eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_حسین_رضایی راوی:همسر نازنینشون تا اینکه گفت: خانم من میترسم یک حرفی بزنم و شما به من بدبین شوید. ادامه داد: این مرتبه که می خواستم به خانه بیایم. مثل همیشه می خواستم چند نفری را سوار کنم تا تنها نباشم. یک آقایی ایستاده بود. برایش چراغ زدم تا بیاید سوار شود، اما وقتی من ماشین را نگه داشتم یک خانم آمد سوار شد و اتفاقا جلو هم سوار شد و من خجالت کشیدم بگویم که عقب بشین و یا اصلا سوار نشو، من هم مدام چراغ می زدم تا کسانی دیگر را هم سوار کنم. آن خانم گفت: چرا اینقدر چراغ میزنی تا کسی دیگر را سوار کنی، من خودم پول همه کسانی را که می خواهی سوار کنی را میدهم. من بی توجه به حرف آن خانم چراغ میزدم و تند میرفتم. تا اینکه خانم سر صحبت را باز کرد و بعد از چند دقیقه ای از من یک درخواست نامشروع داشت. تازه آنجا بود که متوجه شدم آن زن با یک فکر و هدف خبیثانه ای سوار ماشین من شده است. خواستم از ماشین پیاده اش کنم، ولی پیاده نشد. تا اینکه تهدید کردم اگر پیاده نشوی به اولین پلیس راه که رسیدیم تو را تحویل می دهم. تا این حرف را زدم ترسید و از ماشین پیاده شد. حس سبک شدن داشتم. بعد از اینکه این قضیه را برای من تعریف کرد، مدام با خودش صحبت می کرد، می گفت: اگر به گناه می افتادم جواب دوستان شهیدم را چه می دادم، جواب تو را چه می دادم، فردای قیامت چه کار می کردم. و شاید مزد شهادت به خاطر فرار از گناه بود که خداوند به حسین من داد. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن#یگان_صابرین #شهید_محمد__غفاری #قسمت_1 سال ۶۲ بود که ازدواج کردم. همسرم همزمان در جبهه به عنوان جهادگر حضور داشت. محمد اولین فرزندی بود که خداوند به ما عطا کرد. زمانی که من محمد را باردار بودم هر شب باوضو می خوابیدم. زمانی هم که شیر می دادم وضو داشتم. محمد خیلی باهوش و بااحساس بود. همه چیز را خیلی زود یاد می گرفت.  شنیده بودم که کسی۳تا پسر داشته باشد و اسم یکی را محمد نگذارد در حق رسول الله(ص) جفا کرده. لذا نام او محمد شد. محمد اولین فرزند مابود سی ام دی ماه ۱۳۶۳ همزمان با اذان صبح دیده به جهان گشود ، تقارن جالبی اینجا بود که عروج محمد هم دقیقا همزمان با نماز صبح بود . محمد گرما بخش زندگی ما بود یادم هست که تازه می خواست به حرف بیفتد ، معمولا بچه ها اول اسم پدر و مادر را یاد میگیرند . اما محمد میگفت . الله اکبر خمینی رهبر! #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری محمد خیلی به حضرت علی اکبر(ع) علاقه داشت و به من می گفت : حضرت علی اکبر خیلی غریب و ناشناخته است!محمد در عین اینکه ظاهر بسیار جدی ای داشت، در رابطه برقرار کردن با دیگران بسیار مصمم و پیشقدم تر بود. همیشه در هر محیطی وارد میشد سریعا با افراد آن جمع دوست میشد وخودش را در دل آنها جا میکرد. محمد از حرف زدن با دیگران لذت می برد . به همه کودکان توجه خاصی داشت . بعد از شهادت محمد خیلی از بچه ها برایش گریه می کردند. محمد پنج سالش بود که از طرف محل کارم به جمکران رفتیم. وقتی داشتیم از اتوبوس پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست. من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند محمد گریه کند و حواس مردم را در حین خواندن دعای کمیل پرت کند. محمد را بردم در کنار حسینه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که محمد را بردم و آوردم و سرش را بخیه کردند محمد گریه نمی کرد، ترسیدم، پیش خودم گفتم : چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است. رفتیم نشستیم و محمد را خواباندم در کنار خودم. محمد گفت : بابا خوشت آمد که من گریه نکردم. