eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش.✋ َ ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم فنهائي✌️ بود که روي پا ميزد. اما اصلا به پاي من نزديک نشد! 😍 ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.😔 ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.😊 بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگهاي داشت.💪 ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.💔 اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقًا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از 😭 نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم.😕 آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.❤️ از آن روز تــا حاال با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديدهام. خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم.🤔 يادم افتاد در مقر ســپاه گيالنغرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمندهها جملهاي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند: 💖(ابراهيم هادي رزمندهاي با خصائص پورياي ولي)💖 🕊 @ebrahimdelha🕊 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
سلام☺️ خداوند همیشه یه عده رو به عنوان حجت زمان انتخاب کرده!کسانی که بهترین و زیباترین سرنوشت رو داشتن و جزء صالح ترین بندگان خدا بودند😊🌹 ازنظر خیلی ها یکی ازهمان حجت هاست! کسی که بعداز 30سال❗️گمنامی در زمان ما حجت شدن برای همه ما‼️ ازامروز میخوایم توی کانال براتون دلنوشته ها و خاطراتی از کسانی بگیم که حضور رو در زندگیشون با تمام وجود لمس کردن و همیشه کنار خودشون حسش میکنن☺️ همراه ما باشید↙️↘️ @ebrahimdelha🌹
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 یه روز منو خواهرم با هم رفتیم کتابفروشی📚 از همون اول شروع کردیم به کتابارو نگاه کردن روانشناسی، کتاب شعر و .... از اونجایی که ما وارد نمایشگاه شدیم اول بخش کتابای روانشناسی بود رفتیم جلو و تقریبا به آخراش رسیده بودیم که من بخش لوازم و التحریر🖍 و دیدم و مثل همیشه از خودبیخود شدم😍 رفتم سمتشون ولی خواهرم سر یه غرفه وایساد...همینطوری در حال برداشتن لوازم تحریرای خوشگل میگشتم که خواهرم اومد کنارم با چند تا کتاب📚 دستش...گفت این کتاب دباره شهیدای دانشجو صحبت میکنه و این کتاب...... این کتابم بازش کردم یه مقدارشو خوندم دیدم واقعا قشنگه🙂 سرگذشت یه شهیده به نام ابراهیم هادی🌷...دو جلدشو برداشت و بعدش حساب کردیم و رفتیم خونه ...تو خونه وقتی داشتیم کتابارو به مامان و بابا نشون میدادیم بابا میگفت که کتاب فوق العاده ایه حتما حتما بخونیدش...👌 @ebrahimdelha🌹 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بعدش که رفتیم تو اتاق گفت تو اول بخون بعد من☺️ ...خلاصه من شروع کردم به خوندن جلد اول...راستش واقعا جذاب و جالب بود ولی از اونجایی که من مثل کتابای دیگه نگاهش کردم بیشتر دنبال کامل خوندنش بودم...خواهرم که براش خیلییی جذاب بود😍 این شخصیت با این حال که کتابا دست من بود رفت سرچ کردن درباره شهید ابراهیم هادی...انقد خوند و سرچ‌کرد⌨ که دیگه واقعا شیفته رفتار و اخلاق و .... شهید بزرگوار شده بود... با ذوق هر چی‌میفهمید میومد برام تعریف میکرد😌...منم کتابارو بهش دادم شروع کرد به خوندن ... هر‌روز بیشتر و بیشتر جذب داش ابرام میشد...حتی صفحه 📱گوشیش عکس داش ابرام‌بود...پشت گوشیش پیکسل عکس داش ابرامو زده بود... کم کم من متوجه تغییراتش شدم...انقد تغییرات قشنگی کرده بود آدم پر حس خوب میشد...اتاقو پر کرده بود از عکس داش ابرام👌...باهاش رفیق شده بود کمکم روش تاثیرای مثبتو میتونست آدم‌متوجه بشه... دیگ کم کم خواهرم داره به فرشته ها تبدیل میشه انقدر که مانوس شده با این شهید...انقدر که باهم رفیقن...💐 @ebrahimdelha🌹 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 انقد تغییرات قشنگی کرده بود آدم پر حس خوب میشد...اتاقو پر کرده بود از عکس داش ابرام👌...