{🌸🤍}
شهید محمدجواد باهنر دومین نخستوزیر ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. او دارای فوق لیسانس تربیتی و دکترای الهیات از دانشگاه تهران بود✨🌹
که پس از فارغالتحصیلی، به حرفه معلمی روی آورد و در دوران پهلوی به تدوین کتب درسی دینی و قرآن پرداخت.✨🍀
باهنر پیش از کسب سمت نخستوزیری، به عنوان سومین وزیر آموزش و پروش ایران مشغول به کار بود. باهنر را میتوان از نخستین تدوینگران و مؤلفان کتب مذهبی مدارس ایران قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ دانست.🌹✨
باهنر در جریان انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق به شهادت رسید🥺💔
#شهیدمحمدجوادباهنر🕊
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[🌹🕊]
شهید ناصر الدین باغانی:
بدانید که من از دانشگاه امام حسین علیه السلام فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم...
کلاس، کلاس عشق بود...
درس، درس شهادت بود...
تخته سیاه، گستره ی وسیع جبهه های حق علیه باطل بود...
گچ ها، خون بود...
و قلم ها، اسلحهامان بود.
#سالروزتولدشهیدناصرالدینباغانی🌱
「﷽」
سلام خدمت رفقای شهدایی به امید خدا و لطف شهدا ما برنامه نماز شب رو هر شب به طور دائم داریم و درکنارهم ازبرکاتش بهره مند میشویم📿
هرکس دوست داره در نماز شب امشب شرکت کنه
اینجا عضو بشه و عبارت «#یازهرا» رو به این آیدی بفرسته☺️↯↯
@ya_fatemat_al_zahra
در لیست ۴۰ مومن اسامی شما حاجتمندان راهم قرار میدیم.اسامی خودرا برای ما ارسال کنید🌱.
🕊••ڪانالابࢪاهیمبابڪنۅیددݪھا/
ڪࢪاماتشهدا_نمازشب🌙
https://eitaa.com/joinchat/2031288609Ce9fcf634b9
نمازشب امشبون رو هدیه به شهید آرمان علی وردی میکنیم😍❤️
16136631239251043714547.mp3
9M
«🕊🌹»
دراین عالم تمنایی ندارم
تمنایم تمنای حسین است
چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است.!🖤
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌱
https://eitaa.com/ebrahim_babak_navid_delha
「﷽」
وصیت نامه شهید:🌸
زیارت عالی و پرفیض زیارت عاشورا را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه نصیبم نشد.🍂 و بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می کند با روضه ارباب از زبان مادر و خواهرش.🌿🌕
#شهیدنویدصفری🌱
•/🌼🍂•/
#خاطرات_شهدا
مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابلهها، و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.🥺
سالها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم😢 با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
گریه اش افتاد😭 ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.🥺😔
یا حضرت زهرا(س)🥺🌻
شادی دل حضرت زهرا(س)و تعجیل درفرج آقا امام الزمان(عج) وشادی روح همه شهدا صلوات:
سهم شما سه صلوات🍂🌻
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌱
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾🌾💕﴿
سید محمد از پانزده سالگی مبارزه با رژیم سابق را شروع کرد، او، سیدعلی و تعدادی از بچههای خرمشهر گروه حزبالله را تشکیل دادند و طوماری از خواسته هایشان را که نام تمامی آنها در آن ذکر شده بود با خونشان امضا کردند. در همان سالها سید محمد دستگیر شد و شش ماه در زندان بود که پس از آزادیاش زندگی مخفی خود را همراه با سیدعلی در گروه منصورون شروع کردند، سیدعلی پس از اندکی دستگیر شد و به شهادت رسید.✨🕊 پس از پیروزی انقلاب سید محمد به عضویت سپاه درآمد که در زمان فتح خرمشهر و چندی پیش از آن فرمانده سپاه خرمشهر بود.🌱
تولدت مبارک💕🥺
#سالروزتولدشهیدمحمدجهانآرا 🍃
«🦋🤍»
دو سرباز هنگ مرزی سلماس حین گشتزنی، پایش و رصد نوار مرزی به شهادت رسیدند.که یکی از آنها، شهید نیما حاجی پور بود.
#شادیروحشهداصلوات🌹
#شهیدنیماحاجیپور🌱
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
#کتاب_شهید_نوید📚 #همقدم_بهروایتهمسرشهید✍ نوید صفری طرف دیگر پلاک هم عکس شهید رسول را زده بود. ا
#کتاب_شهید_نوید📚
#همقدم_بهروایتهمسرشهید✍
آقا نوید رویش زده شده ،بود دارند می.آورند مسافرهایی که توی سالن بودند کم کم از جایشان بلند شدند و آمدند سمت تابوت یک عده هم از روی صندلی بلند شدند و همان جایی که بودند .
ایستادند استقبال مسافران از آقا نوید باعث شد تابوت را سه دور دور سالن فرودگاه بچرخانند من چه احساسی داشتم؟ از شما که چیزی پنهان نیست خانم جان، راستش من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد.
شب سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و رسول اکرم بود تاریخی که برای مراسم عروسی توی ذهن من و آقا نوید بود. پیکر را که وارد حرم کردند ما پشت سر تابوت بودیم.
زیر لب گفتم السلام علیک یا ابالجواد انگار روی ابرها راه میرفتم آقا نوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای عزیزمان.
باور کنید همین احساس را داشتم بس که حواسم پرت بود چادرم کشیده میشد روی زمین خواهرت چادرم را که جمع کرد بی اختیار گفت: «مریم» شبیه عروسا شدی یکی باید دنبال سرت بیاد چادرت رو بگیره بالا شبیه عروس ها شده بودم!
آقا نوید را که آوردند کنار ضریح توی دلم گفتم: حتماً آقا رسولم الان اینجاست. اصلا شاید الان زیر پیکر همکار شهیدش رو گرفته باشه. یعنی میشه اهل بیتم
باشن!؟
اشک سر خورد روی صورتم من بهتر از این مراسم عروسی میخواستم. من همیشه ارزو داشتم طوری جشن عروسی ام را بگیرم که شهدا بتوانند توی مراسمم شرکت کنند اهل بیت به جشنمان نظر .کنند
حالا به آرزویم رسیده بودم زیر لب پیکر آقا نوید را که میخواستند از حرم ،ببرند برگشتند و تابوت را بردند بالا و فقط الحمد لله میگفتم ...
💯~ادامهدارد...
همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗/ #پارتچهلوهشتم