#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه…» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است…
یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»
تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هشتم
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود…» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»…
دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
😈🎃 #ایلومیناتی (به لاتین: Illuminati )، (جمع لاتین illuminatus به معنای «روشنضمیر») نامی است که به چندین گروه اعم از واقعی و ساختگی داده میشود. از نظر تاریخی، این نام معمولاً به باوارین ایلومیناتی اشاره دارد باوارین ایلومیناتی یک انجمن مخفی در عصر روشنگری تأسیس شده درمه ۱۷۷۶ در بایرن بخشی از آلمان امروزی بود.
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
👀عبارت #ایلومیناتی در اولین قدم ذهنها را به سمت تئوریهای توطئه میکشاند و این سوال برایتان پیش میآید که اصلا ایلومیناتی چیست. تئوریهایی در مورد عضویت عدهای از افراد قدرتمند و با نفوذ دنیا در انجمنی مخفی و شبکهای سری که سرنوشت کل انسانها و دنیا را هدایت میکند. اما ایلومیناتی مارول صرفاً شبکهای از رهبران دنیا نیست، بلکه تعدادی از رهبران دنیاست که در عین حال جزو جامعه ابرقهرمانی نیز هستند.🙀
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
کلیپش رو دارم دانلود میکنم بزارم براتون
فقط زودتر بگم که خواهشا خواهشا خواهشا هرکسی که میدونه میترسه اصلااا نبینه .....
کلا ایلومیناتی ها شاخه هایی از #شیطان_پرستی ان دیگه ....
اگه هم دوست دارید درموردش بدونید و میترسید ، مطالبی که میزارم رو ببینید ولی کلیپ رو نه !
#مبحث_ایلومیناتی
که یکی از نمادهای فراماسونری هاست به اسم : چشم ایزدی (چشم جهانبین) 🧿
چشم ایزدی نشانی است که در همهی لژهای ماسونیِ خوش نقشونگار در سراسر دنیا یافت میشود. چشم جهانبین نمایانگر و تمثالی از خداوند است – انتزاعی و در عین حال، همه جا حاضر.
با وجود این، لازم است به منظور بیان دقیق چشم ایزدی، توضیحاتی بیشتر ارائه شود. با اینکه بسیاری از لژهای ماسونی از G به عنوان تمثال و نمادی از خدا استفاده میکنند، چشم ایزدی، با کاربردی مشابه، احتمالا در بردارندهی پرتویی هنریتر است.
دکتر آلبرت مکی در کتابهای دایرهالمعارف فراماسونری و علوم خویشاوندی خود در مدخل چشم ایزدی به شکلی موجز در مورد معنای موجود در پس چشم، این ملاحظات را بیان میکند:
“نمادی مهم از خالق عظیم، که ماسونها از ملل دوران باستان وام گرفتهاند. به نظر میرسد کاربرد این نماد هم از جانب عبرانیان و هم از جانب مصریان مشتق شده از تمایل طبیعی ذهن تمثیلی به انتخاب نماد از اندامی باشد که کارکرد آن منحصرا فقط از همان اندام بر میآید. از این رو، پا غالبا به عنوان نمادی برای سرعت، بازوو برای قدرت، و دست برای وفاداری برگزیده میشود.”
