eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زخم سر بهانه است...💔
🌱.۰🌱 مٵموریتش تموم شده بود‌و داشت وسایلشو جمع میکرد. روز آخر، غسل شهادت کرد و با دوستش قدیر سرلک باهم گفت و شنیدهایی داشتن ڪہ کہ‌کسی‌نفهمید باهم چہ میگویند! یکی از همکاراش اورو جلوی مقر میبینہ و سربہ‌سرش‌میزاره‌وبهش میگہ : روح‌اللہ‌ سوریہ هم تموم شد وداری برمیگردی‌وشهید نشدی!🥀 روح‌اللہ‌ یہ لبخند میزنہ و میگہ اگہ بنا‌باشہ‌ شهید شم‌وخدا‌شهادتو‌قسمتم کنہ همینجا جلوی مقر ‌شهادت‌نصیبم‌میشہ! یکم‌جلوتر ‌از‌مقر، انفجار رخ میده او‌ودوستش‌قدیر‌سرلک باهم بشهادت میرسند...🌱 چہ‌شیرین 💔:)) برگرفتہ‌ازکتاب‌دلتنگ‌نباش!
🌱.۰🌱 از موج تخریب‌ها و تهمـت‌ها نهراسید و غم بہ دل راه ندهید. بدانید هر ڪس ڪه خـط دارد، حتمـاً دشمــن دارد. -ره-
🌱 از‌طـرف‌من‌بہ‌جوانان‌بگوييد! چشم‌شھيدان‌و‌تبلورخونشان‌بہ‌شما‌دوختہ است‌بپاخيزيد‌و‌اسلام‌خود‌را‌دريابيد...
همیشه در مورد شهدا کنجکاو بودم در مورد اسم و زندگیشون نه، در مورد خودشون حقیقت وجودشون. در موردشون زیاد شنیده بودم زیاد بهم در موردشون گفته بودن و برام خیلی قابل احترام بودن آسون نیست بخوای از همه چیزت بگذری و از کشورت دفاع کنی اما هیچوقت نشده بود که برم در موردشون تحقیق کنم در مورد جنوب و راهیان نورم زیاد شنیده بودم در مورد معجزه هایی که اونجا اتفاق افتاده بود هم زیاد شنیده بودم به خاطر همین خیلی دوست داشتم یه بار برم اونجا ببینم اصلا چه خبر هست واقعا این چیزایی که میگن درسته یا فقط میخوان یه چیزی بگن که اشک مردمو در بیارن آخه با اینکه شهدا برام قابل احترام بودن اما به زنده بودنشون باور نداشتم میگفتم قهرمانه درست ولی زنده بودنشون دیگه به نظرم الکی میومد تا اینکه یه روز وقتی رفتم مدرسه شنیدم که بچه ها در مورد یه اردو حرف میزدن میگفتن میخوایم بریم راهیان اون لحظه خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم انگار دیگه وقتش رسیده به خاطر همین تا رسیدم خونه به مامانم گفتم و با کمال تعجب خیلی راحت بدون اینکه بخوام خیلی بهش بگم قبول کرد فرداش رفتم و ثبت نام کردم و از همون لحظه شروع کردم به لحظه شماری با خودم میگفتم یعنی میشه این چیزایی که تعریف میکنن برا منم اتفاق بیوفته اصلا اینا واقعی هست؟ لحظه رفتن رسیده بود و من از قبل حتی برای توی راه کلی موزیک ویدیو دانلود کرده بودم تا تو راه اونا رو ببینم، بگذریم که توی اتوبوس که نشستم خجالت کشیدم ببینمشون ولی بازم توی کل سفر داشتم آهنگ گوش میدادم وقتی رسیدیم شب بود رفتیم خوابیدیم و من با خودم گفتم فردا شروع ماجراس اما نبود ما رو چند تا جا بردن و در مورد شهدا برامون حرف زدن اما من به جز اینکه اشک ریخته بودم براشون اتفاق دیگه ای برام نیفتاده بود امیدم به طلاییه بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم و توی ذهنم خیلی در موردش تصویرسازی کرده بودم اما وقتی رسیدیم طلاییه با تصویرسازی توی ذهن من زمین تا آسمون فرق داشت خیلی بهتر بود اما اونجا هم اتفاقی نیفتاد با خودم میگفتم تو یکی دیگه چقد پررویی با این همه گناهی که کردی انتظار اتفاقم داری اصلا مگه باید برات اتفاقی بیفته تا باور کنی مگه تو این آرامشی که اینجا داشتی و جای دیگم داشتی که دنبال چیزه دیگه ای هستی اینو با خودم میگفتم و خودمو دلداری میدادم اما بازم ته دلم اون اتفاق و میخواست سوار اتوبوس که شدیم دیدم که اون صندلی که همیشه میشستم روش پر شده بود به خاطر همین رفتم رو یه صندلی دیگه نشستم