eitaa logo
-افراطی-
110 دنبال‌کننده
158 عکس
66 ویدیو
0 فایل
نوشتن راه فراریست هرچند کوتاه! حریص فرار از زندگی. افراطی مطلق... وقت شما گرانبهاست، به بطالت نگذرانید(: کپی به هیچ وجه. https://daigo.ir/secret/2771555328 پاسخگوی شما بفرمایید (: لبخند به وفور =)
مشاهده در ایتا
دانلود
نمیدونم از کجا شروع کنم چجوری بگم به چه زبونی بگم من فقط تورو دارم نمیتونمم جز تو کسیو داشته باشم یا بهش حتی فکر کنم احساسم خودم قلبم حتی بهم اجازه نمیده چشمام کسیو جز تو ببینه
بد عادت شدیم آقای قاضی دو دیقه نباشه میشیم مرغ پر کنده به زمین و آسمون میزنیم که دوباره همکلام شیم باهاش.
این بانگ آزادیست🇮🇷
الله اکبر 🤍
00:00 رسیدن همه عشاق به عشقشون 💚
اساسا چرا افراد خیانت میکنن؟ از نظر بنده حقیر یا کم و کسری هست. یا مشکل از خود فردِ. اینکه میگم کم و کسر یعنی چی ینی اینکه بزرگوار تو که میدونی طرف عاشق رنگ سفیده میمیری یه بار سفید بپوشی. تو میدونی طرف مثلا فلان غذا رو دوست داره که تو دوست نداری. زَهر که نیست یه جوری باش و کنارش غذا رو میل کن که به جونش بشینه.
از طرفی هم طرف همه چی تمومه، با همه چی کنار میاد زندگی رو با همه سختیا شیرین میکنه اما اما طرف مقابلش بر فرض مثال تنوع طلبی رو در پیش گرفته. یکی نیست بگه آخه عزیز جان چرا اینکارو با خودت و زندگیت و زندگی دیگران میکنی. تو انتخابت کی بود؟ حالا دنبال کی هستی؟ این آدما برای خودشون احترام قائل نیستن. چون نمیتونن ثبات داشته باشن روی خودشون و رفتارشون
گویا خواب بر ما حرام است🤝
ساعت رولکسش رو دور دستش بست و مچ پیراهن سفید رنگش رو پایین کشید تا از زیر کت بیرون بیاد. گره کرباتش رو محکم کرد و دستش رو توی موهاش کشید. عطر تلخش رو برداشت و روی نبض گردنش و روی مچ های دستش اسپری کرد. سوویچ رو از روی میز چنگ زد و به سمت ماشین سیاهرنگش رفت. پشت رول نشست و دستش رو دور فرمون چرخوند. موزیک لایت و آرومی پلی کرد و به سمت مقصدش حرکت کرد. همینطور که پشت چراغ قرمز ایستاده بود. صدای زنگ تلفن توجهش رو جلب کرد. دکمه پخش رو زد و صدای هق هق توی فضای ماشین پیچید. حول کرد و با لکنت چند ثانیه ای گفت "چیشده؟! حرف بزن خب." صدای پشت تلفن بریده بریده گفت" اون، اون کشتش" بدون توجه پاش رو روی گاز فشرد و ماشین نعره کشید. همزمان داد زد "لوکیشن بفرست اومدم" به مقصد که نزدیک شد. یک دختر دستکش هاشو در آورد و توی سطل آشغال انداخت. مشکوک به نظر می رسید. ماشين رو پارک کرد و به سمتش دوید. از پشت دست دختر رو کشید و وقتی دختر برگشت. مات و مبهوت نگاهش کرد. بوی انتقام و خون بینیش رو پر کرد و صدای پوزخند دختر شنیده شد... _نوشته های یک افراطی_
من و تو بی‌شک‏ روزی همزمان به هم فکر خواهیم کرد.♥️
وقتی اون فسقلی سرشو تو گردنم میزاره و خوابش میبره انگار دنیا برای منه🥲♥️
.او می‌بیند.