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
بچه ها
الان کلیپ که میاد داره میگه ایلومیناتی هیچ ربطی به #شیطان_پرستی نداره ها
ولی بی ربط بهشم نیس 🙂
#مبحث_ایلومیناتی
افـ زِد ڪُمیـلღ
👀عبارت #ایلومیناتی در اولین قدم ذهنها را به سمت تئوریهای توطئه میکشاند و این سوال برایتان پیش می
🤯اهداف این انجمن مقابله با نفوذ خرافه، ظلمتپرستی و نفوذ مذهب بر زندگی عمومی و سوءاستفاده از قدرت بود.[۳] ایلومیناتی در کنار فراماسونری و دیگر انجمنهای مخفی به تشویق کلیسای کاتولیک، در ۱۷۸۴، ۱۷۸۵، ۱۷۸۷، و ۱۷۹۰ با فرمان پادشاه بایرن ممنوع شدند.[۴] در سالهای بعد این گروه از سوی منتقدین محافظه کار و مذهبی که ادعا میکردند فعالیتهای آنها بهطور زیرزمینی ادامه دارد و مسئول انقلاب فرانسه هستند با تهمت مواجه بود.🚶🏻♀️
#مبحث_ایلومیناتی
بچه هایی که جامعه شناسی میخونن میدونن که تو فرهنگ غربیا خیلی انجمن ها و گروه ها و احزاب مختلفی برا جنگیدن با خرافات بوجود اومدن ولی اینام چون پشتوانه ی دینی محکمی نداشتن و خب برا پیشبرد اهداف خودشون ، بالاخره یه جایی تو زرد از آب درمیومدن و به بحران معرفت شناسی میرسیدن ..... 🤦🏻♀️🧿🔮
#مبحث_ایلومیناتی
مثلا تو غالب دین و مذهب درمیومدن همه چیو انکار میکردن و خب مردم بیچاره هم که به سبب نیاز های فطری اشون دنبال یه خدایی میگشتن ، دنبالشون راه میوفتادن و این میشه که هنورم که هنوزه نمیدونن با خودشون چند چندن !😐🤦🏻♀️🚶🏻♀️
#مبحث_ایلومیناتی
49.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️اینم توضیحات کامل ایلومیناتی ها که خیییلی توصیه کردم بهتون که اگه میترسید و اینا نبینید 🚶🏻♀️
حالا اونقدی که فکرشو میکنین ترس نداره ها ...
ولی بازم احتیاط شرط عقله .... !⚠️
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
افـ زِد ڪُمیـلღ
که یکی از نمادهای فراماسونری هاست به اسم : چشم ایزدی (چشم جهانبین) 🧿 چشم ایزدی نشانی است که در همه
یه توضیحی هم درمورد کلمه ی لُژ فراماسونری بدم .....
لژاون جاهایه که یه گروهی دورهم جمع میشن
فراماسونری ها هم که شیطون پرستان ...
#مبحث_ایلومیناتی
افـ زِد ڪُمیـلღ
🤯اهداف این انجمن مقابله با نفوذ خرافه، ظلمتپرستی و نفوذ مذهب بر زندگی عمومی و سوءاستفاده از قدرت بو
📌این سازمانها اغلب متهم به دسیسه چینی برای کنترل امور جهان از طریق برنامهریزی و هدایت رخدادها و نفوذ عوامل در حکومتها و ابرشرکتها به منظور بهدست آوردن قدرت و نفوذ و ایجاد یک نظم نوین جهانی هستند. عنصر کلیدی برخی از نظریههای توطئه این است که ایلومیناتی در آنها در سایه به تصویر کشیده میشود که همچون عروسک خیمهشببازی در رمانها، فیلمها، برنامههای تلویزیونی، کامیکس، بازیهای ویدیوئی و موزیک ویدیوها را در کنترل دارد. بر پایه عقاید برخی از ادیان مانند اسلام و مسیحیت، نماد چشم ایزدی نشانگر موجود آخرالزمان، دجال است، که خود را مسیح آخرالزمان جا میزند. اما ایلومیناتیها سعی در این دارند که تک چشم جهان بین را خدای یگانه معرفی کنند که جهان را با یک چشم میبیند و عدالت را اجرا میکند. اما چرا ایلومیناتیها سعی در پوشاندن هویت اصلی این نماد دارند به دلیل آن است که از دید بیشتر مردم جهان و کسانی که به خدا باور دارند دجال یا موجود یک چشم که از آن دجال ضدمسیح نیز یاد میشود در آخرالزمان ظهور میکند و با نشانههایی که به عنوان معجزه بههمراه خود دارد سعی میکند خود را مسیح موعود معرفی کند و از این طریق طرفداران و پیروانی را برگزیند. در این زمینه مستندها و ویدیوهایی ساخته و تولید شدهاست که جهت شناساندن ایلومیناتی و نمادهای مورد علاقه آنها در شبکههای مجازی منتشر شدهاند.‼️👻
