•••♥🌸•••
مگہ میشہ بہ شهدا متوسل بشی
و دست خالی برگردی😉😍
#حاجترواییاعضاگروه🦋
#شهداگاهینگاهی🌱
🦋لینڪگࢪوهذکࢪ↯
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
🦋لینڪگࢪوهختمقࢪآن↯
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
#خاطــراتشهدا📚
ماجرای عجیبی بود.....🦋
یک روز صبح فرمانده دلاور یکی از گــردان های
لشگر از خواب بیدار می شود به شدت شروع به
گریه میکند و بدنش میلزرد! قلم و کاغذ بیاورید!
بچه ها از او می پرسند چه شده؟میگوید کاغذ
بیاورید و شروع میکند به نوشتن...
ساعتی بعد میگوید: «آقا امام زمان (عج) را در
عالم رویا دیدم آقا یک لیست به من داد که در آن
دویست و ده اسم بود فرمودند این اسامی همگی
شهید می شوند.»🕊
او هر چه به یادش آمد نوشت ...✍🏻
در این لیست نام و شماره پلاک نوشته شده بود
این فرمانده هر چه فکر می کند 32 اسم را بیشتر
به خاطر نمی آورد بعد آن ها را دسته بندی می کند
گردان شهادت1، گردان شهادت2، گردان شهادت3 و...
اوایل پاییز سال 1362 بود که این لیست درست
شد برخی که در این قضیه تردید داشتند شروع
کردند به پیگیری و تطبیق نام ها با پلاک افراد..
همه شاهد بودند که مشخصات دقیق و درست
بود برخی بچه های قزوین بودند عده ای از کرج..
و هر کدام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند..
#السلامعلیکیاصاحبالزمان🥺
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
♥️🕊•°•°•°•° تا نفس می زنیم همه، تا دمی که ما زنده ایم یادمون نره از روی شهدا شرمنده ایم🥺 توی قصه ی
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نازدانه های شهید محمد رضا اسداللهی🥰❤️
📆#تاریخمصاحبهباهمسرشهید:
شنبه: ۱۴۰۲/۵/۱۴
ساعت ۲۱:۰۰
به میزبانی: کانال ابراهیم بابک نوید دلها
همراهان عزیز هر سوالی که دوست دارید از همسر شهید پرسیده بشه به آیدی زیر ارسال کنید↯↯
🆔@ya_fatemat_al_zahra
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_دوم_همراه✍ خودمانیم نوید توی این چند سالی که گذاشتی و رفتی، کدام روز بود
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
درخت هم مثل دل آدمیزاد است برای اینکه بزرگ شود و جان بگیرد رسیدگی می خواهد وقت گذاشتن میخواهد بریدن می.خواهد همان طوری که دل آدم با بریدن از خیلی چیزها بزرگ میشود مثل مادری که از پسرش دل می برد، مثل من. شاخ و برگ این درخت بالای سنگ مزارت دوباره پرپشت شده. این بار هم مثل دفعه قبل خودت اشاره میکنی به درختت که شاخه های اضافه اش را بیندازد یا با خودم از خانه قیچی درخت بری بیاورم و بیفتم به جانش و سبکش کنم؟ بار قبل که هنوز حرف دلم روی زبان نیامده بود نمیدانم سروکله ی باد از کجا پیدا شد و شاخه ی به آن پهنی افتاد روی زمین من که میدانستم کار توست. ولی مسئول اینجا باورش نمیشد میگفت شما درخت را بریدید و باید خسارت بدهید تو بگوپسرم من به من پیرزن مگر زورم به این درخت میرسد! حق دارد. بنده خدا نمی داند وقتی که بودی چطور کمک حال من و پدرت بودی نمیداند محال بود من و پدرت کاری از تو بخواهیم و انجام ندهی یادش به خیر هر موقع با هم میرفتیم شمال شما بچه ها سربه سر من میگذاشتید و می گفتید درخت ها از دست تو آرامش ندارند وقتی تو را قیچی به دست می بینند لرزه می افتد به تنشان خود به خود برگ و بارشان می ریزد! کاری به دارو درخت نداشتم که روزگار بخت من را با درخت های زیتون گره.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتبیستچهارم
°°🌺°°
سال اول بیمارستان بیماری عجیبی گرفت دکترها گفتند رضا فلج شده کم کم فلج شدنش از پاها به بالا و قلب رسیده و جانش را میگیرد. بعد از قطع امـــید پــــزشکان گفتم هیچکس مصیب زده تر از حضرت زینب(س) نیست.
