{ققنوسوار}
میگویند ققنوس پرندهایست افسانهای و تنها، جفتی ندارد. اما هر هزار سال یک بار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خود به وجد آمد، به منقار، آتشی میافروزد و بال برهم میزند و سپس در آتش خود میسوزد. و از خاکسترش ققنوسی دیگر متولد میشود.
شما بچههای "تیم ملی ایران" امروز ققنوسهای این خاک بودید، آتش گرفتید و در آتش خود سوختید اما در نهایت از خاکستر گرمتان بیرون زدید و از نو متولد شدید. و از نو شروع به خواندنِ آواز کردید.
روزی که بعد از آن باخت دردناک مقابل انگلیس، دورهم حلقه زدید و دست در گردن هم انداختید، چشمان خیسِ اشکتان را بستید و دعا خواندید زیر لبهایتان، همهمان فهمیدم که یک روزی، یک جایی، ققنوسوار بر میخیزید. از خاکسترتان بیرون میآیید و به همه میفهمانید چه کسانی بودید.
امروز به تمام دنیا نشان دادید وقتی رگ غیرتتان بیرون میزند چگونه میتازید در زمین. چگونه بارها و بارها تیرک دروازه حریفتان را به لرزه در میآورید و کاری میکنید تا تمام دنیا محو گام برداشتنتان شود. شما متعلق به تمام ایرانید، به تمام "مردمِ" ایران. و مردم از هر قوم و طایفه ای کنار شما هستند. با هر رنگ و پوستی و هر لهجه و زبانی، همراهیتان میکنند، با باختتان اشک میریزند و با پیروزیتان شادی میکنند.
دمتان گرم که با تمامِ غمها مردانه جنگیدید،
دمتان گرم که شکست را مقدمه پیروزی کردید،
دمتان گرم که کم نیاوردید و صد دقیقه جانانه بازی کردید در زمین،
دمتان گرم که متحد بودید و ققنوسوار از خاکسترتان بلند شدید و از نو آواز خواندید. تاریخ هرگز شما را فراموش نخواهد کرد و خواهد نوشت چگونه، در مقابل تمام مشکلات ایستادید، جنگیدید و کم نیاوردید...
@EGHMAA | اغماء
سومین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "اتفاق" در کستباکس منتشر شد.
https://castbox.fm/vb/551148711
چهارمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "ترس" در کستباکس منتشر شد.
https://castbox.fm/vb/554740898
پنجمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "کافکا و عروسک" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/557961662
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/163119/
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/2jZCVmlf2SSSwC8NgQcQXm?si=-fwyTvz8TBCnx1M3l8RzNg
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA?ep=14
@eghma_ch | اِغما
"اغما"
حالتی ست بین مرگ و زندگی ...
یک نوع بیهوشی و از خود بیخودشدگی.
نه آنقدر زندهای که بلند شوی و داد بزنی "گور پدر دنیا" نه آنقدر مردهای که کفنت را از غسالخانه محلتان ببرند سمت قبرستان و در دو مترجا چالت کنند.
اغما یک جایی بین این دوست. احتمالا شباهت زیادی دارد به فرد داخل کما و یا جنازه ای که روحش بین بهشت و جهنم مانده. اغما همانجاییست که نفس میکشی اما نمیتوانی تکان بدهی تن سنگینت را. سر و صدای اطرافت را میشنوی، طوری که انگار مغزت را تراش میدهند. اما هیچ کاری از دستت بر نمیآید حتی نمیتوانی خودت را خلاص کنی چه برسد آن بی پدری که بغل گوشت یکریز، حرف میزند ...
دو سه ماه پیش تقریبا یک جایی شبیه به همینجاها بودم. خلا پایانِ کنکور دامن گیرم شده بود. و حوصلهای برای هیچکاری نداشتم. نه کتاب خواندن آرامم میکرد نه نوشتن. آنجا بودم که تصمیم گرفتم بگویم "گور پدر دنیا" و اغما را راهاندازی کنم. بیشترش به خاطر دل خودم بود. منظورم پنجاه و یک درصدش نیست بلکه نود به بالا را هدف گرفتهام. بله نود و خوردهای درصدش به خاطر دل خودم بود، از انجامش لذت میبردم، و هیچ انتظاری ازش نداشتم. دوست داشتم که راوی قصههای متعددی باشم که هرجایی نمیشد آنها را شنید. قصههایی که تهش چند ثانیهای به فکر فرو میرفتی و متحیر میشدی ...
