فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اگر آقای ما بود»
🔹حاج محمود کریمی
🤲 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَج
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5848375023282161223.mp3
3.44M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۳۲
موضوع: هرچی خدا گفت، بگو چشم
سخنران: استاد دانشمند
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۳۲
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت هشتم: از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به هم
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت نهم:
فردای بله برون که خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم.
یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه.
ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنه ام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت: بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند.
از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی که توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.😕
از چلو کبابی که بیرون آمدیم اذان گفته بودند.
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت.
گفت:
_ اگر مسجد را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به نماز
اطراف را نگاه کردم
+ اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد گفتم:
+ زشت است مردم تماشایمان می کنند.
نگاهم کرد
_ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
- نامحرمید و گناه دارد.
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم.
او هم ما و آقاجون را می شناخت.
همان جا محرم شدیم.
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان.
گفتم:
+ مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🌱
شکرلله که من مرغ همین بام شدم
جلد میخانه ی تو در همه ایام شدم
هر کجا نام تو آمد به تنم جان آمد
توچهکردیکهچنینعاشقایننامشدم
دل من بود پر از غصه ی عالم آقا
چایی روضهی تو خوردم و آرام شدم
چشم وا کردم و دیدم که تو صیاد منی
آمدم رقص کنان وارد این دام شدم
چون زهیر تو حسین عبد فراری بودم
آری از معجزه ی روضه ی تو رام شدم
رفت عمر و به حرم پای من آخر نرسید
روی قبرم بنویسید که ناکام شدم...
#شبهای_جمعه_یادت_نکنم_میمیرم❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
enc_16552485494718341913787.mp3
3.25M
🎧 کمکم داره یادم میره حرم...
🎤بانوای: کربلایی پیام کیانی
#امام_حسینی_بمونیم
#امام_حسینی_بمیریم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
سلام دوستان...
چندماهی میشه
کانال شهیدمحمدعلی برزگر
رو افتتاح کردیم.
شهیدی که باوجود ثروت کلانش طلبه شد وتمام اموالشو بخشیدبه ایتام😳
همه دوستداران شهدا دراین کانال دعوتین و می تونیدباعضویت درلینک👇
https://eitaa.com/joinchat/4051894643C7e13248c4d
درکمپین رفیق شهیدم به جمع ما بپیوندید.
ممنون ازحضورتون🙏🌷
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌿چه شود بیاید آن روز
که به تو رسیده باشم
🍁به هوای دیدن تو😍
ز هوا رهیده باشـم
🌿همه عمر من به یادِ
تو گذشته نازنینا
🍁نکند که من بمیرم
و تو را ندیده باشم😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفــرج🌸🍃
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
✍امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
⭕️(روز قيامت) زن زيبا را كه به خاطر زيبايي اش در فتنه افتاده است، و فريب زيبائي اش را خورده (و به بي حجابي و بي عفتي و گناه آلوده شده)، براي حساب مي آورند. پس به خدا مي گويد، خدايا، تو خود مرا زيبا خلق كردي و به سبب آن در فتنه افتادم.
🔆پس حضرت مريم - سلام الله عليها - را حاضر مي كنند و ندا داده مي شود: آيا تو زيباتري يا مريم؟ ما او را در نهايت زيبائي آفريديم، امّا او گناه نكرد ...
📚کافی ج۸ ص۲۲۸
💯پ.ن:
دختر خانم! حجابت...
آقا پسر! نگاهت...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#تلنگرانه 🌼
حاج حسین یکتا می گفت:
جوونا سعی کنید تو جوونی عاشق بشید
تو جوونی #عاشق امام زمان (عج) شد
🍁اومد جمکران ...
شهادتو خواست؛
ظهر عاشورا شهادتو بهش دادن ...
🌾شده تا حالا به خاطر #امام_زمان_عج بری جمکران ؟
و هیچی ازش نخوای و بگی فقط دلم برا تو تنگ شده ؟؟!
🥀فرمانده گردانی به خودم گفت
خواب #امام_زمان_عج رو دیدم
آقا بهم گفت لیست گردان رو بهم بده
لیست گردان رو بهشون دادم
ایشون با خودکار قرمز زیر بعضی اسم هارو خط کشید🌷
هرکدوم از اون اسم هایی رو که آقا اون شب زیرشون خط کشیدن #شهیدشدن ♥️
💫بچه ها الان امام زمان (عج) دارن برا ظهور یارگیری می کنن ...