نذر عمه سادات کردم تا رضا خـوب شود برای خودشان یک روز در کـــمال ناباروری دیدم رضــا دست به دیــوار گرفت و راه رفت.
آری. زینب کــبری (س) به درگاه خدا واسطه شده بود وخداوند متعال رضـا را شفا داد و امروز رضا فدائی زینب (س) شد🙂🕊
#شهیدرضاکارگربرزی/ #سالروزشهادت🌱
#چالش😍
چجوری با شهدا حرف بزنیم⁉️⁉️
+ شما چجوری با شهدا حرف میزنید🤔
اینجا برامون بفرستید👇👇
🆔@ya_fatemat_al_zahra
بهترین و کامل ترین پاسخ ها کانال ارسال میشه🌱
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم سیدالکریم 🌹
عبدالعظیم حسنی نایب الزیاره اعضا محترم هستیم ❤️
ماجرای جالب شهید هادی
و خانم بی حجاب😳‼️
﷽
برخورد آموزنده شهید ابراهیم هادی با خانم بدحجابی که به او فحش داده بود.
با ابراهیم هادی پاییز سال 61 با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم میخواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال برسانم. یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت.نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد به ماشین اشاره کردیم بیا کنار! با خودم گفتم این دفعه حتما دعوا میکنه.
اتومبیل کنار خیابان ایستاد ما هم کنار ان متوقف کردیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد!
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود ، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت!
بعد از جواب سلام ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخواهم خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخواهم بدونم که ... راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد ، بیجا کرد! ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکنید. من فقط میخواستم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟
راننده اصلا فکر نمیکرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شده و صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد و رفت.
منبع:
کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 173, 174
‹°•|﷽|•°›
آنقدر عاشقانه براے خدا زندگے کرد
که خدا هم عاشقانه گفت:
“وَاصْطَنَعْتُكَلِنَفْسِے”
تو را برای خودم ساختهام...♥️!
#شهیدانه/ #شهیدابراهیمهادی🕊
#خاطـراتشــهدا📚
#شهیدحمیدمحمودی🌱
امام رضا(ع) بهم گفت کی و کجا شهید میشم😍
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران.. چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا(س) زیر و رویش کرد...بلند شد اومد جبهه.یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا(ع) نرفتم،می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم. اجازه گرفت و رفت مشهد...دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت😇..
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر ...گریه می کرد و می گفت: یا امام رضا(ع) منتظر وعده ام،آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیت نامه اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود. می گفت امام رضا (ع) بهم گفته کی و کجا شهید میشم! حتی مکانی هم که امام رضا ع فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود..روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است باید بریم سراغشون.فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی خوایم همه ی بچه ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید. دیدم حمید یه گوشه نشسته و نگاه می کنه ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟ حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس هاتون رو بکنید ، اونی که باید منو ببره خودش می بره...😉
خود فرمانده اومد و گفت : حمید تو هم بلند شو بریم...
بچه ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت : خداحافظ🖐🏻
کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه!
اما وقتی شهید شد و وصیت نامه اش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همون روز ، ساعت و مکانی شهیـد
شده که تو وصیت نامه اش نوشته بود...🥲
#اَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلیِّابنِمُوسَیالرِّضا🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~🌱
همه قشري مهدي را دوست داشتند❤️
هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط
برقرار مي كرد، با او رفيق مي شد. مـــــهدي
مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من
تأثير خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كــه
انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در عمل جذب
حداكثري داشت👌
#شهیدمهدیعزیزی/#سالروزشهادت🌷