سلام امام زمانم🍃
چه شقایق باشد،
چه گل پیچک و یاس،
جای یک گل خالیست
تا نیاید مهدی (عج)
زندگی دشوار است...
#یاایهاالعزیز🌱🌸
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌺امام صادق عليه السلام:
اگر به كسى خوبى كردى، آن را با منّت گذاشتن زياد و به رُخ كشيدن تباه مساز، بلكه با خوبىِ بهترى ادامه اش بده؛
زيرا اين كار براى اخلاق تو زيبنده تر است و پاداش آخرتت را واجبتر مى گرداند.
📚بحارالأنوار، جلد78، صفحه283
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
دلت که گرفت؛ با رفیقی درد ودل کن
که آسمانی باشد این زمینی ها
تو کارِ خود ماندهاند . .
#شهدا بهترین رفیقان عالماند💓
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠خدایا شکرت...💠
از صبح تا عصر به ادارات مختلف شهرمان رفتم اما مشکل من حل نشد. با اینکه از جانبازان جنگ بودم اما انقدر عصبانی شدم که به تمام مسئولین فحش دادم و گفتم کاش داعش میآمد و شما را... .
آخر شب فرزندم که از شرایط من ناراحت بود گفت: بابا من امروز یه کتاب خواندم خیلی آرامش به من داد بیا شما بخوان. بعد کتابی را که تصویر یک شهید روی آن بود به من نشان داد. کتاب را انداختم آن طرف و گفتم همش دروغه و بعد خوابیدم.
جوان خوش سیمایی بالای سرم آمد و گفت: دوست عزیز چرا انقدر ناشکری! چیزی نشده! مشکل شما را اگر خدا صلاح بداند حل میکند. خدا را به خاطر این همه نعمتی که داده شکر کن نعمتها را بیشتر میکند.
... و از خواب پریدم. خودش بود. همون جوانی که تصویرش روی جلد کتاب قرار داشت. کتاب را از گوشه اتاق برداشتم نوشته بود سلام بر ابراهیم.
📙 خدای خوب ابراهیم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
خلط پشت گلو❗️
آبریزش دهان در هنگام خواب❗️
چاقی شکم و پهلو❗️
نفخ و ورم❗️
یبوست❗️
همه این ها از سردی مزاج یا بلغمه😱😔
برای درمان وارد لینک زیر شوید.
راستی مشاوره بصورت رایگان انجام میشه
https://eitaa.com/joinchat/2938831173C7610c88e28
خواهران زینبی...
خواهران خوب تر از جانم، من نمی دانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید، ولی می دانم حس او به زینب (س) چه بوده.
عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست.
امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم.
( فرازی از وصیت نامه شهید )
📙مدافعان حرم. شهید مدافع حرم بابک نوری هریس.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ (حسابرسی اعمال) : همینطور که
به صفحه اول (اعمال) نگاه می کردم
و به اعمال خودم افتخار می کردم،
🔸 یکدفعه دیدم، تمام اعمال
خوبم در حال محو شدن است!
صفحه پر از اعمال خوب بود
اما حالا تبدیل به کاغذ سفیـد
شده بود!
با عصبانیت به آقایی که پشت
میز بود (مأمور الهی در برزخ) گفتم:
چرا این ها محو شد. مگر من
این کارهای خوب را انجام ندادم!؟
گفت: بله درست می گویی،
اما همـان روز #غیبت یکی
از دوستانت را کردی.
اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5947294339221685446.mp3
3.6M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۸۴
موضوع: مراقبه و محاسبه از اعمال
سخنران: حجت الاسلام محرابیان
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۸۴
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت دوازدهم اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه. رفت
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت سیزدهم
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت. داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد. حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه.
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن. این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم. تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد.
تو اون اوضاع، یهو چشمم به علی افتاد. یه گوشه روی زمین، تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود.
با عجله رفتم سمتش، خیلی بی حال شده بود. یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش. تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد. عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد، اما فقط خون بود.
چشم های بی رمقش رو باز کرد. تا نگاهش بهم افتاد دستم رو پس زد. زبانش به سختی کار می کرد،
- برو بگو یکی دیگه بیاد.
بی توجه به حرفش، دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم. دوباره پسش زد. قدرت حرف زدن نداشت. سرش داد زدم،
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود، سرش رو بلند کرد و گفت،
- خواهر، مراعات برادر ما رو بکن، روحانیه. شاید با شما معذبه.
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم،
- برادرتون غلط کرده، من زنشم. دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم.
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم، تازه فهمیدم چرا نمیخواست من زخمش رو ببینم.
علی رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن. اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب.
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم. از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر، یا همسر و فرزندشون بودن. یه علی بودن. جبهه پر از علی بود.
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم. دل توی دلم نبود. توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم، اما تماس ها به سختی برقرار می شد. کیفیت صدای بد و کوتاه.
برگشتم. از بیمارستان مستقیم به بیمارستان. علی حالش خیلی بهتر شده بود. اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود.
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای، اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی.
خودش شده بود پرستار علی. نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم. چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه. تازه اونم از این مدل جملات. همونم با وساطت علی بود.
خیلی لجم گرفت. آخر به روی علی آوردم،
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ من نگهش داشتم، تنهایی بزرگش کردم، ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم، باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه.
و علی باز هم خندید. اعتراض احمقانه ای بود. وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
به همین ثانیهها
داریم پیر میشویم
نکند قرار است
لذّت دیدنت حسرتِ ما بشود؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi