اگرچشمبرایخداڪارڪند
عیناللهمیشود...
اگرگوشبرایخداڪارڪند
اذناللهمیشود...
اگردستبرایخداڪارڪند
یداللهمیشود...
تامیرسدبهقلب
ڪهجایخدامیشود..♥️
#شیخرجبعلیخیاط🌱
#شهیدانھ♥️
#شهیدابراهیمهادی
♦️ ابراهیم تسبیح شاه مقصود قیمتی و زیبایی داشت. یکی از رزمندگان به او گفت تسبیحت را به من می دهی و ابراهیم همانجا تسبیح را داد. جایی دیگر پیراهن زیبایی داشت وقتی احساس کرد یکی از دوستانش از آن پیراهن خوشش آمده پیراهن را در آورد و به او داد.
🔶 دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت مگر اینکه در این دنیا بتواند گره ای از مشکلات مردم را بگشاید و یا بنده ای را با خدا آشتی دهد. نه به چیزی از مال دنیا دل بسته بود و نه دنیا را لایق دل بستن می دانست. گویی آیه ۲۳ حدید در عمق وجودش نشسته بود.
📚خدای خوب ابراهیم
هدایت شده از رفیقشهیدم🤍🕊️
¹³دی سالگردشهادترفیقمون تسلیت 🖤
و¹⁷دیسالگردتأسیسکانالرفیقمونمبارک🤍
•┈••✾❀🖤🤍❀✾••┈••
@rafigh_shahidamm
#رفیقشهیدم #شهیده_فائزهرحیمی #فوروارد
🕊 #شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ و #طلبگۍ !
سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود.
تقريبًا کســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملا رفتار واخالقش عوض شده بود.
ابراهيم خيلي معنويتر شــده بود. صبحها يک پالســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود.
يكروز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!گفت: ميرم بازار.
ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه!
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم.
ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه.
آنجا روي ديوار حديثي از پيامبرﷺ نوشته شده بود: »آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهاي با سخاوت«.
شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟
يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت:
ِ آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيســتم. همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلا به کسي حرفي نزن.
تــا زمان پيروزي انقــاب روال کاري ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزي انقالب آنقدر مشــغوليتهاي ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.
هدایت شده از رفــیــقـــشــہــیــدم«آرمـانعلـےوردے»🇵🇸
روزِ اولی که آرمان
برای مصاحبه به حوزه اومد ..🚶
و من آرمان رو دیدم با خودم گفتم 🤌
که این پسر بهترین طلبهی من میشه
اما حالا آرمان بهترین استاد من شده..🤝🤍🥲
اتفاقا دقایقی بعد از شهادت آرمان
حاج آقای قاسمی با من تماس گرفتن و گفتن:
حاج آقا بهترین طلبهات رو کشتن :)💔
پن: نقل قول از استاد سید میرهاشم حسینی
#شهیدآرمانعلیوردی
#صاحبنٰا 🕊
نذرِ دیدارِ رُخت را کی ادا خواهم کرد؟
همه را غیرِ تو یک روز رها خواهم کرد
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 🌱