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری چند سال مانده بود مکلف شود که به مشهد رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. تو مسجد امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت. دوران راهنمائی که بود هیئت می رفت. این هیئت روزهای جمعه منازل اعضای هیئت برنامه داشت. شهید مصطفی احمدی روشن هم توی این هیئت بود. حتی یکبار همراه شهید احمدی روشن به منزل آمده بود. محمد رشته تجربی درس می خواند با اینکه در بسیج و هیئت بسیار مشغول بود اما از شاگردهای ممتاز بود در کنکور شرکت کرد کارشناسی تغذیه دانشگاه خرم آباد قبول شد اما نرفت؛ برای پسر درس خوانی مثل محمد رشته پایینی بود . خیلی تلاش کرد کنکور سال بعد شرکت کرد محمد رشته دندان پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد همه بهش میگفتند آقای دکتر .اما پاسدار شدن را به دکتر بودن ترجیح داد .  عاشق سپاه بود. دانشگاه امام حسین(ع) درس خواند، با همکاری یکی از فرمانده هان در زمینه مسائل  نظامی کتاب نوشت.  اعتقاد داشت که باید اطلاعات و سطح آگاهی اش بالا برود. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری #قسمت_2 هر سال در ایام محرم به مناسبت شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل مان مراسم عزاداری برپا میکردیم تا اینکه بنا بر گفته خود محمد : یکی از همان روزها (محرم ۱۳۸۸)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم.  درحالیکه لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد. دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز وقتش نرسیده است! #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری نزدیک عید سال ۸۵  به راهیان نور رفت و موج انفجار محمد را گرفت و مجروح شد درحالی که ایام عید هم مراسم عقدش بود. چهارم عید مجروح شد، از ناحیه سر و کمر موج انفجار گرفته بود، با همان حال نشست سر سفره عقد، برای عروسی اش بعد از یک درگیری در ارومیه، از ناحیه صورت ترکش خورد، به عروسی اش هم ۱۰ روز مانده بود. دو روز به عروسی اش قرار شد که عمل کنند. البته گفته بود به مادرم بگویید شاخه خورده، کارتهای عروسی اش هم پخش شده بود، من متوسل به امام جواد( علیه السلا) شدم و عمل لیزری روی صورتش انجام دادند و با صورت پاسمان کرده عروسی اش را گذراند.  در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور امامزاده عبدالله و می چرخاندند. محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود. به خاطر همین گل و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید. و بعد از شهادت محمد یکی از همان عروس و دامادها به منزل ما آمدند و گفتند : پسر شما باعث شده است که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و رو به سوی یک زندگی معنوی برویم. یک بار گفتم : محمد شما را می فرستند این ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر حق ماموریت می‌گیرید؟ می گفت: روزی ۱۴ تا ۱۵ تومان می‌دهند. حالا اگر ما به یک کارمند ساده بگویم برو ملایر ۱۵ هزار تومان بگیر و ناهار را هم خودمان می دهیم و هیچ خطری هم تهدیدت نمی‌کند، نمی‌رود. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری همیشه می گفت: من در بین دوستانم اضافه ام. اینها در یک سطح بالایی از تقوا هستند. ولی من به او می‌گفتم یک کاری بکن که اگر اتفاقی برایت افتاد، پیش خدا روسفید باشی.   