خواستم کس دیگری باشم. قسم میخورم خواستم هرکسی باشم که لیاقت تو را داشته باشد. هرکسی بجز این نحسی.
یک روز ابری و پاییز است. جایی گوشه خانه نشسته ام و چای مینوشم. پنجره باز است و سوز سرد فصل مورد علاقه ام به تنم میخورد. صدای خواننده جایی در پس زمینه ذهن اکو میشود. چای گرم است و عطر دارچین میدهد. دارچین من را به یاد او و درد هایم میاندازد. کاری را با بی میلی میکنم. گهگاهی بوی عودی که ان طرف تر روشن کرده ام به مشمام میرسد. منتظر مامان هستم. کمی غمگین و گمشده بنظر میرسم. اما تمام این ها برایم طعم خوشبختی میدهد.