eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
718 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام صادق عليه السلام: ❣اگر خداوند تبارك و تعالى امير مؤمنان عليه السلام را براى فاطمه عليها السلام نيافريده بود، براى او هيچ همسرى بر روى زمين نبود، از آدم تا كنون ✅الكافی، جلد1 صفحه461 🌸بر اوج محبت علی اوجی نیست 🌺در بحر بجز کرامتش موجی نیست 🌸در کل ممالک و مذاهب به جهان 🌺مانند علی و فاطمه زوجی نیست 💐 سالروز نورانی ترین پیوند هستی، پیوند حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام بر شما مبارک 💐 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
@Ebrahimhadi-اگه زن بشون نمیدی بفرستشون شهید بشن.mp3
3.59M
💠مولودی طنز مخصوص مجردها😅 اگه زن بشون نمیدی لاقل بفرستشون شهید بشن😁 🌸به مناسب سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س)🌸 ✅سیدرضا نریمانی 🆔 @Ebrahimhadi ‌••••••••••••••••••••••••
💠 شهید ابراهیم هادی برای ازدواج کمکم کرد...💠 🌸بعد از کلی تماس و اصرار.... آمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد. 🌸یک بار سر مسئله حجاب به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله مهریه، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم، برایش مراسم تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه مهریه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد بعشت زهرا (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند. ✅کتاب سلام بر ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
🔸ـــــــ قسمت چهلو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ فقط برای خدا #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @Ebrahimhadi مطالعه کنیم🔻🔻🔻
شهید ابراهیم هادی
🔸ـــــــ قسمت چهلو یکم ـــــــ🔸 ‌ ✨ فقط برای خدا #کتاب_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @E
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣راوی: یکی از دوستان شهید رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد. پاي او شــديداً آســيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشــحال شد و خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نميفهميدم! دوســتم گفت: ســيد جون، خيلــي زحمت كشــيدي، اگه تــو مرا عقب نمي آوردي حتماً اسير ميشدم! گفتم: معلوم هست چي ميگي!؟ من زودتر از بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. دوستم با تعجب گفت: نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي! اما من هر چه ميگفتم: اين كار را نكرده ام بي فايده بود. مدتي گذشت. دوباره به حرف هاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد. با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلاً آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومترآن هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد! يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشــد و قدرت بدني بالایی داشــته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است! امــا ابراهيم چيزي نمي گفــت. گفتم: آقا ابرام به جَــدم اگه حرف نزني از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود.گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب. ايشان در گوشه اي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. من تقريباً آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من ميگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر. بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نميزد! علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم. چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟ ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم. بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي ميکنم. دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟! پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم. ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني(ره)براي شماست. پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم. بعضی از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي! معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. ابراهیم گفت اولاً کار برای رضای خدا همیشه جواب میدهد در ثانی مطمئن باشید باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمني نميکند. شما شــك نكنيد، . درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم. ♻️ .‌.‌. 🆔 @Ebrahimhadi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
شهید ابراهیم هادی
💠قوانین ده‌گانه شهید سیدمجتبی علمدار💠 🌸قانون چهارم: خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوا
💠قوانین ده‌گانه شهید سیدمجتبی علمدار💠 🌸قانون پنجم: خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه «خدا می‌بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم. حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه‌ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم. ✅(تاریخ اجرا 13 مهر 69) 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
[ مولاے بذڪرڪ عاش قلبے ] ♥ 🆔 @Ebrahimadi
💠روزشمار غدیر💠 💞 #امام_علی (ع) می فرمایند: 🍃از خشم بپرهیز که آغاز آن، دیوانگی و فرجام آن، پشیمانی است.🍁 📚مستدرک الوسائل، ج۱۲🌿 🌹۱۶ روز تا بزرگترین عید خدا #عیدغدیر 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠خوشبختی یعنی: 🌸یه کسی توی زندگیت هست که تورو به "سمت خدا" هُل میده، نه به سمت پرتگاه... #رفیق_شهیدم ابراهیم هادی | هادی دلها❣ 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 شهید ابراهیم هادی، چراغ راه هدایت💠 🌸ابراهیم! حال من خوب نه، بد هم نه... نمیدانم چه رنگی است چه شکلی است فقط میدانم میان دلهره ها ترس ها دلم عجیب قرص است 🌸سر به اسمان که بالا میگیرم دلم قرص می شود، قرص وجود خدا. روی زمین خدا که قدم بر می دارم با هر قدم وجودت و نگاهت را حس میکنم.. 🌸حواسم‌ را جمع راه میکنم تا قدم هایم و نگاهم نلغزد... 🌸همه جا هر گوشه و کنار عکس تو را میبینم. عجیب است عجیب تر از عجیب. همه حرف از تو می زنند. از تو! آری تو... . همان که خدا عاشقت شد..حقّا که چه خوب دلبری کردی. 🌸تو همانی که از کودکی تا بزرگسالی پایه های سکوی پروازت را آنقدر محکم چیدی، سخت تر از هر بتن و سنگ و صخره.‌‌‌..، نلغزیدی تا نلغزد... نهراسیدی تا فرو نریزد.. راه رسیدن به محبوب را خوب پیداکردی و قدم در آن گذاشتی 🌸نمیدانم به یکباره چه شد؟ چه شد که فهمیدی گم شده ام حیران و سرگردان وسط بیابان مانده ام چه شد که به یکباره چراغ راهم شدی یا به قول هیئتی ها انتخابم کردی،انتخابم کردی تا حواست به زندگی ام، رفتارم، حرفهایم باشد 🌸چراغ راهم شدی تا برسانی مرا به پایان ماجرا. همان جا و پیش همان محبوبی که ائمه در وصفشان فرمودند: بهترین دوست دل صادقان و آرزوی دل عارفان است. و خود تو ای ابراهیم بنده گمنام خدا همچون فرستاده خدا یعنی حضرت ابراهیم(ع)، اسماعیل درونت را قربانی کردی تا برسی به لقاء، اری گذشتی تا برسی و این است راز عاشقی و دل بریدن و دل کندن از دنیا (دنیا همان اسباب فریب) از تو سپاسگذارم که حالم را بهترین حال کردی و هروقت و هرلحظه و هرجا که به بن بست رسیدم، خدا با اشاره ای تو را صدا زد و سراغم فرستاد تا باز کنی در بسته را.... 🌸سلامُ علی ابراهیم باجان ودل تقدیم به رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 بگذرید... 💠 🌸اگر ‌از‌ دست‌ کسی ‌ناراحت ‌هستید دو رکعت ‌نماز‌ بخوانید و بگویید: خدایا! این ‌بنده‌ی ‌تو ‌حواسش ‌نبود؛ من‌ از‌ش ‌گذشتم، ‌‌تو‌ هم ‌‌بگذر... ✅ #شهید‌_حسن_باقری 🌹 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••
💠 #داستان_زیبای_دو_رفیق 💠 🌸همہ جا معروف شده بودن به باهم بودن ؛ تو جبهه حتی اگه از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم...! 🌸خبر شهادت علی رو ڪه آوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و می‌گفت : بچم... اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میڪنه. 🌸بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محڪمه، تو باید ننه علی رو دلداری بدی... همونجوری ڪه های‌های اشڪ می‌ریخت گفت : زانوهای محڪمم ڪجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن. 🌸عهد بستن آخہ مادر ... عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....! 🌸مأمور سپاهی ڪه خبر آورده بود ڪنار دیوار مونده بود و به اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود .... 🌸نوشته‌بود #شهید_سید_محمد_رجبی 🆔 @Ebrahimhadi ••••••••••••••••••••••••