست
وقتی مسئولین معراج جعبه چوبی پوشیده شده در پرچم ایران را جلویم گذاشتند، شروع کردند به باز کردن در تابوت. دو نفر از دوستانم که آنها هم همسرانشان همچنان مفقود الاثر هستند، همراهم آمده بودند. داخل تابوت کفنی بود که طولش به یک متر هم نمیرسید. چند جایش نوشته بودند: علی سعد. به یکی از دوستانم نگاه کردم و گفتم: معصومه اینکه پیکر علی نیست! چرا به من دروغ میگویند؟ علی قدبلند و چهار شانه است. فکر میکنم این پیکر یک رزمنده دیگر باشد.
مسئول معراج در حال باز کردن بندهای کفن بود. با صدای لرزان گفتم: لطفاً باز نکنید، آن پیکر همسر من نیست. او که مردی مسن بود، فهمید حال من بد است. گفت: دخترم میشود بنشینی و صلوات بفرستی؟ آرام باش. همین کار را کردم و کمی به خودم آمدم. تصور میکردم لااقل الان که بندها باز شود، صورت علی را میبینم، اما وقتی پارچه باز شد تنها با چند استخوان مواجه شدم.
(علی سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسیده بود، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد.)*هدیهای از طرف علی
آن آقا گفت: این علی شماست. دوست دیگرم که متوجه حال من شده بود، گفت: «بعد از چهار سال مفقودی توقع داشتی پیکر علی چطور بیاید؟ آرام باش و با او صحبت کن.» روی پیشانی جمجمه علی، سربند یا زهرا(س) بسته شده بود. آن مرد برای اینکه مرا آرامتر کند، گفت: چون خانم خوبی بودی و شلوغ کاری نکردی این سربند را باز میکنم و به تو میدهم. از طرف شهید یادگاری نگهدار. جمجمه علی را در آغوش گرفتم و تنها یادم میآید آن لحظه با فریاد خدا را صدا کردم و دیگر چیزی یادم نمیآید.
*علی را به خاک سپردیم
فردا ظهرش پیکر که چه عرض کنم، استخوانهای علی را آوردند خانه و بعد از تشییع حرکت کردیم به سمت فرودگاه. علی وصیت کرده بود در زادگاهش، شهرکی نزدیکی دزفول به خاک سپرده شود. به فرودگاه اهواز که رسیدیم تعدادی سرباز آمدند و سلام نظامی دادند و احترام گذاشتند و روز بعد در کنار مزار «اسحاق نبی» جایی که خود علی وصیت کرده بود، به خاک سپرده شد.
*من حسین پورجعفری هستم
چند ماه گذشت تا اینکه حاج قاسم خودش گفته بود میخواهد یک دیدار خصوصی با خانوده شهید سعد داشته باشم. اواخر مهر سال ۹۸ بود. من معاون مدرسه بودم. یک روز که مدرسه تعطیل شد، خواستم به خانه بیایم که گوشیام زنگ خورد. آقایی که بعدا شناختم و فهمیدم شهید پورجعفری بود، گفت: «سلام خانم سعد!» گفتم: «امرتان را بفرمایید.» گفت: «من حسین پورجعفری هستم، از دفتر حاج قاسم تماس میگیرم.» اول فکر کردم شاید کسی دارد مزاحمت ایجاد میکند.
آقای پورجعفری گفت: «حاج قاسم میخواهد با شما صحبت کند.» بلافاصله حاج قاسم گوشی را گرفت شروع کرد به حال و احوال کردن. تا صدایش را شنیدم، با ناراحتی زیاد گفتم: «سلام حاجی! دستت درد نکنه!» حاج قاسم گفت: «میدانم دلت پر است، اما صبر کن میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفتم: «مگر چیزی هم باقی مانده؟» گفت: «آره، پنجشنبه میخواهم بیایم خانه شما، هستین؟» گفتم: «بله.» گفت: «پنجشنبه ساعت ۹ صبح میآیم.»* گفتم: حاجی این چه کاری بود؟
پنجشنبه ۲ آبان ۹۸ از ساعت ۹ منتظر بودم. حدود ساعت یازده و نیم حاجی همراه شهید پورجعفری آمدند خانه ما. فکر کردم ناهار میمانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کرده بودم.
تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: «حاجی این چه کاری بود؟ شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمیگردد. این دیگر چه اسارتی بود؟» گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟» گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.» گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمیگویم.»
-هࢪ چھ گشتم
غیࢪ مشهد
سࢪ پناهۍ ࢪا نبود
هیچ فردۍ
مثل سلطانم ࢪضا
آقا نبود..(:🌱
#پروفایل
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°○|❤💚|○°
معنویتشون،صداشون.....
تازه بعد از رفتن بلند میشه
نطق شهدا بعد از شهید شدن باز میشه
با مردم حرف میزنن،
مهم اینکه ما بشنویم این صدارو
#حضرت_آقا....💕
#شهید_نوید🕊
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
1_382510798.mp3
10.31M
#سلام_بر_ابراهیم۱
»بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که
نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند.
عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف
را از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد!
مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك
خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟
پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و
ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد.
ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها
برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت:.........
حتما صوت را دانلود کنید✌️
ادامه دارد .......
#شھدا
#فاطمیه
↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