🍀دنبال یه کار آنلاین هستی؟
🍀سرمایه ی زیادی برای شروع کار نداری ؟
🍀شرایط بیرون خونه کارکردن رو نداری؟
🍀دوسداری توخونه کنار خانواده و بچههات یه شغل پردرآمد بدست بیاری؟
🍀دوسداری یادبگیری با گوشیت به درآمد برسی؟؟🧐🧐🧐
لینک زیر رو لمس کن 👇🤩🤓
https://formafzar.com/form/7e3y8
https://formafzar.com/form/7e3y8
https://formafzar.com/form/7e3y8
🍃 پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله :
از نسل من است مهدی (آخرالزمان) هنگامی که ظاهر شود، عیسی بن مریم، برای یاری او از آسمان به زمین فرود خواهد آمد و او را بر خود مقدم میدارد و پشت سر او نماز خواهد خواند.
📚 بحار الأنوار: ج١۶، ص٣٩٩
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ شَهَادَةً فِي سَبِيلِك:
🌷ای شهید🌷
خودم آگاهم به حال خودم...
آگاهم به دلم...
و به گناهانم ...
که هی مرا دور میکنند از تو...
اما میشود آیا
تو برای دلم کاری کنی ؟؟؟
ای شهید برایم دعا کن که محتاج دعایت هستم .😔
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
🌺 دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود.
🤔یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم.
📙 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت عجیب جوانی که مرگ موقت را تجربه کرده بود از آثار قضاوت کردن مردم در ذهن خودش
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
4_5963234109613409520.mp3
6.38M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۸۹
موضوع: اسلام سلیقهای
سخنران: حجه الاسلام ماندگاری
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
#ختم_قرآن #صفحه۸۹
📖قرائت یک صفحه از قرآن
به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌷
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت هفدهم نه دلی برای برگشتن داشتم، نه قدرتی. همون جا توی منطق
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 قسمت هجدهم
نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد،
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت، یهو پاشد نشست. حالش خوب شده بود.
دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم. نشوندمش روی تخت.
- مامان، هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا، هیچ کی باور نمی کنه. بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود، اومد بالای سرم، من رو بوسید و روی سرم دست کشید. بعد هم بهم گفت، به مادرت بگو، چشم هانیه جان. اینکه شکایت نمیخواد.
ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن. مسئولیتش تا آخر با من. اما زینب فقط چهره اش شبیه منه، اون مثل تو می مونه، محکم و صبور. برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم.
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم، وقتش که بشه خودش میاد دنبالم.
زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد. دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن. اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم. حرف های علی توی سرم می پیچید. وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود. دیگه هیچی نفهمیدم. افتادم روی زمین.
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها. می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه. پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه. اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم. مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم.
همه دوره ام کرده بودن. اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم.
- چند ماه دیگه یازده سال میشه. از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم. بغضم ترکید. این خونه رو علی کرایه کرد. علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه. هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره. گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده. دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد.
من موندم و پنج تا یادگاری علی. اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن. حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد.
کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم. همه خیلی حواسشون به ما بود. حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد. آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد. حتی گاهی حس می کردم، توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن.
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد. روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود. تنها دل خوشیم شده بود زینب. حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد. درس می خوند، پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد، وقتی از سر کار برمی گشتم، خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود.
هر روز بیشتر شبیه علی می شد. نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود. دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم. اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید.
عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد. حتی از دلتنگی ها و غصه هاش، به جز اون روز.
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش. چهره اش گرفته بود. تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست.
تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها.
بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره،
- مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر. خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه.
اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید.
تا صبح خوابم نبرد. همه اش به اون فکر می کردم. خدایا، حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست.
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد.
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت. نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز. خیلی خوشحال بود. مات و مبهوت شده بودم. نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش.
دیگه دلم طاقت نیاورد. سر سفره آخر به روش آوردم. اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست،
_دیشب بابا اومد توی خوابم، کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت، زینب بابا، کارنامه ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ منم با خودم فکر کردم دیدم، این یکی رو که خودم بیست شده بودم، منم اون رو انتخاب کردم. بابا هم سرم رو بوسید و رفت.
مثل ماست وا رفته بودم. لقمه غذا توی دهنم، اشک توی چشمم، حتی نمی تونستم پلک بزنم.
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم. قلم توی دستم می لرزید. توان نگهداشتنش رو هم نداشتم.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 اربعینیها!
یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیدان هستید...
💔 اربعینیها!
وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان مینوشتند:
🌹یا زیارت یا شهادت😭
💔 اربعینیها!
میانِ هرولههای بینالحرمین، یاد کنید از شهدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشهی ارباب پرپر شدند...
💔 اربعینیها!
نمیدانم از کدام مرز میگذرید اما؛ یاد کنید از شهدای مفقودالاثر در مرزهای خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه…
🌱اربعینیها...
التمــــاسِ دعای فرج برای عزیز دل حضرت زهرا (س)
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
39.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«««🍎@Teb_Almathur 🍎»»»
خیلی دوست دارم برم پیاده روی اربعین اما …😔
اگه تو راه مریض بشم 🤕، اگه گرمازده بشم ، اگه بدنم دچار کم آبی بشه ، اگه اذیت بشم ، اگه کم بیارم ……….
اگر این سوالات ذهن شما را هم مشغول کرده
این ویدیو را تا آخر دنبال کنید تا پاسخ و راه حل سوالاتتون پیدا کنید😍
و با دوستان و آشنایان خودتون که عاشق پیاده روی اربعین هستن هم به اشتراک بگذارید 🏴
#پیادهرویاربعین
#سرمخوراکی
#طباسلامی
‼️لطفا نشر حداکثری بدید تا دوستان و هم وطنان عزیزمان آسیب نبینند‼️
«««🍎 @Teb_Almathur🍎»»»
محبوبمن!
صُبحکهفرامیرسد
لبریزازدلتنگیمیشوم💔
وتنهادوستداشتنِشماست
کهآرامممیڪند🌱
#السلامعلیكیاصاحبالزمان♥️
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi
- حاج اسماعیل دولابی
توجهت به هر چه باشد قیمت تو همان است.
اگر توجهت به خدا و خوبان باشد
قیمتی می شوی...
حواس تو به هر که رفت تو همانی..
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
@Ebrahimhadi