خواستم پرواز کنم. شاید بگویی به اندازه کافی نخواستی اما خودم میدانم چقدر میخواستم. تنها مشکل این بود، تو را از تمام رویا هایم بیشتر خواستم. و تو سنگ دلانه رویای پرواز مرا سبک شمردی.
یادم میاد روزی را که از خواب برمیخواستم، در سرم رویا میپروراندم و برای وقوع تک تکشان سخت تلاش میکردم. تو نیز سخت تلاش کردی و تمام انها را پیش چشمم پوچ کردی. حالا روحی تهی هستم و جسم تو خالیم را از روزی به روز دیگر میکشم.
گشت زدن در این شهر چه معنایی خواهد داشت بجز دلتنگی ای که لحظه مرگ برایم به جا میگذرد