برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم بی حال و بی رمق همون طوری ولا شدم روی تخت ...
- کجایی بابا؟
حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم. بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی ...
بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم ...
چهل روز نذر کردم. اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم. گفتم هر چه بادا باد. امرم رو به خدا می سپارم..
اما هر چه می گذشت محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت تا جایی که ترسیدم ...
- خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟
روز چهلم از راه رسید. تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم. و بخوام برام استخاره کنن. قبل از فشار دادن دکمه ها نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم.
- خدایا! ... اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام من، مطیع امر توئم ...
تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده. خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی یهو دلم گرفت ...
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد..
وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت: با اجازه پدرم ... بله ...
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد. هر دومون گریه کردیم از داغ سکوت پدر ...
از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
- بابا کی برمی گردی؟ توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره؛ تو که نیستی تا دستم رو بگیری. تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم. حداقل قبل عروسیم برگرد. حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک. هیچی نمی خوام فقط برگرد...
گوشی توی دستم. ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
بالاخره زنگ زدم. بعد از سلام و احوال پرسی ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم. اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت. اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه.
بالاخره سکوت رو شکست ...
- زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی. من سپردمت به علی. همه چیزت رو... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
- حدود 10 شب پیش علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد. گفت به زینبم بگو من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم. توکل بر خدا... مبارکه..
گریه امان هر دومون رو برید ...
- زینبم! نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست. جواب همونه که پدرت گفت. مبارکه ان شاء الله ...
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم. اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد. تمام پهنای صورتم اشک بود ...
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم.. فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت عروس و داماد هر دو گریه می کردن ...
توی اولین فرصت، اومدیم ایران. پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن. مراسم ساده ای که ماه عسلش سفر 10 روزه مشهد و یک هفته ای جنوب بود...
هیچ وقت به کسی نگفته بودم اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه. توی فکه تازه فهمیدم چقدر زیبا داشت ندیده رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️پایان♦️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
14.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهے بعضی نگاه ها، چشـــم دل
رو بسوی خـدا باز میکند...!
مخصوصاً اگر آن نگاه
از قابِ چشمانی آسمانے باشد..🌷
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
بعد از اینکه انسان از گناهی #توبه می کند و دیگر سمتش نمی رود، گناهانی که قبلا مرتکب شده کاملا از اعمالش حذف می شود.
آنجا #رحمت خدا را به خوبی حس کردم. حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است اما از طلبکار خود بی اطلاع است، با دادن رد مظالم برطرف می شود.
اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند. حتی اگر یک بچه از ماطلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد، باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند.
✍ قسمتی از تجربه نزديک به
مرگ، کتاب سه دقیقه در قیامت
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠 نشانی خانه امام زمان (عج) 💠
✍ از علامه حسن زاده پرسیدند:
آدرس امام زمان ارواحنافداه کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟
✅ایشان فرمودند: آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است؛ که میفرماید:
"فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عَنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر"
🔹 هر جا که صدق و درستی باشد،
🔹 هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد،
🔹 هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد،
حضرت آنجا تشریف دارند..."
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
از امام حسن مجتبی علیه السلام پرسیدند:
«چرا شما هیچگاه فقیری را مأیوس برنمیگردانید؟»
امام حسن علیه السلام پاسخ دادند:
«من خود ، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت هایش را به من ارزانی دارد و من هم او را عادت داده ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.
📚طبقات الکبری ، ج ۱ ، ص ۲۳
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
⚫️سالروز شهادت پیامبر مهربانی، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سالروز شهادت کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد...⚫️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠امام حسن(ع):
💫كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت میكنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔰فرازی از وصیتنامه سپهبد شهید
حاج قاسم سلیمانی:
عزت دستِ خداست و بدانید اگـر گمنامترین هم باشید، ولی نیتِ شما یاری مردم باشد میبینید خدٰاوند؛ چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد...
📙مالک زمان
🌱شب جمعه شهدا را یاد کنید🌱
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5989870487465887205.mp3
6.28M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۹۸
موضوع: به خدا اعتماد کنیم
سخنران: حجه الاسلام ماندگاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۹۸
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
هِزار مَرتَبه شُکرت خُدایِ عاشِق ها...🌱
که دَر میانِ خَلایِق، به ما حُسین دادی ♥️
🍃 #صل_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🍃
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
enc_16425894270782311431578.mp3
5.01M
🎧 نماهنگ "پناهم بده..."
🎤بانوای: حسین طاهری
#امام_حسینی_بمونیم
#امام_حسینی_بمیریم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi