eitaa logo
شهیدابراهیم هادی🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
578 فایل
تمام محتوای این کانال و انتشار آن ثوابش هدیه ب امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)جهت سلامتی و تعجیل درظهورآقا و به رفیق شهیدمون ابراهیم هادی می باشد کپی حلاله حلاله جهت ارائه انتقادات ،پیشنهادات ونظرات به این آیدی پیام دهید @khademeemahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند وبشنویم صدای دلنشین شهید را که این صحنه را چگونه روایت میکند. شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ... شَھادَت‌ داستان‌ِ ماندِگاری آنانیست که دانستَند دُنیا جایِ ماندَن‌نیست🥺💔
🥀دیشب خواب دیدم تو شهید شدی! 💚مادر شهید میگوید: در یکی از همین تماس‌ها، گفتم دیشب خواب دیدم تو شهید شدی. در خواب بلند شدم تمام منطقه سکونتمان را چراغانی کردم و نه تنها گریه نمی‌کردم بلکه خوشحال بودم. این را که گفتم، از خوشحالی پشت تلفن داد زد که 🌷 «بالاخره من پر می‌کشم»🕊🌹 می‌شنیدم که به دوستانش می‌گفت مادرم خواب دیده شهید می‌شوم، عصر همان روز که برای آخرین بار زنگ زد، با برادرش هم تلفنی صحبت کرد و سفارش‌هایی به او کرد، همان شب ساعت ۲ بامداد مجیدم، عزیز دلم به شهادت رسید. 🌷پیکر مطهرش پس از 4 سال به آغوش میهن اسلامی بازگشت💫 🌺یادشهداباصلوات 🌺 متولد:۱۳۶۷/۲/۶کرج🌹 شهادت:۱۳۹۵/۲/۱۷🕊 مزار:امامزاده طاهرکرج 💫
°جمعہ‌یعنے °انتظارمَهدے‌صاحب‌زمان°° °مافَرج‌راتَمنـٰامۍکُنیم°💚° ❪بچشآن‌بردل‌ماطعم‌عبودیت‌را سجده‌هآیمآن‌به‌نگاه‌توبهامی‌گیرد‌...❫ °العجل‌یـٰابقیَة‌اللّٰه..؛🌿
با خودم گفتم پدرشم، با من این حرف‌ها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباس‌هات رو می‌شورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه می‌کردم. پاچه‌ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباس‌هایش را پامال می‌کرد. یک سرِ لباس‌هایش را می‌گذاشت زیر پایش، با دستش می‌چلاند. شهید
🕊 ابراهیم درهمان ایام پایانی دبستان کاری کرد که پدرش عصبانی شد و گفت که ابراهیم از خانه بیرون برو و تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که او برای ناهار چه کار کرده است ولی روی حرف پدر، حرف نمی زدند. ابراهیم شب برگشت و با ادب به همگی سلام کرد. از او پرسیدند ناهار چه کار کردی؟ پدر با این که که هنوز از ابراهیم ناراحت بود ولی منتظر جوابش بود. شهید ابراهیم هادی خیلی آهسته گفت که داخل کوچه راه می رفتم، یک پیرزن را دیدم که کلی وسایل خریده و نمیدانست چکار کند و چطور به خانه برود. من به او کمک کردم و وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی از من تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم، ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلال است زیرا برایش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول، نان خریدم و خوردم.»
کتاب-شاهرخ-ضرغام.pdf
1.59M
👆👆👆👆 فایل pdf کتاب شهید شاهرخ ضرغام
❤️ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🔥ترك عبادت⚡️ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1252760152.mp3
5.58M
اذان باصدای ملکوتی شهید ابراهیم هادی @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🍁لحظه‌ی وصل به یک پلک زدن می‌گذرد... 🍁این فراق است که هر ثانیه‌اش یکسال است..‌.
حرف خاص (16).mp3
13.63M
• اگر من همین الآن از دنیا برم، اونطرف چقدر دارایی دارم؟ • اونور اوضاع زندگی‌ام چطوریه؟ • آیا از الآن می‌تونم اینو تشخیص بدم؟
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی @ebrahimehadi1401 ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🌱توی روستاهای محروم فریدن کار جهادی میکردند... خودش می‌نشست پشت لودر و برایشان جاده درست میکرد یا انبار نگهداری گندم یا حتی زمین بازی برای بچه‌ها ... کارهای فرهنگی هم میکردند... دیدم دختران روستا چادر به سر دارند، به جواد گفتم اینها که لباس محلی دارند... گفت ما برایشان چادر آورده‌ایم... 🌷
- ابراھیم‌می‌گفت"؛ مطمئن‌باش‌هیچی‌مثل‌ برخورد‌خوب‌،روی‌آدم‌ها‌تاثیـر‌نداره🌿 'شهید‌ابراهیم‌هادے'
ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا. وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی می‌دیدیم می‌رفتیم جلو و التماس دعا می‌گفتیم. محسن از آن‌ها درخواست می‌کرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن.. 📚به نقل از دوست شهید، کتاب سربلند
🕊 ابراهیم درهمان ایام پایانی دبستان کاری کرد که پدرش عصبانی شد و گفت که ابراهیم از خانه بیرون برو و تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که او برای ناهار چه کار کرده است ولی روی حرف پدر، حرف نمی زدند. ابراهیم شب برگشت و با ادب به همگی سلام کرد. از او پرسیدند ناهار چه کار کردی؟ پدر با این که که هنوز از ابراهیم ناراحت بود ولی منتظر جوابش بود. شهید ابراهیم هادی خیلی آهسته گفت که داخل کوچه راه می رفتم، یک پیرزن را دیدم که کلی وسایل خریده و نمیدانست چکار کند و چطور به خانه برود. من به او کمک کردم و وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی از من تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم، ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلال است زیرا برایش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول، نان خریدم و خوردم.»
⁦✍️⁩...سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او. بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن. از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛ یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