°•○♢ ⃟🧕
♡پــــࢪۆفایݪڊختــࢪۆنــہشہــ∞ــڊایێ♡
#حجاب
#چادرانھ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
[•بســـــمࢪبالشـھـداوالصدیـقیـن•]
همراهانگرامے🌱
بࢪایحمایتازمجموعهلطفاازطࢪیق
لینڪهاۍدࢪجشدهگـࢪوههاوکانالهاۍ
مـاࢪادنبالڪنیـنツ
•••ابࢪاهیـمونـویـددلـھـاتاظـھـور👇
http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•••کانالعشقیعنے یهپـلاک👇
https://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•••کانالاستیکࢪشهدا 👇
https://eitaa.com/joinchat/983367697C7be3391d80
••• بیتالشـھـدا (ختم قرآن )👇
https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
•••بیتالشـھـدا(ختم ذکر)👇
https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
⇦ایدی ما در اینستاگرام:
Instagram.com/ebrahim_navid_delha
💫دࢪکـاࢪخیࢪحـاجـتهیـچاستخاࢪه نیست.🌱
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ تبریز هستند و تمایل بہهمکارێ دربرگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@hadiDelhaa3
'𓇬⃞🕊•°⭝
قسـمتۍازوصیتنامہشھیدنویدصفڔۍ:↯
خدایاعمڔمڔابگیڔوبہعمڔآقایمبیفزاۍ💫 خدایااعضاوجواڔحمڔادڔڔاهخودفــدا
کنواستخوانهایمڔادڔڔاهدینخودخُڔد کنوایمانڔاباگوشتوخونمندڔآمیز و بعدگوشتوخونمنڔادڔڔاهدینخودفَدا کنوخونمڔاجاڔۍوگوشتهایمڔالِہو خُڔدڪنولۍفقطمڔابہغیڔخودواگذاڔ مَکنڪہازهمہاینحالاتواتفاقاتسخت تڔوتحملناپذیرتڔاست.💔
#سیره_شهدا
#رفیق_شهیدم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
'𓇬⃞🕊•°⭝ قسـمتۍازوصیتنامہشھیدنویدصفڔۍ:↯ خدایاعمڔمڔابگیڔوبہعمڔآقایمبیفزاۍ💫 خدایااعضاوجواڔحم
➷°|❧🌿|°↯
اونـاییڪهخوبزندگیمیکنن🙃
خوبممیمیرن🕊
بهھیچیدݪنمیبندن🖇
حټیجونشون-•❥
#رفیق_شهیدم
VID_20201026_101859_713_a01.mp3
2.4M
❞"🔉 ⃟𝅘𝅥𝅮"❝
میگہاگرتوصراطمستقیمبودۍ↯
خــدافضڵبھتداده…
فضڵالھیشامڵټشده…
فضڵیعنۍچی؟یعنۍنعمټزیادی...
ྀ استادرائفیپور
#سخنرانی
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
~°●⏳●°~
بہ احتࢪامـ نماز
طـواف کعبہ تعطیـل میگردد
کاࢪ شما چطوࢪ؟
﴿حۍ علۍ الصلاة﴾
#نماز_اول_وقت✨
●"🌿]↯
❞اطلاعیه🔔⇩❝
عزیزانےکہساکنشهࢪ تبریز هستند و تمایل بہهمکارێ دربرگزارێ زیارٺنیابتے گلزار شهدا دارندبہ ایدێ زیرمراجعہکنند😊👇🏻
♡@hadiDelhaa3
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_پنجاه غرید: ــ چی گفتی؟ با صدای لرزانی که سعی در کنترلش داشت گفت:
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_پنجاه_یڪ
سمانه که آن همه وقت بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیده بود باید از کمیل تشکر کند ،این فرصت را طلایی دانست.
ــ خیلی ممنون
.
ــ بابت چی؟
سمانه نمی دانست چه بگوید،بگوید به خاطر دعوا یا بخاطر دفاع کردنش یا بخاطر مشت زدن تو صورت کوروش آنقدر حرص خورد که دوبار بدون فکر کردن حرفش را زده،با استیصال به کمیل نگاه کرد،از وقتی که کمیل به او پیشنهاد ازدواج داد بود،برایش سخت بود که با او صحبت کند و همه وقت هول میکرد.
به کمیل نگاه کرد و دعا می کرد که منظورش را از چشمانش بخواند،کمیل نگاه کوتاهی به چشمانش انداخت و با لحنی دلنشین گفت:
ــ تشکر لازم نیست وظیفمه،اینقدر بی غیرتم که ببینم یکی داره به ناموسم تهمت بزنه و ساکت باشم؟
و چه می دانست که با این جمله ی کوتاهش چه بلایی بر سر قلبی که عشق به تازگی در آن جوانه زده،چه آورد.
