✍🏻 بهش اعتراض کردم:
«آخه برادر! اینا ڪین که تو باهاشون قدم مے زنی؟
بچہ مذهبے مگه كمہ تو با اینا میچرخی؟»🤔
👈🏻 گفت: «این هنر نیستــ ڪه ما بچہ مذهبیا توے خودمون باشیم و کار خودمون رو بڪنیم. اگه بتونیم دو نفر رو از اون ور بیاریم توے خط، هنر کردیم برادر!»😇
مسئولیتی دادند بهش، توی دفترش نوشت:
✨«شرالامراء من کان الهوی علیه امیرا»✨
تا همیشه جلوی چشمش باشد و آن را بخواند؛ ڪه هوای نفس برش غلبه نکنہ.
#شهیدحسن_رضوان_خواه💚
#سبڪ_زندگے_شهدا
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: یکی از دوستان شهید
از پيامبر(ص) ســؤال شــد: ((کداميــک از مؤمنين ايماني کاملتــر دارند؟)) فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند سردار محمد کوثري فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول(ص)ضمن بيان خاطراتي از ابراهيم تعريف ميكرد:در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق شماآماده است هر وقت صلاح ميداني بيا و بگير. در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟گفتم: آخر هفته. بعدگفت: سه تا آدرس رو مينويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها بده! من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده هاي مستحق و آبرودار بودند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
از جبهه برميگشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول ميخواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نميدانم چه كنم! در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من آمد. خيلي خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي ميخواســت برود اشــاره کرد: حقوق گرفتي؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست.دســت کرد توي جيب و يک دسته اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نميگيرم، خودت احتياج داري.گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت.آن پول خيلي برکت داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم.خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حالا مشکلات شده بود.
♻️ #ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🍃وقتی از همهجا و همهکس ناامید شدی، تازه خالص شدی برایِ صدا کردنِ خدا...
🌺وقتی صداش میزنی، وقتی خالصانه باهاش حرف میزنی، وقتی با تموم وجودت حس میکنی که غیر از اون از دست هیچکس کاری برنمیاد، پس چرا این همه ناامیدی؟!...
🌼وقتی خدا تمامِ امیدته، وقتی که تمامِ تلاشش رو میکنه تا بهت بگه خودم مواظبتم، حواسم به دلت هست، به لحظههایی که اذیت میشی و تمامِ درد و دلهات رو تو دلت میریزی...
اگه به خدا اعتقاد داری پس مطمئن باش اگه باهاش حرف بزنی و ازش کمک بخوای نمیذاره دست خالی بمونی...
ببین هر چیزی که اذیتت میکنه رو رها کن، و بگو "خدایا خودت درستش کن چون تو قدرتــشو داری و من ضعیفــترینم"❣
اونوقت آروم باش و ببین که چطوری همهچی درست میشه...
❤️کارم را به خداوند واگذار میکنم زیرا میدانم او تنها بینا و دانای عالم است.❤️
لحظاتتون مملو از عطر حضور خدا😉
🆔 @Ebrahimhadi
#سلام_مولا_جانم♥ ️
🌹غغایبی از نظر اما شدہای ساکن دل
🌹نما رخ به من ای غایب مشهود بیا
🌹نیست خوشتر ز شمیمت نفس باغ بهشت
🌹گل خوشبوی من ای جنت موعود بیا
🌺 #امام_زمانم هرکجا هستی با هزاران عشق سلام🍃
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید احمدعلی نیری🌷
درسنگر ما به برکت برادر نیری نماز جماعت در سه وقت خود ترک نمی شد به خصوص نماز صبح ، ایشان بعد از اینکه نماز شب خود را می خواند، نزدیک اذان صبح که می شد .
بالای سر بچه ها می رفت وبا قربان صدقه رفتن آنها شروع به ماساژ دادن شانه آنها می کرد وتک تک رابیدار می کرد .،بچه ها بعد ازگرفتن وضو وخواندن نماز صبح و... دیگه حق خوابیدن نداشتند ،احمدعلی می گفت باید تا طلوع آفتاب بیدار باشید واینجا بود که صبحانه فانوسی سنگر ما مد شد .
تفاوت سنی ایشان بابقیه کم یا زیاد دو الی سه سال بود .ولی انگار ایشان پدر سی چهل ساله ی ما بود!
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🌷شهید محمدحسین مرادی🌷
سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم. سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی دفنش را مشخص کرده بود!
✍نقل از مادر شهید
🆔 @Ebrahimhadi
به سیّــد مجتبی علمـدار گفتم اینا کین که میاری هیئـت و بهشـون مسئولیت میدی؟
گفت: کسی که تو راه نیــست اگه بیاد تو مجلس #اهل_بیت (ع) و یه گوشه بشینه و شما بهش بها ندی، میره و دیگه هم بر نمےگرده
اما وقتی تحویلــش بگیری، جذب همیــن راه میشه...
🆔 @Ebrahimhadi