باهاش رفیق شده بود کم کم روش تاثیرای مثبتو میتونست آدم‌متوجه بشه... دیگ کم کم خواهرم داره به فرشته ها تبدیل میشه انقدر که مانوس شده با این شهید...انقدر که باهم رفیقن...💐 منم انقدر این آثار رو تو خواهرم میدیدم کم کم روم تاثیر گزاشت منم شدم شیفته این شهید☺️...و وقتی شیفته تر شدم که دیدم هادی ذوالفقاری که هم دوره خودمه داش ابرام رو الگوش قرار داد و به آرزوش که شهادت بود رسید 😍بیشتر به سمت داش ابرام جذب شدم...به نظر من این آدم به شدتی بزرگه که هنوز به درک کاملی از شخصیت این شهید نرسیدم...ولی تمام تلاشمو میکنم که بیشتر از الان خیلییی بیشتر از الان باهاش رفیق بشم...❤️ @ebrahimdelha🌹 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
باب الجواد...بارش باران... نگفتنی ست،😍 اذن دخول بر لب یاران، نگفتنی ست...🌹 صدها هزار زائر و عاشق میان صحن،😌 عرض ادب به شاه خراسان... نگفتنی ست...🌹❤️ @ebrahimdelha🌹
سلام همراهان عزیز☺️ امشبم میخوایم یه خاطره جالب دیگه از شهید #عباس_بابایی عزیز براتون بگیم از زبان دوستشون😊 ✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌹 🍀خاطره‌ای از امیر سرتیپ خلبان حسین خلیلی همرزم شهید بابایی: روزی به همراه شهید بابایی برای پرواز🛩 آماده شدیم.در آن زمان ایشان استاد پروازی بنده بودند و من هم شاگرد ایشان.☺️ وقتی برای پرواز آماده شدیم و خواستیم پرواز کنیم، هواپیما دچار اشکال شد😐 و به ناچار از آن بیرون آمدیم. وقتی که کارکنان فنی هواپیما شروع به بررسی و رفع اشکال نمودند، شهید بابایی در کنار هواپیما روی زمین نشستند و آرام به کار آنان نگاه کردند.☺️ این آرامش و سکوت شهید بابایی بسیار ستودنی بود👌 زیرا اگر شخص دیگری جای ایشان بود در این هنگام شروع به داد و فریاد😡 بر سر کارکنان فنی می کرد که چرا هواپیما خراب است 😤 ولی ایشان صبورانه و بدون اینکه سخنی بگویند فقط نظاره می کردند🙂 ... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌹 من هم به تبعیت از ایشان در کنارشان نشستم.😊 دیدم ایشان دارند با شی ای روی کلاه پرواز من کاری می کنند.😕 کنجکاو شدم.👀 پرسیدم: چه شده است جناب سرهنگ؟🤔 ایشان با لهجه شیرین قزوینی☺️ گفتند: بالام جان تو هم ژیگول شدی!!!😅 روی کلاه پروازی من عکس یک عقاب❗️ چسبانده شده بود و شهید بابایی داشتند این عکس را می کندند.😐 گفت: اینا چیه میزنی؟ تو که از خودمانی!🙂 گفتم: هرچی شما بگی. حالا که اینطور شد میخواهم به جای این بدهم ، یک یا ثارالله❤️ قشنگ با رنگ قرمز روی کلاه بنویسند.😊 گفت: بالام جان بده واسه من هم بنویسند این یا ثارالله رو.☺️😍 که بنده این کار را کردم و روی کلاه خودم و کلاه شهید بابایی این جمله را نوشتم.❤️ در آخرین پرواز شهید بابایی، همین کلاه روی سر ایشان بود و با همین کلاه به شهادت رسیدند.💔💞 .... @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌹 توضیحی در اینجا باید بدهم که ایشان می گفت (اینها چیست که می‌چسبانی).😐 ایشان به افراد خیلی نزدیک خودشان که با ایشان حشر و نشر زیاد داشتند و خود را مرید ایشان می دانستند سخت می گرفتند😐 و این نصیحت‌ها را می کرد.با اشخاص دیگر که با ایشان نبودند یا نمی شناختند کاری نداشت و چیزی نمی گفت.😊 هرچه حلقه نزدیکی با ایشان تنگ تر میشد، سخت گیری شهید بابایی بیشتر می‌شد.☺️ 🌹🍃پایان قسمت هفتم🌹🍃 @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌹 السلام عليک يااباعبدالله✋ عاشقِ نامِ حسینم و #حسیڹ میگویم گل که بویم طَمَعِ عطرِ حسیڹ می بویم اهلِ عالم همہ می گریدُ وجَنّٺ طلبد مڹ رَواق حَرَمُ وقبرحسیڹ می جویم @ebrahimdelha🌹 🌹 🌺 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
چه #انتظار عجیبـے💞 تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبے عجیب تر ڪه چه آسان نبودنت شده عادت.. چه بـے خیال نشستیم، نه ڪوششی، نه وفایـے فقط نشسته و گفتیم خداڪندڪه بیایـے... 🍃اللّٰھم عجل لولیڪ الفرج🍃 @ebrahimdelha🌹 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