eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه…» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است… یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های ؛ نمی‌دانستم اینهمه ساز و برگ از کجا جمع شده و مصطفی می‌خواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!» تا رسیدن به خانه، در کوچه‌های سرد و ساکت شهری که از در و دیوارش می‌پاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم می‌دیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر می‌چرخد تا کسی دنبالم نباشد. به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی‌هوشی روی همان بستر سپید افتادم. در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک می‌دید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و همین حال خرابم مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار می‌کنید؟» شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی به این شهر آمده‌ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه می‌خواست کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!» سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو بود…» و مصطفی منتظر همین بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟» برادرش اهل بود و می‌دانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه‌اش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمی‌خواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش خودشون رو از مرز رسونده بودن درعا و اسلحه‌ها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!» سپس از روی تأسف سری تکان داد و از آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!» از چشمان وحشتزده سعد می‌فهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش می‌جنبید و مصطفی امانش نمی‌داد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو و و تظاهرات می‌کنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش می‌کشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«می‌دونی کی به زنت کرده؟» سعد نگاهش بین جمع می‌چرخید، دلش می‌خواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمی‌دونم، ما داشتیم می‌رفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی دارن فرار می‌کنن سمت ما، همونجا تیر خورد.» من نمی‌دانستم اما انگار خودش می‌دانست می‌گوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس می‌زد و مصطفی می‌خواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، می‌دیدی چند تا پلیس و نیروی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟» سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه می‌کرد و او همچنان از که روی حنجره‌ام دیده بود، زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون ، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟» دلم برای سعد می‌تپید و این جوان از زبان دل شکسته‌ام حرف می‌زد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بی‌حیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم می‌برم!» برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!»… دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!»
خب خببببب بریم مبحث جذاب ایلومیناتی 🙂
😈🎃 (به لاتین: Illuminati )، (جمع لاتین illuminatus به معنای «روشن‌ضمیر») نامی است که به چندین گروه اعم از واقعی و ساختگی داده می‌شود. از نظر تاریخی، این نام معمولاً به باوارین ایلومیناتی اشاره دارد باوارین ایلومیناتی یک انجمن مخفی در عصر روشنگری تأسیس شده درمه ۱۷۷۶ در بایرن بخشی از آلمان امروزی بود.
👀عبارت در اولین قدم ذهن‌ها را به سمت تئوری‌های توطئه می‌کشاند و این سوال برایتان پیش می‌آید که اصلا ایلومیناتی چیست. تئوری‌هایی در مورد عضویت عده‌ای از افراد قدرتمند و با نفوذ دنیا در انجمنی مخفی و شبکه‌ای سری که سرنوشت کل انسان‌ها و دنیا را هدایت می‌کند. اما ایلومیناتی مارول صرفاً شبکه‌ای از رهبران دنیا نیست، بلکه تعدادی از رهبران دنیاست که در عین حال جزو جامعه ابرقهرمانی نیز هستند.🙀
کلیپش رو دارم دانلود میکنم بزارم براتون فقط زودتر بگم که خواهشا خواهشا خواهشا هرکسی که میدونه میترسه اصلااا نبینه ..... کلا ایلومیناتی ها شاخه هایی از ان دیگه .... اگه هم دوست دارید درموردش بدونید و میترسید ، مطالبی که میزارم رو ببینید ولی کلیپ رو نه !
این نماد ایلومیناتی هاست ....