شب ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود. من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادرم سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : احیا دیر نشود، گفت : مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان. تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری شروع کن ۵ درصد، ۵ درصد برو جلو تا برسیم به یه جایی خلاصه مثل این عملیات ها. او می گفت من ۴۰  تا را رفتم من می گفتم من ۶۰تا را رفتم تا اینکه نهایتا رسیدیم به آنجا که فامیل کامل بهشان گفتند. روز سه شنبه جنازه آمد تهران، تهران هم خودشان یک شب نگهش داشتند و چهار شنبه ساعت چهار و پنج صبح جنازه را فرستادند همدان که ما رفتیم فرودگاه حدود ساعت نه جنازه را تحویل گرفتیم.مردم هم آمدند به استقبال پیکر شهید. جنازه را آوردیم خانه چند دقیقه ای مادرش درد دل کند و دوباره آن را برداشتیم بردیم سردخانه. آنجا هم شلوغ شده بود. بحث روی غسل و کفن ایشان بود که گفتند نه غسل داره نه کفن چون در معرکه شهید شده نیازی نیست، البته متاسفانه لباس نظامی‌اش را درآورده بودند که وقتی گله کردیم گفتند وضع خیلی خراب تراز این حرفا بوده و لباس ها را در آورده بودند خون ها را شسته بودند ولی گرد و خاک روی سرش بود. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_محمد_غفاری خلاصه دوستان روحانی بودند و گفتند که شهید معرکه است و نیازی به غسل و کفن ندارد و جلوی آفتاب هم مانده بود و بدنش سوخته بود. به حاج خانم و فامیل ها و دوست و آشنا گفتیم شما حالا تشریف ببرید تا ان شاءالله بعد از ظهر. خودم که رفته بودم نجف از کنار حرم حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) یک کفن برای خودم گرفته بودم گفتم این هم هدیه محمد. یک بیست لیتری گلاب هم تهیه کردند، غسلش دادیم و کفنش هم کردیم. #پایان @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_علی_بریهی #قسمت_1 سال 1364 در روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) متولد شد و تحصیلات اولیه را در زادگاهش و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرد. شهید بریهی (که در میان دوستانش به «امام» معروف بود)، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده و آموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد. از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) معرفی شد و با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می‌کرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود. #ادامه_دارد @ebrahimdelha🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_علی_بریهی شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه‌های گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نماز به این شهید بزرگواراقتدامیکردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد. به علت صمیمیت بالا بین بچه‌ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه‌ها به عبدالزهرا لقب #امام_جماعت را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه‌ها شهید بریهی را «امام» خطاب می‌کردند. شهید بریهی برای رواج فرهنگ غیبت نکردن، همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت «غیبت؟! غیبت؟!» و از محل بلند می شد. همیشه به افراد ناتوان کمک می کرد و هنگامی که کسی در تنگنا قرار می گرفت، هر کاری ازش بر می‌آمد انجام می‌داد. او رازدار خوبی بود و مسائل کاری خود را به هیچ عنوان در درون خانواده بیان نمی کرد. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_علی_بریهی یکی از دوستان وهمرزمان شهید نقل میکنه : چند وقت قبل از شهادت علی بریهی رفته بودیم دریاچه ارومیه شهریور بود وماه رمضان اونجا ماشینی گیر کرده بود خواستیم بیرون بیاریم که خودمون گیر کردیم علی روزه بود ولی ما نتونسته بودیم روزه بگیریم تو اون هوای گرم وبا زبان روزه خدا بیامرز خیلی صبر داشت فقط می گفت توکل به خدا همه چی درست میشه خلاصه بعد از حدود ۵ ساعت خدا خواست ماشین رو در آوردیم. خیلی با خدابود روزی یه جز قرآن تو ماه مبارک می خوند نمی دانم توی شبهای قدر با خدا چی راز و نیاز کرده بود ولی اینو می دونم آرزوش شهادت بود به اون هم رسید. اللهم عجل لولیک الفرج شادی روح شهدا به ویژه شهید بریهی شهید جعفرخانی وحسن حسین پور صلوات.  ایوب ع ـ قزوین ـ به آرزو نرسیده #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_علی_بریهی #قسمت_2 قبل از علمیات، کلاسی گذاشتند برای توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی #خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید. دوست و همرزم شهید به آقا #عبد_الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، میری بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی؟ شهید خندید و بعد باند رو تحویل گرفت و به شوخی (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و دستش رو روی پهلوی راست خودش گذاشت و گفت : یعنی اگر اینجا تیرخورد اینجوری بگذارم؟ بعد قه قه خندید و رفت . . . شب عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچه‌ها بیام.  بالای سر هرکسی اومدم، تلاش کردم کمکش کنم. بعضی شهید شده‌بودند و بعضی هم زنده ماندند... وقتی رسیدم بالای سر #عبد_الزهرا، دیدم از پهلوی راستش داره به شدت خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی زخم، دیدم دستم توی بدنش😭 فرو رفت یاد حرفش افتادم و همونجا خیلی گریه کردم.😔😭 بعد پیشونیشو بوسیدم، چشماشو بستم و رفتم کمک دیگر بچه‌ها😔 (راوی: همرزم شهید) #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_علی_بریهی بارها و در مکان و زمان‌های مختلف در طی چند سال اخیر از من خواسته بود که برای رسیدن به بزرگ‌ترین آرزوی زندگیش که #شهید_شدن باشد دعایش کنم. در وسط بحث های شیرین دنیایی بحث #شهادت را به میان کشیدن امر ساده‌ای نیست و جز از کسانی که جرعه‌های ناب عرفانی را از چشمه جوشان مکتب جانبازی سیدالشهدا (علیه السلام) نوشیده‌اند، بر نمی‌آید. آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی‌رود که بر سر #ازدواج با او بحث می‌کردم. او به طرز غیرمعمولی به من فهماند که انشاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به آرزویم برسم. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین دل نوشته ی زیبا از دوست شهید بزرگوار #شهید_علی_بریهی  وچه زیبا دل به دریا زدی ..!    ساحل انتظار وشنهای داغی که پا برهنگان را می آزارد ، ما هنوز به این اسکله های زنگ زده دل بسته ایم وتو از طلاطم امواج نهراسیدی ، بی زورق وبی پارو اقیانوسها در نوردیدی.  در حیرتم از اینهمه غرور .! آری ! تومغروری تو آن عابر لب تشنه که به دریا دل نمی بستی .تومغروری! توآن دردی که هرجایی پی مرهم نمی گشتی ، تو مرموزی تو رازت را به محرم هم نمی گفتی تو حتی از جدایی ها نمی گفتی .پس چه شد چرا این گونه تنها می روی ؟ تو رفتی اما در میان هستی همه می گویند روزی رد پایت را جزر ومدهای روزگار از ساحل خاطرت خواهد شست. اما افسوس نگفتند که چه چیزی می تواند رد پایت را از کوچه پس کوچه ها ی خلوت دلمان پاک کند. علی جان ! فلک می چرخد واز لحظه ی شوم تقدیر تاکنون قلب ساعت هزاران بار  تپید اما قلب ما بی یاد تو یک آنی نمی تپید. غروب تلخ پنج شنبه ها وخاک تو که روز به روز به سردی می گراید اما شعله ی یاد تو در اعماق وجودمان به التهابش می افزاید. ای شهید ای ناخدای مرکب عشق؛تورا قسم به آشفتگی خواب مادرت ،توراقسم به دلتنگی دوستانت ما را دریاب ونجات بده از این عصر نیرنگ وفریب از این عصر یخبندان عاطفه ها ودوران انجماد افکار. بگذار عطر نفسهایت در نسیم سحرگاهمان بدمد واز اصطکاک دانه های تسبیحت به ذکر ناقص ما بیفزایی که تو واسطه ی رحمتی وما سرآپا نقص ونیاز. رفيقت #سعيد_رحيمي_اصل #پایان @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 شهید مدافع حرم #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی به روایت همسر #قسمت_1 از مراسم خواستگاری تا درخواستی که همسر شهید را منقلب کرد  آشنایی من و سید محمود بر میگردد به سالهای کودکی مان ، وقتی که من شاید یکی دوساله بودم و سید محمود ۵یا۶ساله  بود. پدر من و پدر سید محمود در جبهه با یکدیگر همرزم بودند. به خاطر شغل پدرم ما ساکن تهران شدیم. سید محمود را تقریبا تا زمان خواستگاری ندیدم. یک مرتبه ما به شمال برای دیدار به منزل پدر سید محمود رفتیم که اتفاقا سید محمود منزل نبود و به ماموریت رفته بود. توضیحاتی که پدر و مادرشان  در مورد کار سید محمود  گفتند ، من از آنجا با سختی شغل سید محمود آشنایی پیدا کردم. ولی آن زمان ما هیچ نسبت فامیلی با یکدیگر نداشتیم. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی   وقتی سید محمود از ماموریت برگشت، با خانواده اش خانه ما به تهران آمدند. پدرشان برای خواستگاری  زنگ زدند.و قصه زندگی من و سید محمود شروع شد. وقتی که برای مراسم خواستگاری قرارها گذاشته شد سیدمحمود با پدرو مادرو خواهرو برادر بزرگشان تهران منزل پدرم آمدند . # سید_محمود با من صحبت کرد و از سختی شغلش برایم گفت. ومهمتر اینکه از هدفش که #شهادت بود . و ازعلاقه بسیار زیادش که به موضوع شهادت دارد . تا اینکه صحبت به مهریه کشیده شد. پدر سید محمود گفتند: من برای عروس بزرگترم ۷۲ سکه مهریه قرار دادم وبرای دخترم۱۴ تا سکه. حالا شما بین این دوتا میتوانید انتخاب کنید. من خیلی دوست داشتم حضرت آقا خطبه  عقدم را بخوانند واز طرفی مهرالسنه حضرت زهرا سلام الله هم #۱۴_سکه بود این رقم را انتخاب کردم . که قرار عقد و جشن عقد هم گذاشته شد . مراسم عقد ما خیلی ساده برگزار شد #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی دقیقا ۸ بهمن سال ۸۲ چهارشنبه ساعت ۹ صبح آیت الله خدا کرمی صیغه عقد ما را خواندند وتقریبا یک هفته بعد هم جشن عقد مختصری گرفتیم. به خاطر تاریخ ماموریت سید محمود نشد که آقا خطبه عقدمان را بخوانند ومن متاسفانه از این سعادت بی نصیب ماندم. سید محمود خیلی از شهادت حرف میزد وحتی به من گفت: برای شهادتش دعا کنم من گفتم : انشالله عاقبت بخیر شوی ولی برای من خیلی سخت است اول زندگی این دعا را برای شما از خدا بخواهم ،برای چند لحظه من خیلی منقلب شدم ، سید محمود که متوجه شد بحث را عوض کرد و گفت : حالا ناراحت نشو هرچی خدا بخواهد ، ولی باز طاقت نیاورد و بعد از عقد بلافاصله در گوشم گفت : به جمع همسران شهدا خوش آمدی، که من به سید محمود گفتم : الحمدلله اگر لایق باشم و قول بدهی که آن دنیا دستم را بگیری #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی #قسمت_2 هر کسی از من میپرسد چندسال باهم بودید میگویم ۸سال دفاع مقدس از سنگینی حرف سید محمود ترسیدم ، دلهره همه وجودم را گرفت،  لرز کردم، و گفتم بالاخره حرفت را زدی؟ خیالت راحت شد که از اول زندگی من را انداختی در استرس و نگرانی. سید محمود  تا چند دقیقیه ای می خندید . ما دقیقا ۸ سال باهم زندگی کردیم که من خودم همیشه به ۸سال دفاع مقدس تعبیرش میکنم. چون سید محمود اکثر اوقات ماموریت بود و من از دیدار سید محمود بی نصیب بودم. شاید همه این ۸سال را جمع کنید ۴ سال مفید ما باهم زندگی کردیم چون سختی و فراز و نشیب و دلتنگی و خطر خیلی زیاد در زندگی سید محمود بود .  به خاطر همین هر کسی از من میپرسد چندسال باهم بودید میگویم ۸سال دفاع مقدس. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی ولیمه ای که تبدیل به عروسی شد عروسی ما خردادماه سال ۸۴ بود که به حج مشرف شدیم و بعد از برگشتنمان ولیمه ای در مسجد محله شان گرفتند، که همان شد عروسی مان. من خیلی دوست داشتم یک سفر حج هم به مهریه ام اضافه کنم ولی پدرم مخالفت کرد. پدرم میگفت: اگر جزء مهریه ات بگذاری واجب میشود. شاید آن زمان هزینه اش جور نشود که بروید، بعد به گردنتان می ماند . من هم قبول کردم و اصلا اسمی از این خواسته ام مطرح نکردم. حتی به سید محمود هم نگفتم تا اینکه بعد از یک سالی که از عقدمان می گذشت ، یک روز سید محمود به من گفت : من یک موردی را میخواهم به شما بگویم نمیدانم موافق هستید یا نه . گفتم : خب بگو انشالله  که خیر است. گفت: راستش خیلی دلم میخواهد برا عروسیمان برویم مکه، شما نظرت چیست؟ من بهت زده نگاهش کردم. گفتم : واقعا این برایت مقدور است؟ گفت : بله، خیلی وقت است در فکرش هستم . گفتم : این عالی است، من هم نظرم همین بود، فقط به خاطر شما که شاید برایت مقدور نباشد مطرح نکردم ...خیلی خوشحال شد از اینکه با یکدیگر هم نظر هستیم. این سفر خواسته #قلبی من بود. بعد از اینکه رفتیم به سفر #حج و برگشتیم ، زندگیمان را شروع کردیم.  بهترین دوران و بهترین مسافرتمان همان سفر حجی شد که باهم رفتیم. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی خصوصیات رفتاری شهید سید محمود سید محمود خیلی #مهربان و دل رحم بودند خیلی اخلاقشان با بچه های فامیل خوب بود به طوری که به #عمو_مهربان بین بچه ها معروف بودند فوق العاده شخصیت معنویی داشت. خیلی به نماز اول وقت اهمیت میداد. به ولایت فقیه پایبند بود. در طول این ۸ سال زیارت عاشورا را مرتب هر روز و هر شب میخواند و دوست و آشنا را به خواندن زیارت عاشورا سفارش  میکرد . خیلی به فقرا کمک میکردند . به جانبازان وخانواده های شهدا ارادت خاصی داشت با آنها دیدار میکرد وهمیشه از آنها قدردانی میکرد. امر به معروف و نهی از منکر را همیشه داشت و هرجا اگر منکر را می دید صددرصد تذکر میداد. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی #قسمت_3 ما عید همیشه به منزل پدر سید محمود میرفتیم و به اقوام و فامیل سر میزدیم . سید محمود به #صله_رحم خیلی مقید بود وتا جایی که برایشان امکان داشت و فرصت زمانی داشتند این کار را انجام میدادند. روزهای آخر خیلی روزهای سخت و مبهمی برای من بود. چون اصلا معنی بعضی از کارها و حرفهای سید محمود را متوجه نمیشدم. وقتی که از سید محمود می پرسیدم میگفت : یک موردی هست که میخواهم برایت بگویم، ولی مدام امروز و فردا میکرد ، آخر هم نگفت. سید محمود شب بیست و یکم ماه رمضان بعد از مراسم احیا و خواندن نماز صبح خداحافظی کرد و رفت بعد از شهادتش همسایه مان گفتند : وقتی سید محمود داشتند ماموریت میرفتند، صبح دیدمش و با ایشان خدا حافظی کردم، سید محمود گفت: من را حلال کنید و مواظب خانواده من باشید، چون دیگر برگشتی نیست.😔 آن زمان بود که من متوجه شدم سید محمود چی میخواست به من بگوید و نتوانست. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع وطن #یگان_صابرین #شهید_سید_محمود_موسوی 🌹🍃گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر🌹🍃 برادر سید محمود دو سه سالی قبل ازشهادتش یک مغازه آتلیه عکاسی راه انداختند.  سید محمود که خیلی خوشحال شد از این که برادرش عکاسی زده است. چون خیلی به عکاسی علاقه داشت. رفت تا اولین نفری باشد که در آن اتلیه عکس میگیرد. بعد از چند وقت این عکس حاضر شد و به خانه آورد. من به محض اینکه عکس را دیدم گفتم : وای سید محمود در این عکس چقدر شبیه شهدا شدید. خیلی ذوق کرد گفت : راست میگویی. گفتم : حالا به خودت نگیر یک چیزی من گفتم.  بعداز چند روز به من گفت: میخواهم یک موردی را برایت بگویم. فقط قول بده ناراحت نشوی. گفتم : چی شده؟ دوباره میخواهی از شهادت حرف بزنی؟ گفت : میخواهم درباره عکس شهادتم با شما حرف بزنم. گفت : یادت هست آن عکس وقتی که دیدی گفتی شبیه شهدا شدی ؟ گفتم: بله یادم هست. گفت: آن عکس اولین و ماندگارترین عکسی هست که بعد از شهادت من به جا میماند. یعنی تو درست فهمیدی آن عکس، عکس شهادت هست. اصلا خودم به این نیت انداختم. #ادامه_دارد @ebrahimdelha 🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 شهید مدافع وطن آخرین شب و روزی که ما باهم بودیم شب بیست و یکم ماه رمضان وصبح ۲۲ ماه رمضان که ۷صبح سید محمود عازم ماموریت شد. من خیلی استرس داشتم حتی دوبار با اینکه خدا حافظی کرد و از پله ها پایین رفت دوباره برگشت. وقتی می دید من چقدر نگرانم مدام دلداری ام میداد و میگفت: عید فطر برمی گردم. ولی خودش هم میدانست که فقط من را دلداری میدهد و برگشتی وجود ندارد. آخرین تماسشان دقیقا ۷یا ۸ ساعت قبل از شهادش بود. خیلی کم می شد که تماس بگیرد. چون موقعیت تماس گرفتن خیلی نداشت در این ماموریت بعد از چند روز بی خبری دقیقا شب شهادتش با همه خانواده اش تماس گرفت و صحبت کرد. التماس دعا برای پیروزی ماموریتشان داشت. با من هم تماس گرفت، من خیلی نگران بودم به من گفت: نگران نباش من دو سه روز دیگر برمی گردم. گفتم : دخترت شعر یاد گرفته ، یاد گرفته بگوید بابا، گوشی بدهم تا با هم صحبت کنید؟ اول گفت : بده، بعد گفت : نه نمیخواهد ، گوشی را نده، گفتم : چرا ؟ گفت : از شما چه پنهان نمیخواهم در تصمیمم سست شوم، فقط حلالم کنید . دعایم کنید . دقیقا ۴ و سی دقیقه صبح ۱۳ شهریور سال ۹۰به درجه رفیع شهادت نائل آمد ،شاید که ما از دیدار ایشان محرومییم ولی او شاهد سختیها و فراز و  نشیب زندگی من و دخترم هست و من فقط دل خوش به شاهد بودن او هستم @ebrahimdelha🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 سلام عزیزان🖐 با تموم شدن معرفی شهدای عزیز و بزرگوارِ امشب با معرفی شهید مدافع حرم در خدمتتون هستیم🌹🍃 ممنون بابت همه ی این نگاه هایی ک پست ب پست بهمون می سپرید همه ی تلاشمون اینه ک کم نزاریم براتون و حسابی پٌرو پیمون باشه از این جهت ک با جزئیات خدمتتون معرفی داشته باشیم بله ... بله ک امنیت اتفاقی نیست و شهدای عزیز بیشتر ازینا گردنمون حق دارن.. @ebrahimdelha🌍 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