زیر اسم کدومامون با خودکار سبزشون خط می کشن ؟؟؟
#شهادت🌹
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠سربند "یا مهدیِ" شهید ابراهیم هادی💠
🟡با ابراهیم از قبل انقلاب در محل رفیق بودیم. باهم فوتبال و والیبال بازی میکردیم؛ بعد از شروع جنگ خبر دار شدم که ابراهیم به جبهه غرب رفته. در اواخر اسفند ۱۳۶۰ با گروه فیلمبردار به منطقه شوش اعزام شدیم. تیپ المهدی (عج) به فرماندهی برادر علی فضلی به منطقه ای در اطراف شهر شوش به نام رُفائیه اعزام شده بود.
🟢در ایام نوروز قرار بود نیرو های خط شکن این تیپ،مرحله دیگری از عملیات را آغاز کنند.ما هم مشغول ضبط برنامه از نیروهای عملیاتی بودیم. گردان ها یکی پس از دیگری، در تاریکی شب وارد منطقه شدند. با توجه به مقاومت سرسختانه دشمن در روزهای قبل، همه دعا میکردند که خط دشمن در این محور شکسته شود. نیرو های خط شکن پس از مراسم دعا و عزاداری، حرکت خود را آغاز کردند.
🔵آن شب را هیچوقت فراموش نمیکنم.خبر های خوش یکی پس از دیگری به عقب میرسید؛ خط دشمن سقوط کرد و...
ما منتظر صبح بودیم تا برای ثبت حماسه رزمندگان، خودمان را به خط مقدم درگیری برسانیم. با روشن شدن هوا همراه با جمعی از فرماندهان حرکت کردیم. دوربین و دیگر وسایل خبرنگاری همراه ما بود. به محض ورود به خط اول درگیری، نگاهم به چهره یکی از رزمندگانِ مجروه افتاد ناخودآگاه کار خبرنگاری را رها کرده و سمت او دویدم!
⚪️او از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروه شده بود! کاملاً او را میشناختم او از دوستان قدیمی من بود ، ابراهیم ، ابراهیم هادی. کنارش نشستم و سلام کردم ، مرا شناخت و تحویل گرفت. درست نمیتوانست صحبت کند. گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود و به طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود. یک گلوله هم به پایش خورده بود. معمولاً وقتی گلوله از انتهای گردن خارج میشود، به نخاع و شاهرگ آسیب میرساند و احتمال زنده ماندن انسان کم میشود، اما ابراهیم سالم و سرحال بود.
دوستان رزمنده که در اطراف او جمع شده بودند همگی از دلاوری و حماسه آفرینی اش میگفتند. اینکه در شب قبل، با یک قبضه آر پی جی که در دست داشت چگونه تانک های دشمن را تارومار کرد و راه عبور بقیه را باز نمود.
🟠 بلافاصله نگاهم به سر ابراهیم افتاد، قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود و مسیر یک گلوله را میشد بر روی موهای او دید! با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چیشده!؟ دستی به سرش کشید و با دهانی که به سختی باز میشد گفت: «میدانی گلوله چرا جرات نکرد وارد سرم بشود؟ چون پیشانی بند یا مهدی (عج) به سرم بسته بودم.»
🔴ابراهیم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود با اینکه بار دوم مجروح میشد اما نمیخواست به عقب برود. امدادگر زخم او را پانسمان کرد و اصرار کرد که این مرحله از عملیات با موفقیت تمام شده. لذا همراه بقیه مجروحین ، او را به عقب فرستاد. الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر میکنم، حسرت میخورم که چرا از آن لحظات، فیلم و عکس تهیه نکردم.
📚سلام بر ابراهیم ۲
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
آرامش یعنــے:
زندگـــے در پناه تو ...💞
بدون نگاهت، زندگیمان
سراسر آشوبی بی انتهاست...🌿
#تو_عند_ربهم_یرزقونی🌹
ما تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم داد، ای شهید.🌷
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5850400173376669465.mp3
2.97M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۳۳
موضوع: چرا گرفتاریم؟
سخنران: حجه الاسلام دارستانی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۳۳
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت نهم: فردای بله برون که خانواده ایوب برگشتند تبری
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت دهم:
دست مامان تو هوا خشک شد.