و این توی اون سفر اولین و آخرین باری بود که اونجا نشستم دیدم که کنار صندلیا یه سری سربند و کارت آویزون بود خانمی که باهامون بود گفت میتونین هر کدوم یه کارت و بردارین و رفیق شهیدتونو انتخاب کنین چشمامو بستمو انگشتمو تکون دادم و شانسی یکیو برداشتم اما وقتی چشممو باز کردم و کارت و برگردوندم دیدم نمشناسمش پس گذاشتم تو کیفم رفتیم اردوگاه و چند تا برنامه دیگه هم گذاشتن برامون و رفتیم خوابیدیم تا اینکه روز آخر سفر رسید و من دیگه ناامید شده بودم از اینکه اتفاقی بیفته اما بازم توی اتوبوس که نشستم به فکرم رسید که بزار به رفیق شهیدی که انتخاب کرده بودم بگم شاید یه چیزی شد کارت و بیرون آوردم و گفتم ببین من رفیق شهیدو اینجور چیزا نمیدونم چیه ولی میگن که اگه واقعا یه شهیدی رفیقت باشه اگه یه چیزی ازش بخوای بهت میده منم دوتا چیز ازت میخوام اگه اتفاق افتاد تو از این به بعد میشی داداشم خواسته اولمو که خیلی نگذشت که بهم داد موند دومین خواستم ،گذشت و رفتیم شلمچه بعد از سخنرانی که برامون کردن با بچه ها رفتیم تپه سلام و اونجا بود که واقعا اون اتفاقی که میخواستم برام پیش اومد اونجا بود که هم داداش مهرداد شد داداش بزرگترم و هم به این باور رسیدم که شهدا همیشه زندن♡
109K
آه... ای دل آروم بگیر💔 حسینی بمون،حسینی بمیر (:
افـ زِد ڪُمیـلღ
آه... ای دل آروم بگیر💔 حسینی بمون،حسینی بمیر (: #امام_حسین
بنده های خوب خدا این مداحیه رو کی کاملشو داره ؟ من هرچی میگردم هیچ جا نیست 🤦🏻‍♀ اگه دارید میشه برام بفرستید ؟🥺📿 @kanize_roghayeh
🌱 حاج همت از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد...
اگر‌ دختری ‌«حجابش»را ‌رعایت‌ کند، و‌ پسری ‌«غیرتش» را حفظ کند، و‌ هر ‌جوانی‌ که «نما‌ز‌اول‌وقت‌» را در حد توان شرو‌ع‌ کند؛ اگر‌ دستم‌ برسد‌ سفارشش‌ را به ‌مولایم امام‌حسین‌(ع) خواهم‌ کرد و ‌او را‌ دعا ‌میکنم! 🪖شهیدحسین‌محرابی🕊
و‌عمق‌عشق .. هیچگاه‌شناخته‌نمی‌شود مگر‌درزمان‌فراق ..
سلام ..... واییییی انقدددد خوشحالما ..... احساس میکنم یکم به اون هدفی که براش کانال زدم نزدیک شدم ... شک نکنید حاجت روا میشید . دیر یا زود ولی حتما میشید . درمورد این هم تو کانال صحبت کردم حتما مطالعه اش کنید 🙂🥺🦋 راستی میدونستید شهید دهقان یکی از شهدایی هستن که خیییلی برا ارباب عزیزن ؟؟؟ 🥺 بهشون بگید بخاطر امام حسین کمکتون کنن . قطعا روتون رو زمین نمیزنن شهید
دوستان عزیز فردا شب ۲۳ ماه مبارک رمضان هست که همزمان شده با شب جمعه. طبق بعضی از روایات، صحیه اسمانی که نام حضرت قائم رو اطلاع جهانیان میرسونه در این شب شنیده میشه. رفقا فردا شب خیلی مهمه ها!! بیاین هرچقدر میتونیم دعای فرج رو بخونیم و به اطرافیان خودمون اطلاع بدیم؛ انشالله غیبت مولامون به پایان برسه🤲
سلاااام ...... بله دل سوختن خیلی بده .... 🙂
افـ زِد ڪُمیـلღ
دوستان عزیز فردا شب ۲۳ ماه مبارک رمضان هست که همزمان شده با شب جمعه. طبق بعضی از روایات، صحیه اسمانی
همه با هم از همین الآن دم بگیریم که هروقت یادمون اومد از ته دل بگیم اللهم عجل لولیک الفرج یا به زبون خودمون بگیم : بابا مهدی مُردیم از یتیمی پس کی میایی ، مگه دل یک آدم چقدر می‌تونه ندیدنت را تحمل کنه آقای من
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