اما رفته رفته اغما برایم خیلی جدی تر از این حرف ها شد. دیدم که روزها و ساعتها درگیر ساخت یک اپیزودم و انگار نه انگار باید کمی به کارهای دیگرم هم برسم ...
راستش را که نه اما چپش را بگویم
نمیدانم تهِ این برزخ به کجا میرسد ...
بیدار میشوم و سر از جهنم در میآورم یا خودم را وسط دنیایی میبینم که همیشه عاشقش بودم. البته که نه از آن عشق های هالیوودی. بلکه از آن عشق های پاک ازلی. همان هایی که برداشت استاد دیوانه ادبیات از شعر های حافظ بود.
سابق اغما خودِ من بود. الان هم تقریبا خود من هست با این تفاوت که قرار ست کمی گروهمان بزرگتر از قبل شود و حرفهایتر ... شماهم اگر حوصله اش را داشتید، وقتی داخل مترو بودید یا وقتی خسته از سر کار یا دانشگاه بر میگشتید، گوشیتان را روشن کنید و برای چند دقیقه اغما را بشنوید. اگر احساس کردید بد بود ... نظرتان را برای خودتان و دوستان شریف تان نگه دارید. البته که بیجا میکنید چنین فکری کنید! اگر هم احساس کردید خوب بود حتما به خودم و بقیه آدم ها بگوید. من از نظر های مثبتتان استقبال میکنم.
@eghma_ch | اِغما
ششمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "وداع" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/560738967
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/163861/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA?ep=14
@eghma_ch | اِغما

{اختراع انزوا)
هرازگاهی با خودم فکر میکنم که اگر جایی، گوشهی خلوت دنیا زندگی میکردم و جز دوسه نفرِ دیگر، کسی کنارم نبود، زندگی را احتمالا بیشتر دوست میداشتم. خودم بودم و تنهایی خودم. خودم بودم و احتمالا یک کتابخانه بزرگ و حیاطی برای قدم زدن. بدون هیچ اینترنت و فضای مجازیای ....
به آدمها تاکید میکردم که یک گرامافون و لیستی از آهنگ کلاسیک برایم بگذارند وسط هالِ خانه بعد خودشان بروند پیکارشان و تا شعاع ده هزار کیلومتری هم آن حوالی سر و کلهشان پیدا نشود.
چقدر زندگی خوب بود اگر یک جایی همهچیز متوقف میشد و دیگر چیز بیشتری نمیخواستیم. دیگر به این فکر نمیکردیم که در زندگی باید حتما یک گوهی شویم و خودمان را به آب و آتش بکشیم. موسیقی جاز را پخش میکردیم و خودمان با خودمان ناشیانه میرقصیدیم. تا غروب میرقصیدیم، هوا که تاریک شد میرفتیم لب پنجره و یک نخ ... یک نخ که سهل است یک طناب دود میکردیم. زیر لب هم شعار همیشگیمان را میدادیم که "گور پدر دنیا" و بیخیال همهچیز. بیخیال که امروز در دنیا چه اتفاقی افتاده ست. بیخیال اینکه پانزده تماس بیپاسخ از رفیق دوران دبستانت داشتی، بیخیال اینکه فردا صبح مراسم ختم خاله دایی عمهتان است یا یک نفر ایستاده قضای حاجت کرده است به شامِ آخر داوینچی.
ایکاش یک جایی بود که میشد بیخیال همه چیز شد.
