eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
719 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدار کمیل(شهید ابراهیم هادی).mp3
16.6M
"علمدار کمیل" در رثای شهید ابراهیم هادی با صدای حامد زمانی ✅ @EbrahimHadi
آقا جــان!❤️ من در این خلوت خاموش سکوت  اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم اندر این تنهایی به خدا می شکنم به خدا می شکنم 🔸اللهم عجل لولیک الفرج🔸 ✅ @EbrahimHadi
🍃امام محمد باقر (ع): ‌ کسے به ولایت (و شفاعت) ما نمیرسد، مگر با عمل شایسته و #ترک_گناه. ‌ 📚وسائل‌الشّيعه،ج۱۱،ص۱۹۶ ✅ @EbrahimHadi
اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد،ببینید به چه چیزی عشق مےورزد: کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است اما کسی که عشقش #خداست ارزشش اندازه خداست🌹 #علامه_جعفری(ره) ✅ @EbrahimHadi
به درد ما نمیخوره.mp3
4.3M
این ماشین به درد ما نمیخوره...❌ خاطره ای از "شهید ابراهیم هادی" ✅ @EbrahimHadi
‌ ‌نسبت به بد حجابــے خانم ها خیلی ناراحت میشد بعد از ازدواجمان که به بازار می‌رفتیم حس میکردم راحت نیست به من گفت: خانم میشه من دیگه بازار نیام؟! وضع حجاب خانم ها نامناسبه. از این شرایط ناراحت بود و میگفت: خانمها قرار با این پوشش به کجا برسن... #شهید_سید_رضا_طاهر🌹 ✅ @EbrahimHadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ابراهیمِ هدایتگر | برخورد شهید ابراهیم هادی با مجروح عراقی ✅ @EbrahimHadi
✅ #اندکی_تامل ✍️ فرازی از وصیت نامه شهید #حسن_رجایی_فر 💢وقتی که می خواهید من را به خاک بسپارید #چشمانم را باز نگهدارید تا دشمنان بدانند با چشمان باز #شهید شدم. 💢 #مشت_هایم را گره کرده نگه دارید تا این #ضد_انقلاب_ها بدانندکه من هنوز نیز بر علیه آنها آماده جنگم. 💢 #دهانم را باز نگه دارید تا بدانند هنوز ندای #حسین(ع) بر لبان من است. ✅ @EbrahimHadi
✅ @EbrahimHadi
شهید ابراهیم هادی
✅ @EbrahimHadi
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دشمن میاد دخل ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، دارم. میخوام با کندن این پلاکه، با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد... مفقود شد؟؟؟!!! اگه مفقود شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکی‌هایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجاست که "فتبارک الله أحسن الخالقین" رو ثابت میکنه! 🔊روایتی از حاج حسین یکتا ✅ @EbrahimHadi
⭕️ #آیت‌الله‌بهجت(ره): با کسی رفاقت کنید که همین که او را دیدید به یادخدا بیفتید✅ و باکسانی که در فکر گناه هستند و انسان رااز یاد خدا باز میدارند نشست و برخواست نکنید❌ #رفاقت_با_شهدا ✅ @EbrahimHadi
📖 (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت اول همیشه از پدرم متنفر بودم. مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه. آدم عصبی و بی حوصله ای بود اما بد اخلاقیش به کنار. می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه. دو سال بعد هم عروسش کرد. اما من، فرق داشتم. من عاشق درس خوندن بودم. بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد. می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم. مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم. چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت. یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد. به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی. شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود. یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند. دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد. اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره. مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد. این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود. مردها همه شون عوضی هستن. هرگز ازدواج نکن. هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید. روزی که پدرم گفت هر چی درس خوندی، کافیه. بالاخره اون روز از راه رسید. موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود، با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: هانیه، دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه. تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم. وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم. بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: - ولی من هنوز دبیرستان... خوابوند توی گوشم. برق از سرم پرید. هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد. - همین که من میگم. دهنت رو می بندی میگی چشم. درسم درسم! تا همین جاشم زیادی درس خوندی. از جاش بلند شد. با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت. اشک توی چشم هام حلقه زده بود. اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم. از خونه که رفت بیرون، منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه. مادرم دنبالم دوید توی خیابون. - هانیه جان، مادر، تو رو قرآن نرو. پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه. برای هر دومون شر میشه مادر، بیا بریم خونه. اما من گوشم بدهکار نبود. من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم. به هیچ قیمتی. ♦️ادامه دارد... ✅ @EbrahimHadi