این مردم بار اولشان نیست که مرگ خلیفه‌ای را می‌بینند. این مردم قبلا خلیفه‌ای را دیده‌اند که در روزهای پایانی در بسترش مدام خودش را خیس میکرد و میگفت کاش فلان کار را نکرده بودم. اشک میریخت و هذیان میگفت و دوستـش را نفرین میکرد که باعث گمراهی‌ش شده. این مردم قبلا خلیفه‌ای را دیده‌اند که وقتی با خنجر مضروب شد فریاد زد که « زود باشید بگیرید آن سگ را که کشت مرا» و فحش‌هایی که تاریخ از نقل آن شرم کرده. این مردم حالا با مردی مواجه شده‌اند که از ابتدای ماه رمضان مدام وعده شهادت خود را میداد که چند روز دیگر هم تحمل کنید به زودی راحت میشوید... مردی که صبح برمیخیزد؛ نعلین وصله‌دار میپوشد. با طمأنینه و آرامش به سمت قتلگاه‌خویش میرود. ولوله به دل مرغابی‌ها می‌اندازد. قاتلش را بیدار میکند که بلند شو وقت نماز است. با لحنی آرام تکبیرة‌الاحرام میگوید و نماز را شروع میکند. در حال نماز دو ضربت شمشیر بر جمجه‌اش میزنند؛ پشت‌سرش را نگاه هم نمیکند. آرام میگوید «به خدای کعبه رستگار شدم». مردی که نمیگوید زود آن سگ را بگیرید. میگوید از آب و غذای خودتان به او دهید و بر او سخت نگیرید که مهمان شماست. مردم تفاوت‌ها را می‌بینند. تفاوت‌ها را می‌فهمند. حالا این جمله سر زبان‌ها افتاده که او مردی بود با ولادتی متفاوت، حیاتی متفاوت و وفاتی متفاوت‌تر! - عجم علوی -
بچه ها همیشه یک رفیقی را انتخاب کنید که هر وقت داشتید از درون آتیش میگرفتید، یک ظرف آب برداره و آتیش دلتون را خاموش کنه ..... اصلا اگه نمیتونید مطمین شید از رفیقتون ، از خود خدا بخواهید مطمین باشید خیلی طول نمی‌کشه تضمینی 🙃🍃
افـ زِد ڪُمیـلღ
بچه ها همیشه یک رفیقی را انتخاب کنید که هر وقت داشتید از درون آتیش میگرفتید، یک ظرف آب برداره و آتیش
هُنَـروعِلَـم‌وسیـٰاسَت،هَمہ‌خوبَـندوَلـۍ اِ؎بھ‌قُربـٰانِ‌هَمـٰانۍڪه‌رِفـٰاقَت‌‌بَلَـداَسـتシ..! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افـ زِد ڪُمیـلღ
شما فرستادید 😍🥺🦋
~🕊 🌴✨ ⚘مادر شهید گفتن این تلویزیون شهید هستش:) اخرین بار که خاموشش کرد و رفت ، دیگہ تا الان روشنش نکردیم...💔🖐🏻 ⚘مادر گفتن شهید علاقہ‌اۍ بہ دیدن فیلم نداشتن و میگفتن کار بیهوده ای هستش!👀 و فقط مسابقہ "فرمانده" و "دیدار با خانواده شهدا" رو نگاه میکردن :)💛
~🕊 🌴✨ روح‌الله روی حجاب خیلی حساس بود. برای عفاف و حجاب ارزش زیادی قائل بود. اگر توی خیابان خانم بدحجابی را می‌دید، خیلی بهم می‌ریخت. می‌گفت: غیرت من قبول نمی‌کنه چنین صحنه‌هایی رو ببینم و‌ تحمل کنم. عاشق پوشش «چادر» بود. روی آن خیلی هم حساس بود. به خانمش می‌گفت: مراقب باش هیچ وقت چادرت خاکی نشه. ما از چادر خاکی خاطره خوبی نداریم.
~🕊 🌿فرازی از وصیت نامه💌 🍁خدایا از جمع یارانم جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز، زیرا به عشق شهادت به در خانه ات می‌آیم. 🍁خدایا در شهادت چه لذتی است که مخلصان توبه دنبال آن اشک شوق می‌ریزند و اینگونه شتابان اند.
~🕊 🌴✨ دستْ بُرد یک قاچ خربزه برداره، اما دستش را کشید؛ انگار یاد چیزی افتاده بود. گفتم: «واسه ی شما قاچ کردم، بفرمایید!» نخورد. هر چه اصرار کردم نخورد. قسمش دادم که این ها را با پول خودم خریده ام و الآن فقط برای شما قاچ کرده ام. باز قبول نکرد و گفت: «بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.» .
‏ای انسان خودت را به دست حوادث و جریان‌ها نسپار چون خدا تو را آفریده است تا بوجود آورنده‌ی جریان‌ها باشی نه تسلیم شونده‌ در برابر جریان‌ها!
کسی که عشق به شهادت داشته باشد؛ قطعا با غسل شهادت از خانه بیرون می‌رود، و کسی که با غسل شهادت بیرون رود نگاه به نامحرم نمی‌کند، چون دنبال لقاءاللّٰه است و شهید به وجه اللّٰه نظر می‌کند!