.
سمانه تشکری کرد و چایی را از دست محمد گرفت.
محمد روبه رویش روی صندلی نشست و گفت:
ــ چی شده که سمانه خانم یادی از داییش بکنه،و بیاد محل کار
ــ ببخشید دایی نمیخواستم بیام محل کارت اما مجبور بودم
ــ نشنوم این حرفو ازت،بگو ببینم چی شده
سمانه که همیشه برای تصمیم های مهم زندگی اش محمد را برای مشاوره انتخاب می کرد اینبار هم انتخابش او بود،آرام گفت:
ــ کمیل ازم خواستگاری کرد
لبخندی بر لبان محمد نشست ،سمانه انتظار داشت که محمد از این حرفش شوکه شود اما با دیدن این عکس العملش مشکوک گفت:
ــ خبر داشتید؟
ــ کمیل به من گفت،خب پس دلیل این پریشانی و آشفتگی چیه؟
سمانه لبخندی به این تیز بینی دایی اش زد.
ــ نمیدونم دایی
خجالت میکشید صحبت کنه و از احساسش بگه،محمد دستانش را در دست گرفت و فشرد،
ــ به این فکر کن که میتونی زندگی در کنار کمیلو تحمل کنی؟کمیلو میشناسی؟با اعتقاداتش کنار میای؟یا اصلا برای ازدواج و تشکیل خانواده آماده ای؟
سمانه سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیدونم دایی تا میام جواب منفی بدم چیزی به یاد میارم و منصرف میشم ،تا میام جواب مثبت بدم هم همینطور میشه.
ناراحت گفت:
ــ اصلا گیج شدم،نمیدونم چیکار کنم،
محمد لبخندی به سمانه زد و گفت:
ــ کمیلو دوست داری؟
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
°• ⃟ ⃟🌼
🍃•|امیــࢪالمـؤمنیـنعليـہالسـلاݥ:
《يَسيــرُ الهَــوىٰ يُفسِــدُالعَقــلَ 》
انـدڪىهـۆاۍِنفــس،عقــلࢪا تبــاهســازد.
📚|غࢪࢪالحــڪم،حـدیث10985
#حدیث
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
°• ⃟ ⃟🌼 🍃•|امیــࢪالمـؤمنیـنعليـہالسـلاݥ: 《يَسيــرُ الهَــوىٰ يُفسِــدُالعَقــلَ 》 انـد
•♢ ⃟🍃
ازحالا ڪه جــۆان هستیــد'
وقواۍ جوانۍ محفـوظ استــ؛
جدّیتــ ڪنیــدبهاینڪه ↯
هواۍنفـس ࢪا…
ازنفـس خۆدتــان خاࢪج ڪنیـد↻
🔹|امــامخمینے(ره)
#سخن_بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ⃟ ⃟•🌺
❃رَبِّإِنِّيلِمَا أَنزَلْتَإِلَيَّمِنْخَيْرٍفَقِيرٌ
□پــࢪوࢪدگــاࢪا،مـَنبـههَـر↯
خیـرۍڪهسویمبفࢪستےسَختــ نیـازمنـدݥ.
🦋•|ســۆره قصـص؛آیــه24
#خدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
• ⃟ ⃟•🌺 ❃رَبِّإِنِّيلِمَا أَنزَلْتَإِلَيَّمِنْخَيْرٍفَقِيرٌ □پــࢪوࢪدگــاࢪا،مـَنبـههَـ
⃟🦋
آࢪامــشࢪا↯
دࢪهمہجـاجستجـۆڪࢪدݦ🔍
غافـڵاز اینـڪه↻
آࢪامـش⇣
از ࢪگِگــࢪڊنبهمــننـزدیڪتࢪبـۆد!♥️
《وَنَحنُ اَقْربُ مِن حِبلِ الِوِریدْ》
#خدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💚📲⃟↯•°
#تم_ایتا
#حضرت_محمد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
❛"❥•⃞ 🕊↯
کوچھ هاۍ عاشقی شبگڔد میخواهد
رفیـــق
طاقـټ و ظرفیتی پُڔ دڔد میخواهد
رفیـــق
چون شهیداݩ دڔ جوانی دسټ از دنیا
بشوۍ
تَڔک لذتهاۍ دنـیا مَـــــڔد میخواهد
رفیـــق
#شهادت
#سیره_شهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
❛"❥•⃞ 🕊↯ کوچھ هاۍ عاشقی شبگڔد میخواهد رفیـــق طاقـټ و ظرفیتی پُڔ دڔد می
「"●🦋❀●"」
نبودنتࢪا 💔
پشــٺڪدامپنجࢪهجــاڴذاشـٺـۍ؟!