که یکی از نمادهای فراماسونری هاست به اسم : چشم ایزدی (چشم جهان‌بین) 🧿 چشم ایزدی نشانی است که در همه‌ی لژهای ماسونیِ خوش نقش‌ونگار در سراسر دنیا یافت می‌شود. چشم جهان‌بین نمایانگر و تمثالی از خداوند است – انتزاعی و در عین حال، همه جا حاضر. با وجود این، لازم است به منظور بیان دقیق چشم ایزدی، توضیحاتی بیش‌تر ارائه شود. با این‌که بسیاری از لژهای ماسونی از G به عنوان تمثال و نمادی از خدا استفاده می‌کنند، چشم ایزدی، با کاربردی مشابه، احتمالا در بردارنده‌ی پرتویی هنری‌تر است. دکتر آلبرت مکی در کتاب‌های دایره‌المعارف فراماسونری و علوم خویشاوندی خود در مدخل چشم ایزدی به شکلی موجز در مورد معنای موجود در پس چشم، این ملاحظات را بیان می‌کند: “‌نمادی مهم از خالق عظیم، که ماسون‌ها از ملل دوران باستان وام گرفته‌اند. به نظر می‌رسد کاربرد این نماد هم از جانب عبرانیان و هم از جانب مصریان مشتق شده از تمایل طبیعی ذهن تمثیلی به انتخاب نماد از اندامی باشد که کارکرد آن منحصرا فقط از همان اندام بر می‌آید. از این رو، پا غالبا به عنوان نمادی برای سرعت، بازوو برای قدرت، و دست برای وفاداری برگزیده می‌شود.‌”
بچه ها الان کلیپ که میاد داره میگه ایلومیناتی هیچ ربطی به نداره ها ولی بی ربط بهشم نیس 🙂
افـ زِد ڪُمیـلღ
👀عبارت #ایلومیناتی در اولین قدم ذهن‌ها را به سمت تئوری‌های توطئه می‌کشاند و این سوال برایتان پیش می
🤯اهداف این انجمن مقابله با نفوذ خرافه، ظلمت‌پرستی و نفوذ مذهب بر زندگی عمومی و سوءاستفاده از قدرت بود.[۳] ایلومیناتی در کنار فراماسونری و دیگر انجمن‌های مخفی به تشویق کلیسای کاتولیک، در ۱۷۸۴، ۱۷۸۵، ۱۷۸۷، و ۱۷۹۰ با فرمان پادشاه بایرن ممنوع شدند.[۴] در سال‌های بعد این گروه از سوی منتقدین محافظه کار و مذهبی که ادعا می‌کردند فعالیت‌های آنها به‌طور زیرزمینی ادامه دارد و مسئول انقلاب فرانسه هستند با تهمت مواجه بود.🚶🏻‍♀️
بچه هایی که جامعه شناسی میخونن میدونن که تو فرهنگ غربیا خیلی انجمن ها و گروه ها و احزاب مختلفی برا جنگیدن با خرافات بوجود اومدن ولی اینام چون پشتوانه ی دینی محکمی نداشتن و خب برا پیشبرد اهداف خودشون ‌، بالاخره یه جایی تو زرد از آب درمیومدن و به بحران معرفت شناسی میرسیدن ..... 🤦🏻‍♀️🧿🔮
مثلا تو غالب دین و مذهب درمیومدن همه چیو انکار میکردن و خب مردم بیچاره هم که به سبب نیاز های فطری اشون دنبال یه خدایی میگشتن ،‌ دنبالشون راه میوفتادن و این میشه که هنورم که هنوزه نمیدونن با خودشون چند چندن !‌😐🤦🏻‍♀️🚶🏻‍♀️
49.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️اینم توضیحات کامل ایلومیناتی ها که خیییلی توصیه کردم بهتون که اگه میترسید و اینا نبینید 🚶🏻‍♀️ حالا اونقدی که فکرشو میکنین ترس نداره ها ... ولی بازم احتیاط شرط عقله .... !‌⚠️
افـ زِد ڪُمیـلღ
که یکی از نمادهای فراماسونری هاست به اسم : چشم ایزدی (چشم جهان‌بین) 🧿 چشم ایزدی نشانی است که در همه
یه توضیحی هم درمورد کلمه ی لُژ‌ فراماسونری بدم ..... لژ‌اون جاهایه که یه گروهی دورهم جمع میشن فراماسونری ها هم که شیطون پرستان ...
افـ زِد ڪُمیـلღ
🤯اهداف این انجمن مقابله با نفوذ خرافه، ظلمت‌پرستی و نفوذ مذهب بر زندگی عمومی و سوءاستفاده از قدرت بو
📌این سازمان‌ها اغلب متهم به دسیسه چینی برای کنترل امور جهان از طریق برنامه‌ریزی و هدایت رخدادها و نفوذ عوامل در حکومتها و ابرشرکتها به منظور به‌دست آوردن قدرت و نفوذ و ایجاد یک نظم نوین جهانی هستند. عنصر کلیدی برخی از نظریه‌های توطئه این است که ایلومیناتی در آنها در سایه به تصویر کشیده می‌شود که همچون عروسک خیمه‌شب‌بازی در رمان‌ها، فیلم‌ها، برنامه‌های تلویزیونی، کامیکس، بازی‌های ویدیوئی و موزیک ویدیوها را در کنترل دارد. بر پایه عقاید برخی از ادیان مانند اسلام و مسیحیت، نماد چشم ایزدی نشانگر موجود آخرالزمان، دجال است، که خود را مسیح آخرالزمان جا می‌زند. اما ایلومیناتی‌ها سعی در این دارند که تک چشم جهان بین را خدای یگانه معرفی کنند که جهان را با یک چشم می‌بیند و عدالت را اجرا می‌کند. اما چرا ایلومیناتی‌ها سعی در پوشاندن هویت اصلی این نماد دارند به دلیل آن است که از دید بیشتر مردم جهان و کسانی که به خدا باور دارند دجال یا موجود یک چشم که از آن دجال ضدمسیح نیز یاد می‌شود در آخرالزمان ظهور می‌کند و با نشانه‌هایی که به عنوان معجزه به‌همراه خود دارد سعی می‌کند خود را مسیح موعود معرفی کند و از این طریق طرفداران و پیروانی را برگزیند. در این زمینه مستندها و ویدیوهایی ساخته و تولید شده‌است که جهت شناساندن ایلومیناتی و نمادهای مورد علاقه آنها در شبکه‌های مجازی منتشر شده‌اند.‼️👻
تصویر جغد مینروا، نماد روشن ضمیران🙄🙄
اینم علامتیه که روشن‌ضمیرا پشت دلار آمریکا دارن ....
