eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
635 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: https://eitaayar.ir/anonymous/Q19c.FH2k4 ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌🔻ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است. براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. 🔸از رزمنده ها و بچه هاي جنگ تعريـف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر ميشد. 🔺در همان مقر اندرزگو معمولا دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد بيرون ميرفت! موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد. با خودم گفتم: ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟ 🔹يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه رفت. فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پرس وجوكردم. فهميدم كه بچهه اي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند. 《 کانال @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع: اقرار به گناه سخنران: حجه الاسلام فرحزاد 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
📚 زندگینامه 🌷 💠قسمت آخر: وصیت ایوب بود، میخواست نزدیک برادرش، حسن، در وادی رحمت دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید میتوانید به وصیت عمل نکنید. اصرار هدی فایده نداشت. این اخرین خواسته ایوب از من بود و می خواستم هر طور هست انجامش دهم. سوم ایوب، روز پدر بود. دلم می خواست برایش هدیه بخرم. جبران آخرین روز مادری که زنده بود. نمی توانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمد حسین و هدی سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند. صدای نوار قرآن را بلند تر کردم. به خواب فامیل آمده بود و گفته بود: "به شهلا بگویید بیشتر برایم قرآن بگذارد." قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم. آه کشیدم: "آخر کی اسم تو را گذاشت؟" قاب را می گیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه می کنم: "می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی، اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش" اگر ایوب بود، به این حرفهایم می خندید. مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش روی صورتش دست می کشم: "یک عمر من به حرف هایت گوش دادم...حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه می گویم. از همین چند روز آن قدر حرف دارم از خودم، از بچه ها..... محمد حسین داغان شده، ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش شمال هر شب از خواب می پرد، صدایت می کند. خودش را می زند و لباسش را پاره می کند. محمد حسن خیلی کوچک است، اما خیلی خوب می فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شروع کرده هرشب برایت نامه می نویسد. مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می زند." اشک هایم را پاک می کنم و به ایوب چشم غره می روم: "چند تا نامه جدید پیدا کرده ام. قایمشان کرده بودی؟ رویت نمی شد بدهی دستم؟" ولی خواندمشان نوشتی: "تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمی دانم چه بگویم، فقط زبانم به یک حقیقت می چرخد و آن این که همیشه باشی خدا نگهدارت.....همسفر تو ....ایوب" قاب را می بوسم و می گذارم روی تاقچه از ایوب هر کاری بر می آید. هر وقت از او کمک می خواهم هست. حضورش فضای خانه را پر می کند. مادرش آمده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول نداشت. توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم: " آبرویم را حفظ کن، هیچ پولی در خانه ندارم." دوستم آمد جلوی در اتاق: "شهلا بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم." آمده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم.شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود. ایوب آبرویم را حفظ کرد. توی امتحان های محمد حسین کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم می آمد و راهنمایی می کرد. حتی حواسش به محمد حسن هم بود. یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد، یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من _ مامان می گذاری همه اش را خودم بخورم؟ + نه مادر جان، این ها برای بابا است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند. شانه اش را بالا انداخت: _ "خب مگر من چه ام است؟ خودم می خورم، خودم هم فاتحه اش را می خوانم." چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد. سینی خالی را آورد توی آشپزخانه: "مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا نماز بخوانم. شب ایوب توی خواب سیب آبداری را گاز می زد و می خندید. فاتحه و نمازهای محمد حسن به او رسیده بود از تهران تا تبریز خیلی راه است. برای این که دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش سالی چند بار می رویم تبریز و همه روز را توی می مانیم. بچه ها جلوتر از من می روند، ولی من هر بار دست و پایم می لرزد. اول سر مزار حسن می نشینم تا کمی آرام شوم. اما باز دلم شور می زند. انگار باز ایوب آمده باشد خواستگاریم و بخواهیم احتیاط کنیم که نکند چشم توی چشم هم شویم. فکر می کنم چه جوری نگاهش کنم ؟ چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ ایوبم....... ♦️پایان♦️ 《 کانال @Ebrahimhadi
🌷 : «برای بهترین‌دوستان خود دعای‌ِشهادت کنید» هرچند که خیلی‌از افراد می‌گویند: خدانکند این چه حرف‌هایی است که می‌زنید؟ چرا دعای مُردن می‌کنید برای هم؟  اما آنها غافلند از اینکه شهادت، مردن نیست. شهادت زنده ماندن ابدی است ،جاودانگیست و چه بهتر از جاودانه شدن؟ 《 کانال @Ebrahimhadi
💠یکی از دوستانش می گوید؟ شخصیت کاذب برای خودش درست نکرده بود. یادمه توی باشگاه کشتی چیزی در مورد یکی از کشتی گیرها شنید. رفت و با او دعوا کرد. روز بعد فهمید که اشتباه شنیده. بلافاصله رفت و عذر خواهی کرد. این اواخر حال و هوای عجیبی داشت. من برخی نمازهایی که از شاهرخ دیدم، از هیچکس دیگه ندیدم. انگار خداوند رو می دید و باهاش حرف می زد! 📗 شاهرخ حرّ انقلاب اسلامی 《 کانال @Ebrahimhadi
💠 : 🌸فقیری به مسجد آمده بود و کفشانش مناسب نبود، ابراهیم پیش او می رود و کفشانش را به آن مرد صدقه می دهد و خودش در اوج گرمای تابستان با پای برهنه از مسجد تا خانه می رود. او واقعا مرد خدا بود ... 《 کانال @Ebrahimhadi
💠 💠 🌸برادرش می گفت هر وقت می خواست کشتی بگیرد و مسابقه دهد قبل از آن دو رکعت نماز می خواند. وقتی از آن دلیلش را را پرسیدم می گفت: نماز می خوانم تا در مسابقه حال کسی را نگیرم. این گونه با هوای نفسش مبارزه می کرد. 《 کانال @Ebrahimhadi
همسر شهید لحظه ای که خطبه ی عقد خوانده میشد گفت:(( فرزانه دعا کن، از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.)) نگاهی به چهره ی حمید انداختم نمیدانستم دعایش چیست،دوست داشتم بدانم در چینین لحظه ای به چه دعایی فکر میکند،از ته دل خواستم هرچیزی که از خدا خواسته اگر ب خیرو صلاحش است همانطور بشود❤️... حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد، گل را چیدم ،گلاب را آوردم،بعد گفتم((اعوذباالله من الشیطان الرجیم،بسم الله الرحمن الرحیم با اجازه ای امام زمان(عج)🌿🌸 پدر و مادرم و بزرگتر ها بله☺️❤️ ؛ حمید هم دقیقا همین جمله را گفت ، عاقد خیلی خوشش آمده بود گفت :((خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن ، نه از امام زمان (عج) اجازه گرفتند.)) لحظه ی عقد این بار هم تا بله را گفتم اذان مغرب شد،حمید خندید،دست مرا گرفت و گفت:((دیدی حکمت داشته،قسمت این بوده بله هارو به من موقع اذان بگی)).😌💞 🌹شهید حمید سیاهکالی مرادی🌹 ♡ برگرفته از کتاب "یادت باشد" ♡ 《 کانال @Ebrahimhadi
‍ اهل دلی می‌گفت: 🔸«چه زیباست گم شدن»🔸 🔻 اوایل معنای حرف او را نمی‌فهمیدم! بعد ها از نوع رفتار "شهدای گمنام"، آنان که شبِ عملیات پلاک‌ های خود را می ‌آویختند تا بی‌نشان بمانند فهمیدم گم شدن یعنی چه...! اهل دلی می‌گفت: آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه‌ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند.. 🔹«هرچه باشد،خدا باشد و خدا...»🔹 ♦️و این یعنی در وادی الهی گم شدن. شهدا چه زیبا این واژه‌ را صرف کردند... «گم شدن» تا آنجا که گمنام شدند و برای همیشه جاوید ماندند! ای کاش می‌شد ما هم گم شویم... تا آنجا که «گمنام» شویم. ‌ 《 کانال @Ebrahimhadi
آنان همه از تبارِ باران بودند... رفتند ولی ادامه دارند هنوز 🥀 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🌹 《 کانال @Ebrahimhadi
عرض ادب و احترام خدمت همراهان عزیز🌹 بنابه درخواست بی شمار شما بزرگواران، ان شالله از امشب کتاب صوتی سلام بر ابراهیم جلد یک تقدیم حضورتان خواهد شد. التماس دعا🌱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع: با بچه‌ها مخالفت نکنید سخنران: حجه الاسلام ماندگاری 《 کانال @Ebrahimhadi
📖قرائت یک صفحه از قرآن به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷 《 کانال @Ebrahimhadi
🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد شادی روحش صلوات 🌺 💠 محمدهادی میگفت: آخه گریه کن امام حسین(ع) چه به حب دنیا. 《 کانال @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 قسمت اول: چرا ابراهیم هادی؟ 《 کانال @Ebrahimhadi
💔دلت که برای کسی تنگ میشه چهارتا عکس ازش می‌بینی بهش زنگ می‌زنی، صداشو می‌شنوی اگر امکانش باشه میری می‌بینیش… دلت که برای کسی تنگ میشه، واسه رفع دلتنگی کلی راه هست… دلم برای شما تنگ شده😔 اما نه عکسی نه شماره تماسی نه لیاقتی که صداتو بشنوم نه چشمی که چهره زیباتو ببینم… دلم برای شما تنگ شده🍂 و مثل همیشه کتاب دعام رو باز می کنم: سلامٌ علی آل یس …🥀 《 کانال @Ebrahimhadi
💛دوست داشتن تو را نباید در قلب مخفے کـرد؛ باید از ته دل جار زد تا گوش فلک کَـر بشود... آخه تو میتونی... هادیِ آدمای بیشتری باشی❤️🍃 ؛ 《 کانال @Ebrahimhadi
💠میگفت: میدونی کِی از‌ چشم‌ِ خدا‌ میوفتے؟! 🍃زمانی که آقا سرشو‌ بندازه‌ پایین‌ و از‌ گناه‌ ڪردن‌ تو خجالت بڪشه ولی تـو‌ انگار‌ نه انگار..! ✨ رفیــق! نزار‌ ڪارت‌ به اون‌ جاها‌ برسه..!! 《 کانال @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم آیت الله سید عزیزالله امامت کاشانی(ره): مشکلات خانوادگی دارید؟ رزق و روزیتان کم شده؟ضعف اعصاب دارید؟ فقط با یک نسخه حل می شود، ما به تجربه دیدیم این رو...
💠 💠 🌸طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفه‌ای بلد نباشد، پس‌فردا می‌خواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد. 🌸مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفه‌ای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمی‌تواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفه‌اش نیاز دارد. 🌸شهید هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و می‌دانست زندگی یعنی چه؟ من فکر می‌کنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگی‌اش بود که او را به این مقام عالی رساند. توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم و تربیت کتاب خاطرات شهید را حتماً بخوانند. 《 کانال @Ebrahimhadi
💠 💠 🌸ابراهیم که می دانست و درک می کرد که کسی در این دنیا باقی نمی ماند و ارزش کار کردن ندارند، تلاشش این بود که تنها برای رضای خدا کار کند و این کارش او را نزد خدا بزرگ و بلند مرتبه کرد ... كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ همه کسانى که روى آن [= زمین] هستند فانى مى شوند، و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند. (الرحمن/27) 《 کانال @Ebrahimhadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع: چهره زیبا در برزخ سخنران: حجه الاسلام هاشمی‌نژاد 《 کانال @Ebrahimhadi