+ فکر کردم برادر بلندی که می خواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت می شوید، هم من معذبم.
مامان گفت: آقا جونت را چه کار می کنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
+ شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی.
بی اجازه شان محرم نشده بودیم.
اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند.
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد.
با قهر کردنش...
مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت.
وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد.
می خندید و می گفت:
- الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد.
فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد.
شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم صبحانه نخوریم. ☺️
سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود.
_ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی.
چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری
+ من؟ دیشب؟
یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.
آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند.
نگاهشان کردم، تکان نخوردند.
ایستادم و گربه ها را تماشا کردم.
ابروهایم را انداختم بالا
+ فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شاعر شده ام؟؟
_ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی.
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😄
+ نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم.
وا رفت.
_ راست میگویی؟؟
+ آره
هنوز می خندیدم.
سرش را پایین انداخت.
_ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی.
خنده ام را جمع کردم.
+ چرا؟ پس چی می گفتم؟
دمغ شد.
_ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی.😕
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🗯 حــس #آرامـــــش یعنی:
بدونیم خـ♡ـدایی داریم ڪه
همیشه حواسش به زندگیمون
هست. #لحــظههاتــــون پُر از
یاد خــــــــــدا. ❤️
✨ #روزتون_سرشار_از_عشق_خدا✨
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💗🌹
💕 #پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله:
🌹بعد از ایمان به خدا،
نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست.🍃
📚مستدرک الوسائل،ج۲🌿
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
💠مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه...💠
🟡یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
🔴هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
🟣بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
📚 سلام بر ابراهیم۲ /ص ٦۰
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته!
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت
و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌چرا خدا دست میذاره روی مهمترین دغدغهها و علاقههای آدم ، اونا رو از آدم میگیره...؟!
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5861996915788351045.mp3
3.1M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۱۳۴
موضوع: جوانان را ازدواج دهید
سخنران: حجه الاسلام رفیعی
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۱۳۴
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📚 #اینک_شوکران زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷 💠قسمت دهم: دست مامان تو هوا خشک شد. + فکر کردم برادر بل
📚 #اینک_شوکران
زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی 🌷
💠قسمت یازدهم:
هر روز با هم می رفتیم بیرون.
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم. کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را می گفت و می خندید.
_ شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان فرش دستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با خون دل نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم زیر پایمان؟؟
از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم.
جمعه بود و مردم برای نماز جمعه می شدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند.
ایوب خونسرد بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند و او با حوصله برایشان توضیح می داد. 🌹
چند روز مانده به مراسم عقدمان، ایوب رفت به جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از آقای خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم.
عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.
دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان چادر سفیدی که زمان خودش سرش بود برایم آورد.
چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدای خرت خرت قندی که مامان بالای سرم میسایید بلند شد...
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جان
مےنویسم ز تو ڪہ دار و ندارم شده ای
بیقرارٺ شدم و صبر و قرارم شده ای
من ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشے لیل و نهارم شده ای
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
👇🌎 تا میای از یه خوشیِ دنیایی شاد شی، فرداش یه چیز دنیا ضد حال میزنه 🙄
🔴 تا میای از غم و غصه دنیا دق کنی، فرداش یه چیز خوب پیش میاد!!! 🙄
💞 #امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودن:
👈 #دنیا دو روزه...
یه روزش به سودِت، یه روزش به ضررت.
وقتی به سودِت بود شاد و جَوگیر نشو، 😐
وقتی که به ضررت بود، غمت نباشه." 😊
💞 #امام_علی (ع) می فرمایند:
👈 "تمام زهد و #پارسایی، در دو جمله از قرآن [گرد آمده] است:
خداوند سبحان فرموده است: «...بر آنچه از دست شما رفته، افسوس نخوريد و براى آنچه به شما داده است، شادمان نشويد».
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi