💠خدمت به مادر💠
⭕ ️یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها.»
❣و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد.
🌺من گفتم: «برای چی مصطفی؟»
گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.»
🍃گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این همه کارها میکنید.»
💠گفت: «دستی که به مادرش خدمت می کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
#شهید_مصطفی_چمران🌷
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: قاسم شبان
يكــي از عمليات هاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، يك يك ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر ميگشتيم. ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم. هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك ميشود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديك ميشد! خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود! وقتــي خوب به ما نزديك شــد از ســنگر بيرون پريديــم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم. سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست.يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود! خيلــي تعجب كــردم. اســلحه را روي كولم انداختم. بــا كمك بچه ها،مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه ميكني!؟ســرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شــما از درد به خود ميپيچيد و مولا اميرالمومنين(ع) و امام زمان(عج) را صدا ميزد. من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي(ع) تا هوا تاريك اســت و بعثي ها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايراني ها برسانم و برگردم! بعد ادامه داد: شــما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد. حســابي جاخــوردم. ابراهيم به ســرباز عراقي گفت: حــالا اگر بخواهي ميتواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي.ســرباز عراقي عكســي را از جيب پيراهنش بيــرون آورد وگفت: اينها خانواده من هســتند. من اگر به نيروهاي شــما ملحق شــوم صــدام آنها را میکشد. بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!! همه ما ســاكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت. ابراهيم با چشمان گرد شــده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقي ها هم رفيق داري!ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرماندهان اين جبهه را براي همه يگان هاي نظامي ارســال كردند و گفتند:هركس ســر اين فرماندهان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت! در همان ايام خبر رســيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيلان غرب شده. ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رســيد، جمال تاجيك كه مدتي اســت به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفی نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟ جمال نگاهي به ما كرد وگفت: مســئوليت براي اين اســت كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود. من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلي لذت ميبــرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم. شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتــي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردان هاي خط شكن بود به شهادت رسيد.
♻️ #ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💠روزشمار غدیر💠
🌱 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
✨ وَ قَالَ (عليه السلام): يَا أَسْرَي الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَي الدُّنْيَا لَا يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ أَيُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا
❣و درود خدا بر او فرمود: ای اسیران آرزوها، بس كنید! زیرا صاحبان مقامات دنیا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افكند، ای مردم! كار تربیت خود را خود بر عهده گیرید، و نفس را از عادت پهایی كه به آن حرص دارد باز گردانید.
📚 #نهج_البلاغه ، #حکمت ۳۵۹
🌹۲۹ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
💠روزشمار غدیر💠
🔅 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
💰 قَالَ (عليه السلام): الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ.
💵 و درود خدا بر او فرمود: صدقه دادن دارویی ثمربخش است، و كردار بندگان در دنیا، فردا در پیش روی آنان جلوه گر است.
📚 #نهج_البلاغه ، #حکمت 7
🌹۲۸ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
🕊~°•~°•🍃🌸🍃
🍃❤️عاشق برای رسیدن به هدف هر کاری می کند حسینعلی هم رضایت ما را گرفت و خود را فدای اهل بیت کرد.
🍃یک روز حسینعلی به سراغ ما آمد و گفت می خواهم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه بروم، نمی خواهم تنها در دسته ها و تکایا حسین (ع)و یا زینب (س) بکنم می خواهم برای دفاع از حرمش راهی سوریه شوم.
👌ما هم اصرار او را دیدیم اعلام رضایت کردیم. به او گفتم پدر جنگ شوخی نیست گلوله و تفنگ دارد قسم داد مرا گفت اگر قسمتم باشد #شهید می شوم اگر هم نه، باز می گردم.
#مدافع_حرم
#شهید_حسینعلی_کیانی به روایت پدر شهید
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-میترسم این چهل روز رو دووم نیارم.mp3
14.3M
میترسم این چهل روز رو دووم نیارم..
سیصد و شصت و پنج روزه لحظهشمارم
💠با صدای سیدرضا نریمانی
✅۴۰ روز تا محرم
#صوت #نوحه
🆔 @Ebrahimhadi
💠روزشمار غدیر💠
#امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
♻ بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْيَاءِ وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ
🚩 شما مردم به وسیله ما، از تاریكی های جهالت نجات یافته و هدایت شدید، و به كمك ما، به اوج ترقی رسیدید، صبح سعادت شما با نور ما درخشید، كر است گوشی كه بانگ بلند پندها را نشنود، و آن كس را كه فریاد بلند، كر كند، آوای نرم حقیقت چگونه در او اثر خواهد كرد؟ قلبی كه از ترس خدا لرزان است، همواره پایدار و با اطمینان باد.
📚 #نهج_البلاغه ، #خطبه ۴
🌹۲۷ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi
32.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مصاحبه با مداح اهلبیت، حاج مهدی سماواتی و سخنان ایشان درباره #شهید_ابراهیم_هادی
💠با اطمینان میتوان بیان کرد که شهید ابراهیم هادی سرباز میدان جهاد اکبر بود یعنی جهاد با نفس..
🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید عباس بابایی🌷
مدرسه ای که تدریس میکردم نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم بود.
فشار زیادی رو تحمل میکردم!
باید صبح زود بچه هارو آماده میکردم؛
حسین و محمد و میزاشتم مهدکودک و سلمارو با خودم میبردم مدرسه...
از خونه تا محل کار هم 20کیلومتر میرفتم و میومدم.
گفتم:عباس توروخدا حداقل یه کاری کن تا مسیرم یکم کمتر بشه!
عباس با این که میتونست اینکارو نکرد و
گفت:اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟
ماهم مثل بقیه...
ماهم باید همراه مردم این سختی هارو تحمل کنیم...
✍به روایت همسر شهید
📜منبع:سالنامه یاران ناب 1389
🆔 @Ebrahimhadi
💠روزشمار عیدغدیر💠
🚩 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
🌱 وَ قَالَ (عليه السلام): إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ
♻ و درود خدا بر او فرمود: با هر انسانی دو فرشته است كه او را حفظ می كنند، و چون تقدیر الهی فرارسد، تنهایش می گذارند، كه همانا مرگ سپری نگهدارنده است.
📚 #نهج_البلاغه ، #حکمت ۲۰۱
🌹۲۷ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹
🆔 @Ebrahimhadi