در مادرم دختری کوچک و تنها میبینم. کسی که در کودکی خانواده خودش را از دست داده. دختری که رویا هایش مرده و حالا همه چیزش منم. دختر کوچک او.
پنجره را که باز میکنم اولویا دیگر آن نجوای قدیمی سازت در خانه نمیپیچد. یادت است روی ایوان تمرین میکردی؟ تصویرت پیش چشمانم است. مینشستی روی چهار پایه، دامن بلندت در باد میرقصد. دستت را روی حفره ها حرکت میدادی و نوای فلوت تورا با خود میبرد.
ظرف شیشه ای را گذاشته ام آن بالا. روی طاقچه تا در دسترس نباشد. میترسم بکشنمش. مثل هر بار دیگری که از دستم افتاد. با چسب به جانش افتادم و حالا بهتر است، اما خب. هر چه دور تر باشد از من، بهتر است.
:"استیو تولتز چه کتابایی نوشته؟ نمیشناسم".
:"استیو تولتز، یه نویسنده استرالیاییه. معروف ترین اثرش فکر میکنم جزء از کل باشه که واقعا فوق العاده اس. سبک نوشتنش فسلفه خاصی داره که منو به خودش جذب میکنه. فلسفه پوچ و قشنگیه حقیقتا".
جزء از کل
از استیو تولتز
این کتاب رمانی درباره یک پدر و پسره
به شخصه عاشق این کتابم و خط به خطش روی روحم حک شده. اگه از ادما بدتون میاد با شخصیت اصلی رمان همزاد پنداری میکنید. ترکیب دیوانگی و نفرت و جامعه گریزی و در نهایت جنایت باعث میشه این رمان بینظیر باشه
#books
دیش دیش
اسمتون+پنج تا کلمه+فور کردن این+پرت کردن تگتون و اطلاعات تو ناشناس +هر جزییاتی ک خواستید=داستان کوتاه برای شما
امضا من
پ.ن: حتی اگ چنل ندارید میتونید کلمه هارو تو ناشناس بفرستید.
پ.ن²: تا تقدیم نشدن تقدیمی پیام رو پاک نکنید یا تو ناشناس اطلاعات رو بفرستید