یه تاریخچه اشون م بگم و بحثو ببندیم انشاالله 👣
👀آدام وایسهائوپت، استاد قوانین کلیسایی و فلسفه در مه ۱۷۷۶ با دستیاری دو دانشجو گروه Perfektibilistها را بنیان نهاد (یعنی کسانیکه قابلیت تکمیل کردن دارند یا کامل‌کننده‌ها). دلیل آغاز این فعالیت وایسهائوپت فضای عقلانی حاکم بر دانشگاه شهر اینگولشتات بود. در آن زمان اکثریت مطلق کرسی‌های تدریس دانشگاه را برادران روحانی برکنار شده از فرقه یسوعیون یا انجمن عیسی در دست داشتند. فرقه یسوعی‌ها در سال۱۷۷۳ منحل اعلام شد و فعالیتشان به صورت زیر زمینی درآمد. آدام وایسهائوپت تصمیم گرفت گروهی را به‌وجود بیاورد تا از دانشجویان زیر فشار که از دسیسه‌های یسوعیون رنج می‌بردند پشتیبانی کند. از اینرو و برای اینکه دانشجویان بتوانند به کتب انتقادی مذهبی دست یابند او «گروه مخفی وایسهائوپت» را تشکیل داد. در ضمن وایسهائوپت می‌خواست قطبی علیه انجمن چلیپای گلگون به‌وجود آورد که شاخه‌ای مخفی از فراماسون‌هاست که در آن زمان روزبه‌روز قوی‌تر می‌شد.💀 😷نخستین دوران شکوفایی این انجمن زمانی بود که «فرانتس اکساور فون تسواک» شاگرد وایسهائوپت تغییراتی در سازمان به‌وجود آورد. در آغاز وایسهائوپت نام «زنبور عسل» را پیشنهاد کرد؛ زیرا بر این باور بود که اعضای انجمن می‌بایستی چون زنبور عسل تحت فرمان «ملکه»، عسل دانایی و حکمت را دریابند (جمع‌آوری کنند)، ولی عاقبت تصمیم گرفته شد که نام «ایلومیناتی» (نورانیان/ منوران / روشن ضمیران) را انتخاب کنند. نتیجه این شد که سازمان یا انجمنی مخفی با شباهت بسیار با فرقه یسوعیون تشکیل یافت.🤡 👈🏻بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران ترقی‌خواه بانفوذ از اعضای آن بودند.ین گروه شخصیت‌های ادبی ای چون یوهان ولفگانگ فون گوته و یوهان گوتفرید فون هردر و دوک حاکم گوتا و وایمار را جذب خود کرد.😐🤦🏻‍♀️ 🚶🏻‍♀️این انجمن قرقه مانند بین سال‌های ۱۷۸۴ و ۱۷۸۵ ممنوع اعلام شده و رسماً تعطیل شد ولی شایعات در مورد آن هرگز قطع نشد. در این رابطه می‌توان به این موارد اشاره کرد: بیشتر مبارزات علیه کلیسای کاتولیک، انقلاب فرانسه یا تئوری «تسلط بر جهان» که اروپایی‌ها و به‌خصوص رومیان در آغاز با در نظر گرفتن الگویی علیه سیستم‌های جهانگیری ایرانیان باستان طرح کردند.🙄🙄
بریم ناشناسام جواب بدیم دیگهههه 😁😉
۱) سلام . صاحب کانال خوده شهدا و اربابشونن و ما وسیله ایم . بخاطر همینه که شما به دلتون میشینه ... 😍🥺🥺✨📿 آخیییییی .... خب الحمدلله 🥲 بچه ها میشه همه براشون سه تا الهی به رقیه بگید ؟؟؟ به نیت حاجت روایی ایشون و هممون ؟؟🙃❤️‍🩹 ۲) سلام . ای جاااانمممممم 🥺🥺 انشاالله به زودی زود قسمتتون شه برید کربلا و ماهم دعا کنین . خداراشکر خوشتون اومده . و هذا من فضل ربی🥺🥺🥺✨
۳) حمایت هم که گل های من .... بهتون گفته بودم من انجام نمیدم ....😅🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀ خیلی پیام حمایتی برام میاداااا . من نمیزارم که متوجه سخنم بشید عزیزانم 🥲🥲👩‍🦯
۱) بله چرا که نه ؟ ۲) سلام . الحمدلله 😍 چشم به رو چشمم ۳) هدف منم همین بود . که هممون قدم به قدم باهم بریم پیش ارباب ...... 😍🥺🥺🥺🥺 ممنونمممم ❤️✨ ۴) الهیییی 😅من این پیاما کم دریافت نمیکنم ..... چشم مسابقه هم میزاریم انشاالله . اگه شرایط جور باشه عید غدیر مسابقه میزاریم و حتماااا شرکت کنین 😍🦋
سلام عزیزان این لینک رو در همه گروه هایی که دارید، تبلیغ کنید🙏 کمتر از۱۸ساعت فرصت باقی مونده و حدود ۷هزار رای برای پیگیری بازنگری در مجلس کم داریم لینک اعتراض به لایحه عفاف و حجاب https://farsnews.ir/my/c/199238