تنها چیزی که همیشه ازش متنفرم خودمم
در نهایت من هنوز تمام ادم های زندگیمو دوست دارم چه خوب چه بد
دوستشون دارم و دلم براشون تنگ شده
فقط از خودم متنفرم چون هر چقدر هم برگردم بهشون همون اتفاقات میفته
تو پرسیدی که چرا اسمشو گذاشتم عشق
شاید چون هنوز با دیدن پیام های قدیمیت لبخند میزنم
قلبم بیشتر شبیه باغچه ای پر از جوانه است. هر جوانه نشان از ادمی که روزی لبخند هایم را با او شریک شده ام. برخی جوانه ها تا کجا رفته اند و برخی کوچک اند اما دوست داشتنی. در عمق این باغچه زیر تمام ریشه اما جسد دختری خوابیده. دختری که دوستش نداشتم اما لایق عشق بود.
قشنگام خیلی زیادید یا در دو مرحله یه بار چنل ها یه بار اکانت ها میدم یا طول میکشه ولی باهم میدم
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود!
کم کم همهی دغدغهام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود ..
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم،
دلبستگیام بیشتر از تاب و توان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما ..
چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟
فهمید که دیوانه و دلبستهی اویم
از بسکه اشارات نظر، نامهرسان بود
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود ..
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق،
معشوقهام انگار کمی دلنگران بود !
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده...
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود!
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش،
هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟!
البته که نه! رفت.. خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت ..
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
یک مشت غزل شد همهی دار و ندارم،
دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود ..
گفتم که بدانید وفا ، عشق ، دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود :)
حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را
آگاه نکردند به شری که در آن بود...!
ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود ..
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این تودهی بدخیم گمانم سرطان بود
محمد رضا نظری