فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند وبشنویم صدای دلنشین شهید #آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری🕊❣️
"شهادت قله است و دامنه آن اخلاص است "
🎙#حضرت_آیت_الله_خامنه_ایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ...
شَھادَت داستانِ
ماندِگاری آنانیست
که دانستَند دُنیا
جایِ ماندَننیست🥺💔
#رفیق_شهیدم_ابراهیم_هادی
🥀دیشب خواب دیدم تو شهید شدی!
💚مادر شهید میگوید:
در یکی از همین تماسها، گفتم دیشب خواب دیدم تو شهید شدی.
در خواب بلند شدم تمام منطقه سکونتمان را چراغانی کردم و نه تنها گریه نمیکردم
بلکه خوشحال بودم.
این را که گفتم، از خوشحالی پشت تلفن داد زد که
🌷 «بالاخره من پر میکشم»🕊🌹
میشنیدم که به دوستانش میگفت مادرم خواب دیده شهید میشوم،
عصر همان روز که برای آخرین بار زنگ زد، با برادرش هم تلفنی صحبت کرد و سفارشهایی به او کرد،
همان شب ساعت ۲ بامداد مجیدم، عزیز دلم به شهادت رسید.
🌷پیکر مطهرش پس از 4 سال به آغوش میهن اسلامی بازگشت💫
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان
متولد:۱۳۶۷/۲/۶کرج🌹
شهادت:۱۳۹۵/۲/۱۷🕊
مزار:امامزاده طاهرکرج 💫
°جمعہیعنے
°انتظارمَهدےصاحبزمان°°
°مافَرجراتَمنـٰامۍکُنیم°💚°
❪بچشآنبردلماطعمعبودیترا
سجدههآیمآنبهنگاهتوبهامیگیرد...❫
°العجلیـٰابقیَةاللّٰه..؛🌿
#امام_زمان #انتظار
با خودم گفتم پدرشم، با من این حرفها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباسهات رو میشورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه میکردم. پاچهی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباسهایش را پامال میکرد. یک سرِ لباسهایش را میگذاشت زیر پایش، با دستش میچلاند.
شهید #حسین_خرازی
#شهیدانه🕊
ابراهیم درهمان ایام پایانی دبستان کاری کرد که پدرش عصبانی شد و گفت که ابراهیم از خانه بیرون برو و تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که او برای ناهار چه کار کرده است ولی روی حرف پدر، حرف نمی زدند. ابراهیم شب برگشت و با ادب به همگی سلام کرد. از او پرسیدند ناهار چه کار کردی؟ پدر با این که که هنوز از ابراهیم ناراحت بود ولی منتظر جوابش بود.
شهید ابراهیم هادی خیلی آهسته گفت که داخل کوچه راه می رفتم، یک پیرزن را دیدم که کلی وسایل خریده و نمیدانست چکار کند و چطور به خانه برود. من به او کمک کردم و وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی از من تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم، ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلال است زیرا برایش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول، نان خریدم و خوردم.»
#شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه کار کنم غم از دلم برود و حالم خوب بشود؟
🎤 #پناهیان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
8دقیقه وقت بذاریم با امام زمان صحبت کنیم
1_1252760152.mp3
5.58M
اذان باصدای ملکوتی شهید ابراهیم هادی
@ebrahimehadi1401
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🍁لحظهی وصل
به یک پلک زدن میگذرد...
🍁این فراق است
که هر ثانیهاش یکسال است...
#سلاممولایغریبم ✨
#امام_زمان♥
حرف خاص (16).mp3
13.63M
#حرف_خاص
• اگر من همین الآن از دنیا برم، اونطرف چقدر دارایی دارم؟
• اونور اوضاع زندگیام چطوریه؟
• آیا از الآن میتونم اینو تشخیص بدم؟
#استاد_شجاعی
دعای فرج ب نیابت ازشهید ابراهیم هادی
@ebrahimehadi1401
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🌱توی روستاهای محروم فریدن کار جهادی میکردند...
خودش مینشست پشت لودر و برایشان جاده درست میکرد یا انبار نگهداری گندم یا حتی زمین بازی برای بچهها ...
کارهای فرهنگی هم میکردند...
دیدم دختران روستا چادر به سر دارند، به جواد گفتم اینها که لباس محلی دارند...
گفت ما برایشان چادر آوردهایم...
#شهید_جواد_محمدی🌷
- ابراھیممیگفت"؛
مطمئنباشهیچیمثل
برخوردخوب،رویآدمهاتاثیـرنداره🌿
'شهیدابراهیمهادے'
#شھیدانہ
#شهید_ابراهیم_هادی
ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا. وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم. محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند. یکی از مادران شهید گفت: الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه! این دعا تلنگری شد برایمان. محسن گفت: نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه. از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن..
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی
📚به نقل از دوست شهید، کتاب سربلند
#شهیدانه🕊
ابراهیم درهمان ایام پایانی دبستان کاری کرد که پدرش عصبانی شد و گفت که ابراهیم از خانه بیرون برو و تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که او برای ناهار چه کار کرده است ولی روی حرف پدر، حرف نمی زدند. ابراهیم شب برگشت و با ادب به همگی سلام کرد. از او پرسیدند ناهار چه کار کردی؟ پدر با این که که هنوز از ابراهیم ناراحت بود ولی منتظر جوابش بود.
شهید ابراهیم هادی خیلی آهسته گفت که داخل کوچه راه می رفتم، یک پیرزن را دیدم که کلی وسایل خریده و نمیدانست چکار کند و چطور به خانه برود. من به او کمک کردم و وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی از من تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم، ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلال است زیرا برایش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول، نان خریدم و خوردم.»
#شهید_ابراهیم_هادی
#وصیتنامهشهیدامیرحاجامینی
✍️...سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن.
از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