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
افـ زِد ڪُمیـلღ
تصویر جغد مینروا، نماد روشن ضمیران🙄🙄 #شیطان_شناسی #دشمن_شناسی #مبحث_ایلومیناتی
دیدین چقد رو وسایل مختلف و گردنبدا و اینا این جغده هست؟؟😵🤐
👀آدام وایسهائوپت، استاد قوانین کلیسایی و فلسفه در مه ۱۷۷۶ با دستیاری دو دانشجو گروه Perfektibilistها را بنیان نهاد (یعنی کسانیکه قابلیت تکمیل کردن دارند یا کاملکنندهها). دلیل آغاز این فعالیت وایسهائوپت فضای عقلانی حاکم بر دانشگاه شهر اینگولشتات بود. در آن زمان اکثریت مطلق کرسیهای تدریس دانشگاه را برادران روحانی برکنار شده از فرقه یسوعیون یا انجمن عیسی در دست داشتند. فرقه یسوعیها در سال۱۷۷۳ منحل اعلام شد و فعالیتشان به صورت زیر زمینی درآمد. آدام وایسهائوپت تصمیم گرفت گروهی را بهوجود بیاورد تا از دانشجویان زیر فشار که از دسیسههای یسوعیون رنج میبردند پشتیبانی کند. از اینرو و برای اینکه دانشجویان بتوانند به کتب انتقادی مذهبی دست یابند او «گروه مخفی وایسهائوپت» را تشکیل داد. در ضمن وایسهائوپت میخواست قطبی علیه انجمن چلیپای گلگون بهوجود آورد که شاخهای مخفی از فراماسونهاست که در آن زمان روزبهروز قویتر میشد.💀
😷نخستین دوران شکوفایی این انجمن زمانی بود که «فرانتس اکساور فون تسواک» شاگرد وایسهائوپت تغییراتی در سازمان بهوجود آورد. در آغاز وایسهائوپت نام «زنبور عسل» را پیشنهاد کرد؛ زیرا بر این باور بود که اعضای انجمن میبایستی چون زنبور عسل تحت فرمان «ملکه»، عسل دانایی و حکمت را دریابند (جمعآوری کنند)، ولی عاقبت تصمیم گرفته شد که نام «ایلومیناتی» (نورانیان/ منوران / روشن ضمیران) را انتخاب کنند. نتیجه این شد که سازمان یا انجمنی مخفی با شباهت بسیار با فرقه یسوعیون تشکیل یافت.🤡
👈🏻بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران ترقیخواه بانفوذ از اعضای آن بودند.ین گروه شخصیتهای ادبی ای چون یوهان ولفگانگ فون گوته و یوهان گوتفرید فون هردر و دوک حاکم گوتا و وایمار را جذب خود کرد.😐🤦🏻♀️
🚶🏻♀️این انجمن قرقه مانند بین سالهای ۱۷۸۴ و ۱۷۸۵ ممنوع اعلام شده و رسماً تعطیل شد ولی شایعات در مورد آن هرگز قطع نشد. در این رابطه میتوان به این موارد اشاره کرد: بیشتر مبارزات علیه کلیسای کاتولیک، انقلاب فرانسه یا تئوری «تسلط بر جهان» که اروپاییها و بهخصوص رومیان در آغاز با در نظر گرفتن الگویی علیه سیستمهای جهانگیری ایرانیان باستان طرح کردند.🙄🙄
#شیطان_شناسی
#دشمن_شناسی
#مبحث_ایلومیناتی
۱) سلام . صاحب کانال خوده شهدا و اربابشونن و ما وسیله ایم . بخاطر همینه که شما به دلتون میشینه ... 😍🥺🥺✨📿
آخیییییی .... خب الحمدلله 🥲
بچه ها میشه همه براشون سه تا الهی به رقیه بگید ؟؟؟ به نیت حاجت روایی ایشون و هممون ؟؟🙃❤️🩹
۲) سلام . ای جاااانمممممم 🥺🥺 انشاالله به زودی زود قسمتتون شه برید کربلا و ماهم دعا کنین .
خداراشکر خوشتون اومده . و هذا من فضل ربی🥺🥺🥺✨
۳) حمایت هم که گل های من ....
بهتون گفته بودم من انجام نمیدم ....😅🤦🏻♀🤦🏻♀🤦🏻♀
خیلی پیام حمایتی برام میاداااا . من نمیزارم که متوجه سخنم بشید عزیزانم 🥲🥲👩🦯
سلام عزیزان
این لینک رو در همه گروه هایی که دارید، تبلیغ کنید🙏
کمتر از۱۸ساعت فرصت باقی مونده و حدود ۷هزار رای برای پیگیری بازنگری در مجلس کم داریم
لینک اعتراض به لایحه عفاف و حجاب
https://farsnews.ir/my/c/199238