خوابید، بیدار شد، کتاب خواند، ناشیانه رقصید، شکار کرد و شام پخت، فیلم دید و تخت تا ظهر خوابید. ساعت هم نگذاشتی نگذاشتی هروقت عشقت کشید از خواب بیدار میشوی. مسواک میزنی، برای خودت صبحانه درست میکنی و هرچقدر که دلت میخواهد غذاهای مضر میخوری. چون دیگر کسی نیست که ابرو و بالا بیاندازد و بگوید: "نخور ضرر دارد". خودت هستی و زندگی خودت.
مهم هم نیست مرگ کی در میزند! هروقت آمد قدمش روی چشم. باهم مینشینید و فیلم میبینید، شام میخورید و بازی میکنید، مرگ هم احتمالا از فیلم و بازی خوشش میآید ...
پ.ن: کلیسای سهرقه شبستر، آذربایجان شرقی
مرتضاامیری
هفتمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "روزی روزگاری جلال" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/566191989
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/164989/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA/episode/NjNkM2M1ZmE5NjNhZTYwMDExZmU5NGI0?ep=14
@eghma_ch | اِغما
روزی روزگاری جلال.mp3
43.21M
⌊اِغـمٰـاء⌉
قسمت هفتم: روزی روزگاری جلال
@eghma_ch | اِغما
هشتمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "دیدار به قیامت" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/571991106
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/166042/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA/episode/NjNkM2M1ZmE5NjNhZTYwMDExZmU5NGI0?ep=14
@eghma_ch | اِغما
May 11
هدایت شده از [ هُرنو ]
تاریخ چیست؟
انفرادی دونفره،
در بندر آبیِ چشمانت....
#هایکوکتاب
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
{برادران لیلا}
در تورات آمده است که یعقوب تنها ماند و با خداوند تا طلوع فجر کشتی گرفت. زمانی که خداوند دید بر وی غلبه نمییابد، به اجبار او را برکت داد و نامش را اسرائیل نهاد. فیلم "برادران لیلا" من را یاد این داستان عجیب تورات میانداخت. بنیاسرائیل هرگز نمیتوانست یعقوب را تا جایگاه خداوند بالا ببرد اما در عوض میتوانست خداوند را تا مادیات پایین بکشد و این دقیقا همان کاریست که سعید روستایی میکند. روستایی در اثرهایش انسانیت را به افول میکشاند، پدر را که رکن اصلی یک خانواده است بیحرمت میکند و مادر را به حد فاحشهای تقلیل میدهد.
آخرین فیلم سعید روستایی انتهای زوال هنرِ یک کارگردان و انتهای زوالِ افکار یک نویسنده است. گرچه فیلم فرم دارد، قصهاش پر تعلیق است و مخاطب را زمینگیر میکند. اما محتوای کثیفِ برادران لیلا، زیر تمام شعارهای سیاسی و دیالوگهای کلیشهایش مخفی شده است.
روستایی از زجر و درد مخاطبهایش سوءاستفاده میکند و دیدگاه ضد انسانی خودش را در پسِ افکار سیاستزدهی جامعه، به آنها القا میکند. حتی به خودش هم زحمت نمیدهد تا مفهومی که در سر دارد را در درونمایه داستان بگنجاند بلکه صراحتا حرفش را میزند. مثل دیالوگی که لیلا بعد از سیلی زدن بهگوش پدرش میگوید: گاهی حق بزرگترهاست که سیلی بخورند...
سعید روستایی در آخرین فیلمش به انتهای کلیشه بودن رسیده است. قابهایش کلیشهایست، کارکترهایش، کلیشهایست و حتی دیالوگهای فاجعهاش نیز. برای کسی که روزی فیلم ابد و یک روز را ساخته بود، برادران لیلا افولِ عجیب و غمانگیزی است...
کلیدواژه هایی که برای برادران لیلا نوشتم:
قصهای پر تعلیق
سعید روستایی: روایتگری فهمیده و باهوش
داستانی کاملا ضد انسانی
سیاست زده
کلیشهای
ناتوان در نمادسازی
دیالوگهای اغراقآمیز
و انتهای زوال فکری یک نویسنده.
#سعید_روستایی #فیلم #برادران_لیلا #نویدمحمدزاده