ـ❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱
مظهر احسان و جود خالق یکتا علیست
نوربخشماه وخورشیدجهانآرا علیست
در میان کل مردان ز ابـتدا تا انــتها…
در مقام همسری،زیبندۀ زهرا علیست
🦋🌸فرارسیدن سالروز ازدواج آسمانی امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مبارک باد🌸🦋
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔻 آیت الله ضیاء آبادی :
ای عزیزانم اولا گناه نکنید که گناه سم مهلک انسان است ، اگر به گناه افتادید یا حتی غرق در گناه هم بودید ، دست از نماز بر ندارید و نماز را ترک نکنید ، این رشته باریک بین خود و خدا را پاره نکنید و این یک درب آشتی با خدا را برای خود باز نگه دارید، عاقبت این نماز شما را اصلاح می کند.
#شبتون_بهشت 🌙
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🍃السلام علیکَ حین تصَلّی و تقنُت...
▪️سلام بر تو هنگامي كه نماز مي خواني و قنوت بجا مي آوري
سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی...
🍃فرازی از زیارت آل یاسین
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
❤️امام على عليه السلام:
☘تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد،خوبى كنيد؛زيرا خوبى،[آدمى را ]از مهلكه ها و مرگهاى ناگوار نگه مى دارد
📚ميزان الحكمه ج7 ص299
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
همیشه از چشمهایت گفتم…🌸
غافل از اینکه وقتی میخندی
دل ها را بهم میریزی…❣
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠ما با شما هستیم💠
🌸چند روز قبل و صبح روز میلاد حضرت زهراس بود. داشتم توی خیابان راه میرفتم. یکدفعه شخصی مرا صدا کرد و داد زد: مرتضی...
🌱برگشتم و دیدم که ابراهیم هادی است! چشمانم از تعجب گرد شد. دویدم و او را در آغوش گرفتم. نمی دانید چه حالی داشتم. بعد از سی و چند سال ابراهیم را می دیدم.
گفتم: کجایی داش ابرام!؟
🌺دستم را گرفت و با هم وارد یک باغ شدیم. چشمانم به اطراف مات و مبهوت شده بود. تمام باغ پر از گل های محمدی و رُز بود. بوی عطر عجیبی همه جا به مشام میرسید. رود بسیار زیبایی وسط باغ بود. اینقدر این باغ زیبا بود که نمیتوانم با هیچیک از باغهایی که در دنیاست مقایسه کنم....
🍃دستم در دست ابراهیم بود. در گوشه ای از باغ جلوی یک قصر نشستیم. گفتم: داش ابرام این باغ و قصر و... چند خریدی؟ گفت: مرتضی جون اینجا رو همینطوری به من هدیه دادند.
🌹بعد ادامه داد: راستی، فهمیدی ازدواج کردم. اینجا همینطوری به من زن دادند! بعد خانمش را صدا زد و گفت: خانم بیا، آقامرتضی اومده...
🌿بعد یک خانم با چادر سفید و چهره ای که شبیه نور بود آمد و کنار ابراهیم نشست.
گفتم: راستی آقا ابراهیم، سی ساله ندیدمت. کجایی!؟
گفت: ما با شما هستیم. همیشه شما رو می بینیم و...
بعد ادامه داد: مرتضی ناهار پیش ما بمون.
گفتم: کار دارم باید برم.
ابراهیم مرا بوسید و خداحافظی کردیم و یکباره از خواب پریدم. هنوز گرمی بوسه ابراهیم را بر صورتم حس میکردم.
🌼سحر میلاد مادر سادات حضرت زهراس در آخرین روز سال 95 بود. و من در حسرت فراق ابراهیم. او در چه بهشتی بود؟! من چرا ناهار را نماندم!
📢روایت: مرتضی پارساییان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
لباس یاس بر تن کرد زهرا(س)
کنار دست او بنشست مولا(ع)
محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت
غلط گفتم بلی نه یا علی گفت💛
🌱سال روز پاک ترین، زلال ترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارک باد💐🌸❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
♦️باطن گناه
🌱آیت الله جوادی آملی می فرمود:
روزی حضرت امام رحمه علیه در درس اخلاقشان درمسجد اعظم فرمودند:
روزقیامت بعضی افراد زبانشان آنقدر دراز می شود که اهل محشر ازروی زبان آنها راه می روند. اینها همان کسانی هستند که در دنیا با زبانشان آبروی مردم را می بردند.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠 شهید ابراهیم هادی برای ازدواج کمکم کرد...💠
🌸بعد از کلی تماس و اصرار.... آمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد.
🌸یک بار سر مسئله حجاب به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله مهریه، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم.
🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم، برایش مراسم تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم.
🌸وقتی همه رفتند، به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند.
🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم.
🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه مهریه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید.
🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟
ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و....
🌸خلاصه، هفته ی بعد بعشت زهرا (س) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند.
📚منبع:کتاب سلام بر ابراهیم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-Gheseye ebrahim.mp3
37M
🎧 صوت | قصهی ابراهیم هادی...
🔥 #پیشنهاد_ویژه
⏰ زمان: ۳۰ دقیقه
🎙این پادکست ویژه را از دست ندهید
و در انتشار آن کوشا باشید♻️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌱گوشیتو خوشگل کن
🎨#تم ایتا: شهید قاسم سلیمانی
📲بفرست واسه دوستات
🌟تم های بیشتر در👇
@Ebrahimhadi