eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
682 ویدیو
61 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 110 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 110
🌷 #سلام_امام_زمانم 🌷 تویی بهانه خورشیــد وقت تابیدن تویی بهانه بارانی برای باریدن بیا که عدالت مطلق مسیر می‌خواهد سپاه #منتظرانت امیر می‌خواهد... 🌺تعجیل در ظهور ۳ صلوات🍃 🆔 @Ebrahimhadi
🌸🍃 #امام_کاظم علیه السلام: ‌ 🌹دنیا به آب دریا می ماند که هرچه تشنه از آن بنوشد تشنه تر می شود تا سرانجام او را می کشد.🍃 ‌ 📚میزان الحکمه، ج۴، ص۱۳۰🌿 ‌ ‌🆔 @Ebrahimhadi
#آمریکا_‌ننگ_تاریخ✊ 🌷 شهیدی که پس از سه ماه شکنجه، به جرمِ داشتن #عکس_امام_خمینی_ره در خانه‌اش، توسط پلیس آمریکا به شهادت رسیده است #شهید_بیژن_عطایی_آشتیانی🌷 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 111 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 111
امام مهدی (عج): براي زود فرارسيدن فرج ( و ظهور ما ) زياد دعا كنيد ... كه آن همان فرج و گشايش شماست . 🌿🌸 ✨ أكثروا الدعاء بتعجيل الفرج ، فإن ذلك فرجكم . 📚 كمال الدين للصدوق ، ج 2 ، ص 485 🌹بر چهره ی دلربای مهدی(عج) صلوات🌹 🆔 @Ebrahimhadi
گاهـی، فاصلهٔ ما و #شهدا ؛🌷 فقط یک سیم خاردار است به اسمِ " نَفْس "...🍁 از این ها که بگذریم، می رسیم . . . از سیم خاردار نفس عبـورڪنیم ... 🆔 @Ebrahimhadi
🔸ـــــــ قسمت بیست و هشتم ـــــــ🔸 ‌ ✨ تسبیحات #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: امیر سپهرنژاد دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بي فايده بود.تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميمي ترين دوستم هيچ خبري نداشتم.بعــد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. ســكوت عجيبــي در پادگان ابوذر حکم فرما بود. روي خاك های محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد. هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند. ناخــودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. تــوي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم. يكدفعــه از جــا پريدم! خودش بود، يكــي از آنها ابراهيم بــود. دويدم ولحظاتي بعد در آغوش هم بوديم. خوشــحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم. ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:((با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقي ها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شــديم، نزديك به يكصد عراقــي از بالای تپه و از داخل دشت شليك ميكردند. ما پنج نفرهم دركنار تپه در چاله اي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقي ها عقب نشيني كردند. دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند. از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درخت ها رفتيم. در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم. بعد از نماز به دوســتانم گفتم: براي رفع اين گرفتاري ها با دقت تســبيحات حضرت زهرا(س) را بگوئيد. بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختي هاي بسيار بودند. بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقي ها نبود. مهمات ما هم كم بود. یكدفعــه در كنــار تپه چندين جنــازه عراقي را ديدم. اســلحه و خشــاب و نارنجك هــاي آنها را برداشــتيم. مقداري آذوقه هم پيــدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟هوا تاريك و در اطراف ما دشــتي صاف بود. تســبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشــمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم!نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم. به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.چندين نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد. ما نميدانســتيم در كجا هســتيم. هيــچ اميدي هم به زنــده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم!بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم! با یاری خدا توانســتيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم. وقتي رادار از كار افتاد، هر ســه از آنجا دور شــديم. ســاعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روزرا استراحت كرديم. باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشــتيم. با تاريك شــدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم.ابراهيــم ادامه داد: آنچــه ما در اين مــدت ديديم فقط عنايــات خدا بود. تسبيحات حضرت زهرا(س) گره بسياري از مشكلات ما را گشود. بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ايمان، از نيروهاي ما ميترسد. مــا بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گســترش دهيــم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود. ♻️ .‌.‌. 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 112 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 112
آقــا جـانــم . . .❣ دلبــران دل مـیـبـرنـد امـا تـو جـانـم میـبــری 🌺اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌺 🆔 @Ebrahimhadi
بعضی ها؛ مثل یک اتفاق عجیب حال آدم را خوب می کنند..❤️ مثل هوای تازه اند...🍃 آدم دلش می خواهد در رویاهایش دستشان را بگیرد و بگوید تو که باشی مگر آرزوی دیگری می ماند...؟! 🆔 @Ebrahimhadi
💳کارت ملی شهید ابراهیم هادی: 📌روی کارت شامل مشخصات شهید 📌پشت کارت شامل زندگینامه شهید 📌جنس لمینت، مستحکم و براق ‌ 💠قیمت: هر یک عدد ۲۰۰۰ تومان💠 🚚ارسال به تمام نقاط کشور🇮🇷 ‌‌ ✅کیفیت فوق العاده 🌼سفارش حتی یک عدد ‌‌ 📬ثبت سفارش‌: 💠 @Khademe_ebrahim 📞 09393612899 🔵پیکسل سلام بر ابراهیم: 🆔 @Ebrahimhadi_Market
ای کاش می شد تو را در مامن گمنامیت رها کنیم،اما اجر تو در کتمان و اجر ما در افشا کردن است.❣ #شهید_آوینی🍃🌸 🌹شهدا گاهی نگاهی🌹 🆔 @Ebrahimhadi
💐 #امام_رضا علیه السلام: 💐هر كس حضرت معصومه عليها السلام را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است💐 📚 #كامل_الزيارات ، ص۵۳۶ 🌹سالروز ولادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر مبارک باد😍👏 ‌🆔 @Ebrahimhadi
آقا جانم ( عج ) . . .❣ یا بقیة الله باید به پای اسم قشنگت بلند شد شوخی که نیست ، صحبت سلطان عالم است. یا صاحب الزمان ( عج ) آقا جان: دوریت"درد"بی "درمان"است.... ای پسر فاطمه روز جمعه نیست اما"دلم"برایت"تنگ"است.... الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🍃🌸 💔 🆔 @Ebrahimhadi
امام على❤️عليه السلام: درنگ در كارها، اوج خردمندى است و تندى، اوج حماقت است ... 🔷التَّثَبُّتُ رَأسُ العَقلِ ، وَالحِدَّةُ رَأسُ الحُمقِ 📚كنزالفوائد ج1 ص199 🆔 @Ebrahimhadi
🔸ـــــــ قسمت بیست و نهم ـــــــ🔸 ‌ ✨ شهرک المهدی #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راویان :علي مقدم، حسين جهانبخش از شروع جنگ يك ماه گذشــت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شــهرك المهدي در اطراف ســرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي پدافندي را در مقابل دشمن راه اندازي كردند.نماز جماعت صبح تمام شد. ديدم بچه ها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب پرسيدم: چي شده؟! گفتند: از نيمه شــب تا حالاخبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچه ها سنگرها و مواضع ديده باني را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود! ساعتي بعد يكي از بچه هاي ديده بان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مي يان! اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده باني رفتم و با بچه ها نگاه كرديم.ســيزده عراقي پشت ســر هم در حالي كه دستانشان بســته بود به سمت ما مي آمدند! پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچه ها قرار داشت! در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود.هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه اي آفريده باشد!آن هم در شــرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند.يكــي از بچه ها خيلي ذوق زده شــده بود، جلوآمد و كشــيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت:((عراقي مزدور!)) براي لحظه اي همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد.روبــروي جــوان ايســتاد و يكي يكي اســلحه ها را از روي دوشــش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟! جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه.او دشمن بوده، اما الان ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً اســيره، در ثاني اينها اصلاً نميدونند براي چي با ما ميجنگند. حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟! جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني شدم. بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد. اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب اسير عراقي حرف هاي زيادي داشت! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 دو ماه پس از شــروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت ميكرد. اما از خــودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد. يكدفعه ابراهيم خنديد وگفت:درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند.چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدم هاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيش نماز شما، هركاري كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شــما مي ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد بگیرید.ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد:در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما درســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهری که به پيشانيش چسبيده بود و افتاد. پيش نماز به ســمت چپ خم شــد كه مهرش را بردارد.يكدفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! ♻️ .‌.‌. 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