ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ !
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
💕💛💕💛
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 شرط جایزه گرفتن در جشواره فیلم کن از زبان بهروز افخمی
♨️فیلم های مربوط به ایران باید یک سری دستور العمل داشته باشد
دستور عمل هاشون از حوزهی سیاست رد شده و به تخریب شیعه و دین رسیده، و به آدم های کثیفتری میرسه ((:
✍️یادداشت سخنگوی حوزه در پی بیحرمتی به آستان مقدس حضرت ثامن الحجج (ع)
◼️ بِسم الله الرّحمن الرّحیم
◻️ هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشتهای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است
هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است
(شعر از رضا عابدین زاده)
◻️ همهی هنرِ هنر در این است که از ما انسانی بهتر بسازد و پلی باشد و پلّهای از خودمان تا همهی خوبیها، تا همهی مهربانیها، تا خودِ خدای دوستداشتنی.
خدایی که نشانههایی بسیار بزرگ در زمین دارد، عزیزان جانخواه روحافزایی که دلیل حضرتش هستند و دستگیر و راهنمای ما، که یکیشان آبروی ایران است و پناه مردمان.
هزاران سلام و درود بر تو ای ثامن الحجج علیهمالسلام و ای شمس الشموس.
به راستی که بیحرمتی به این آستان با سعادت و پنجه بر آفتاب عالم تاب توس کشیدن نه هنر که عین بیهنری و نامردی و نامردمی است.
◻️ای آقای همهی مهربانیها، ای حضرت دوستدار و ای حضرت پناه، از اینهمه نامروّتی به تو پناه میآوریم ای پاکترین مقدّس.
◻️ اکنون که شانههای مردمان این بومِ سربلند هنوز از گریه بر داغ گرم آبادان میلرزد، آوارِ رنجوارهی عنکبوتی کَن بر بنای مقدّسترین باورهای این مردم، خاطر همهمان را آزرده است و دلهامان را دوچندان داغدار کرده، به دور از دادی که باید دادِستان قانون از همداستانانِ این پلیدی بستاند، بر همهی ارادتمندانِ حضرتش فرض است که با صلابت و بیدرنگ ادب محبّت و زائری را به جا آورند و در تعظیم و تکریم آوازهی بلند امام رئوف همّت گمارند و صریح، صادقانه و هنرمندانه مدافع حریم کبریائیاش باشند و در توقف، افشا و گسست تارهای کهنهی دروغ، توهین و نفرتپراکنی بکوشند که: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ. (محمد صلى الله علیه و آله و سلم/ ۷)
محمد رضا برته
#همه_خادم_الرضاییم و سرباز #امام_زمان یا #امام_رضا مددی🥀
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل اول برنامه زندگی پس از زندگی
فقط خوبیهات میمونه...
تجربه گر امیررضا عباسیان
تو را می بینم دلم گرم می شود
تویی که سرشار از عشقی..
عشقی که بوی شهادت می دهد
شهادتی که از جنس #گمنامی است
شهید گمنامی که خریدارش، #حضرت_زهراست.
درکی از این بهشت ندارند ناکسان
چون تار عنکبوت گرفتست قلبشان
باسلام
با توجه به درخواست زیاد دوستان مبتنی بر انتشار یک پست مشترک با پیج رسمی حرم مطهر رضوی،
این استوری و پست در راستای تقدیم می گردد
شما همیار رضوی می توانید این استوری یا پست رو درصفحات شخصیتون و هرجای دیگه بازنشر بدین و بقیه رو با تگ کردن به حرم دعوت کنین...
ضمنا اگر با محوریت «اینجا #قلب_ایران است» تولید محتوا داشتید حتما برای ما ارسال کنید
#داستانک
بسیار زیبا و آموزنده👌
پیرمردی در دامنه کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند
یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار سوخت
تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد وبسوی خانه روان شد
و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود
زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما زن همسایه که چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.
پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراخت و عصبانی
وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت
سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد
دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید
پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت
پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد
پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید
پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود
هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد
هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد .
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت
همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت .
حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست
خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم
پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد
ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت
همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد
شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.
پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند
چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .
نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند
فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد
به خداوند یقین و باور داشته باشید.
🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)
🌹حق غنّی است، برو پیش غنی
🌹نزد مخلوق، گدایی بس کن
@eeshg1
🍃
🦋🍃 ✨
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود زیبا وشنیدنی # دوست دارم تکرارمیکنم #حج فقرا _ یاعلی ابن موسی الرضا
✍ مردی خدمت حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) رسید و گفت: هیچ گناهی نمانده که انجام نداده باشم. چگونه میتوانم توبه کنم؟
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) پرسیدند : آیا هیچ یک از پدر و مادرت زنده هستند؟ مرد پاسخ داد : پدرم زنده است. حضرت فرمودند : به پدرت نیکی کن تا آمرزیده شوی.
وقتی او رفت ، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند : کاش مادرش زنده بود. اگر به مادرش نیکی میکرد، زودتر آمرزیده میشد.
📚 بحار الانوار ، ج۷۴، ص ۸۲
@eeshg1