ڪہپاییــــز🍂
همہچیزࢪابࢪبـــــادداد🍃
جزنامتـــــوࢪا(:
ڪہبࢪگتنھایـیمناســـٺ.
#رفیق_شهیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🌺⃞° ♡••↯
احسنټیابدࢪالعجـم🌙
لبیڪیاشمـسالعرب🖐🏻
اۍحـسنخُلقَټبـیبدݪ
اۍازتوعاݪـ🌎ـمدرعجب❕
#استورے
#هفته_وحدت
#لبیك_یا_رسول_الله
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
✨بـرآوردهشـدنحاجات🤲🏻
زیـارتعالی و پرفیض "زیارتعاشورا" را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید
••شـھـیدمدافعحرمنویدصفری❥
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_پنجاه_یڪ سمانه که آن همه وقت بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسید
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_پنجاه_دو
سمانه دستانش را در هم قفل کرد و سردرگم دنبال جوابی بود که به محمد بگوید.
ــ سمانه دایی جان ،خجالتو بزار کنار و حرفتو بزن،تصمیمی که قراره بگیری حرف یک عمر زندگیه،پس جواب منو بده؟تو کمیلو دوست داری؟؟
ــ نمیدونم دایی
ــ نمیدونم نشد حرف دختر خوب،آره یا نه؟!
سمانه چشمانش را بر روی هم فشرد و به کمیل فکر کرد،به کارهایش به حرف هایش،به پیگیری کارهایش در زندان به اهمیت دادن به علایقش،به دفاع کردنش ،به نگرانی و ترس نگاهش در آن شب،این افکار باعث شد که لبخندی بر لبانش بنشیند.
.
محمد بلند خندید و گفت:
ــ جوابمو گرفتم
سمانه دستی به گونه های سرخش کشید و حرفی نزد.
ــ پس الان بزار من برات بگم
سمانه کنجکاو نگاهش را بالا آورد و به محمد دوخت.
ــ میتونم بدون هیچ شکی بگم که کمیل بهترین گزینه برای ازدواج تو هستش،سمانه تو بهتر از همه میدونی که کمیل اونی که نشون میده نیست و به خاطر همین چیز خیلی عذاب کشید
محمد خنده ای به نگاه های مشکوک سمانه کرد و گفت:
ــ اینجوری نگام نکن،آره منم از اینکه کمیل نیروی وزارت اطلاعاته خبر دارم
ــ ولی اون گفت که کسی خبر نداره
ــ من ازش خواسته بودم که نَگه
ــ یعنی شما هم...
ــ نه من کارم همینه،الان اینا زیاد مهم نیستن،سمانه کمیل به خاطر کارش خیلی عذاب کشید از خیلی چیزا گذشت،حتی از تو
.
سمانه آرام زمزمه کرد:
ــ از من
ــ نگو که این مدت متوجه علاقه ی کمیل به خودت نشدی؟اون به خاطر خطرات کارش حتی حاضر نبود با تو یا هر دختر دیگه ای ازدواج کنه
ــ خطرات چی؟
ــ نمیدونم شاید کمیل راضی نباشه اینارو بگم
ــ دایی بگید این حقمه که بدونم
ــ کمیل یکی از بهترین نیروهای وزارت اطلاعاته ،ماموریتای زیادی رفته،و گروهک های زیادیو با کمک گروهش منهدم کرده،به خاطر سابقه ای که داره دشمن کم نداره،دشمنایی که نباید دستم گرفتشون،اونا به هیچ کسی رحم نمیکنن،بچه زن مرد جوون براشون هیچ فرقی نمیکنه
سمانه دستانش را مقابل دهانش گرفت و نالید:
ــ وای خدای من
ــ برای همین کمیل از ازدواج با تو فراری بود،یه شب ماموریت مشترک داشتیم حالش خوب نبود،یه جا اگه حواسم بهش نبود نزدیک بود تیر بخوره
سمانه هینی گفت و با چشمان ترسیده به محمد خیره شد.
ــ بعد ماموریت وقتی دلیلشو پرسیدم گفت که بخاطر اینکه تو جواب منفی بدی چه حرفایی به تو زده و تو چه جوابی دادی و بدتر تصمیم تو برای ازدواج با محبی بوده
ــ من نمیتونم باور کنم آخه کمیل کجا و...
ــ میدونم نمیتونی باور کنی،اما بدون که کمیل با تمام جذبه وغرور و اخم علاقه و احساس پاکی نسبت به تو داره،
سمانه دایی کمیل یه همراه میخواد،که حرف دلشو بهش بزنه،از شرایط سختش بگه،کسی که درکش کنه،کمیل با اینکه اطرافش پر از آدم مهربون بوده اما تنهاست،چون نمیتونه حرفاشو به کسی بگه،به خاطر امنیت اطرافیانش خودشو نابود کرده
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f