📌 #پندانه ۱
🔹توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه:
🔺ازهمه چیز برتر است🔺
🔸تو جمعمون یه بازاری بود سریع گفت: پول
🔸تازه عروس مجلس گفت: عشق
🔸شوهرش گفت: یار
🔸کودک دبستانی گفت: علم
🔸بازاری پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
🔹گفتم: ارباب! اینا نمیشه
گفت: پس بنویس مال
🔹گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
🔹خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
🔸مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر!
🔸سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
🔸ديگری خندید و گفت: وام
🔸یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
🔹خنده تلخی کردم و گفتم: نه
🔹اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
🔹هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
🔹شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
🔹کشاورز بگوید: برف
🔹لال بگوید: حرف
🔹ناشنوا بگوید: صدا
🔹نابینا بگوید: نور
🔺و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت:
🔅خدا🔅
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌸امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود.
🌟مدام پیگیر کار دیگران بود تا مشکلاتشون رو حل کنه. بهش گفتم: داش ابرام؟ تو که وظیفهای نداری، چرا خودتو توی دردسر میندازی؟ گفت: آدم هرکاری از دستش برمیاد باید برای مردم انجام بده.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
24.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوابی که در برنامه "محفل" همه را به گریه انداخت...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_6003826476888098048.mp3
3.27M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۹
موضوع: با خدا قهر نکنیم
سخنران: حاج آقا حیدریان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان🌙
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5974344983849731667.mp3
4.5M
📎جزء دهم:
قرائت روزانه یک جزء قران کریم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
نه چون مریم، نه چون حوّا، نه چون هاجر بجز زهرا
چه میجویی؟! که در زنها، چون او پیدا نخواهد شد
#امیرالمومنین یک مَرد و #ام_المومنین یک زن
که غیر از این اگر باشد لقب معنا نخواهد شد
🏴 امام خامنهای (مدظله العالی): اگر کمکهای حضرت خدیجه(س) نبود شاید در حرکت اسلام و پیشرفت اسلام یک اختلال و وقفهی عمدهای به وجود میآمد.
⚫ ️ سالروز وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها تسلیت باد
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌸امام علی علیه السلام میفرمایند: کسی که به هنگام یاری وَلی (رهبر) خود بخوابد، با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد.
🌟آقا ابراهیم هادی میگفت؛ ما رهبری را برای تماشا نمیخواهیم؛ ما رهبری را برای اطاعت میخواهیم.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌸عاشقان ابراهیم، بیش از بقیه صبورند..
🌾این روزها روز تشنه شدن و تحمل گرسنگی است و چه زیباست وقتی بی قراری های ماه رمضان را به پنج روز محاصره سخت و جان فرسای ابراهیم و یارانش، گره می زنیم و تحمل می کنیم که او نیز تحمل کرد..
🌱آری ابراهیمی ها در ماه رمضان به گونه ای دیگر بیاد تشنگی و گرسنگی می افتند..
شادی روح شهدای گردان کمیل و حنظله و علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی صلوات💐
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_6006090233890735143.mp3
3.13M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۰
موضوع: آرامش دلها با یاد خدا
سخنران: حاج آقا عالی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 103 ✅ فصل نوزدهم 💥 فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این
🌷 #دختر_شینا – قسمت 104
✅ فصل نوزدهم
💥 از دلشوره داشتم میمردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانهی خانم دارابی. گفتم: « تو را به خدا یک زنگی بزن به حاجآقایتان، احوال صمد را از او بپرس. »
💥 خانم دارابی بیمعطلی گفت: « اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاجآقا حرف میزدم. گفت حال حاجآقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست. »
از خوشحالی میخواستم بال درآورم. گفتم: « الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بیزحمت دوباره شمارهی حاج آقایتان را بگیر تا صمد نرفته با او حرف بزنم. »
خانم دارابی اول ایندست و آندست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: « تلفنشان مشغول است. »
دست آخر هم گفت: « ای داد بیداد، انگار تلفنها قطع شد. »
💥 از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانهی خودمان. دیگر بد جوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار تفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود.
همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشستهاند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشتهاند و دارند وصیتنامهی صمد رامیخوانند.
پدرشوهرم تا مرا دید، وصیتنامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: « خوابمان نمیآمد. آامدیم کمیقرآن بخوانیم. »
💥 لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: « چی از من پنهان میکنید. اینکه صمد شهید شده. »
قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینهام گذاشتم و گفتم: « صمد شهید شده میدانم. »
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: « کی گفته؟! »
💥 یکدفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیتنامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچههایت هنوز کوچکاند، این چه وقت رفتن بود. بیمعرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم. »
💥 دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: « خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان. »
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه میکرد و شانههایش میلرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلیها پابهپای من گریه میکردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشکهایم را پاک میکرد. مهدی خیرهخیره نگاهم میکرد. زهرا بغض کرده بود.
💥 پدرشوهرم لابهلای هقهق گریههایش، صمد و ستار را صدا میزد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یکدفعه ساکت شد و گفت: « صمد توی وصیتنامهاش نوشته به همسرم بگویید زینبوار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانهام مهدی است.
و دوباره به گریه افتاد.
💥 برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچهها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش میکرد. آن یکی نازش میکرد. زهرا با شیرینزبانی بابا بابا میگفت.
برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: « خدایا! صبرمان بده. خدایا! چهطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچههای یتیم را بزرگ کند؟! »
ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi