#قسمت_هفتم
#پارت۱
" من زنده ام "
.... به مسجد رسیدیم. همه ی بچه های مهدی موعود او را می شناختند، به محض دیدنش سلام دادند و آقا به قسمت برادرها و من هم به قسمت خواهرها رفتم. آنجا چند گونی لوبیا برای پاک کردن جلوی ما ریختند. هرچه پاک می کردیم تمام نمی شد. بالاخره بعد از چندساعت، سر و کله ی سید پیدا شد و گفت از داروخونه های شهر مقدار زیادی دارو و تجهیزات پزشکی آوردن. دو نفر برای تفکیک دارو به امداد جبهه بیان.
محل امداد جبهه، مدرسه ی کودکان استثنایی بود که یک ایستگاه از خانه ی ما فاصله داشت. با همان ماشینی که سید را آورده بود همراه با پروانه آقانظری به امداد جبهه رفتیم. همه ی داروها مثل آبنبات توی گونی ریخته شده بود. من و پروانه که از داروها فقط قرص آسپرین و سرماخوردگی را می شناختیم هاج و واج به داروها نگاه می کردیم. خانم عباسی که داروساز بود اسم و خاصیت همه داروها را به ما یاد داد. یکی یکی داروهای اساسی جبهه و آنتی بیوتیک ها و سرنگ ها و بانداژها را جدا کردیم. ظرف دو روز کلی اسم دارو و کاربرد آن ها را یاد گرفتم. قرار شد داروهایی که اورژانسی نیستند به بیمارستان هلال احمر (شیروخورشید) که بعدها به بیمارستان " امدادگران " تغییر نام پیدا کرد، تحویل داده شود.
در بیمارستان امدادگران وقتی اسم و کاربرد بعضی از داروها را برای خانم مقدم که سرپرستار بخش بود توضیح دادم، مغرورانه نگاهی به سر تا پایم انداخت و من هم بیشتر از آنچه حالی ام بود قیافه گرفتم. به من گفت بهت نمیاد نِرس(پرستار) باشی. گفتم چرا، فقط چون مثل شما کلاه و دامن ندارم؟ گفت اسم داروها رو از کجا یادگرفتی؟ این بار با تواضع گفتم از شما یاد گرفتم.
شنیده بودم در بیمارستان به بچه های نماینده ی فرماندار ، به چشم جاسوس یا اعضای گروه های پاکسازی نگاه می کنند. هیچ چاره ای جز تواضع و شیرین زبانی نداشتم. با شیرین زبانی خودم را داخل بغلش جا دادم، بوسیدمش و التماس کردم که وارد بخش بشم و گفتم هرکاری از من بخواهید انجام می دم فقط بذارید کنار شما باشم، جارو هم می کشم. نه من کاری به کلاه و دامن شما دارم، نه شما کاری به مقنعه و روپوش من داشته باش.
از اینکه به بیمارستان آمده بودم، راضی بودم. در بیمارستان به پرورشگاه هم نزدیک تر بودم. می توانستم در فرصتی مناسب به بچه ها سر بزنم. دلم خیلی برایشان تنگ شده بود. پیغام و پسغام بچه ها از طریق سید می رسید.
خانم مقدم کسی را به بخش راه نمی داد و می گفت بخش باید ضدعفونی باشه، با این مقنعه و مانتو و شلکت، عفونت رو وارد بخش می کنی. با این حال قبول کرد در پذیرش مجروح کمک کنم. ابتدا باید مجروحینی را که وارد اورژانس می شدند شناسایی و بعد مشخصاتشان را ثبت می کردم. برای این کار لباس های مجروحین را با قیچی از تنشان بیرون می آوردم تا آماده ی شستشو و پانسمان شوند.
بیمارستان به همه چیز شبیه بود جز بیمارستان. غلغله بود. من که خودم را به زور راه داده بودند، بقیه را بیرون می کردم. مردم، مجروحین را با هر وسیله ای به بیمارستان می رساندند، شیون می کردند و به سر و سینه می زدند و بعضی که تاب دیدن نداشتند، از حال می رفتند. خون های ریخته شده بر زمین و تن و بدن تکه پاره ی مجروحین، دل همه را به درد آورده بود.
.... تخت ها کفاف مجروحین را نمی داد.حتی فرصت نمی شد جنازه ی شهدا را به سردخانه منتقل کنند.حتما باید بالای سر افرادی که در راهرو خوابانده شده بودند می رفتی تا تشخیص دهی زنده اند یامرده. گورستان شهر، گنجایش این همه جنازه را نداشت.
... مرگ از زمین و آسمان بر شهر می بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند سرگردان و تنها در شهر رها شده بودند.مردم بلد نبودند بجنگند.
برای اینکه بتوانم در بخش بمانم هرکاری از دستم بر می آمد انجام می دادم.
#من_زنده_ام
#خاطرات_دوران_اسارت
#باقلم_معصومه_آباد
----‐---------
@razmandegan_eslam_kerman
#قسمت_هفتم
#پارت۲
"من زنده ام"
... هرکاری از دستم بر می آمد انجام می دادم.
جاهایی را که خون می ریخت فوراً طی می کشیدم. به هر کس ار حال می رفت، آب می دادم.هم گریه می کردم و هم آرام می کردم. آنقدر آدم دست و پا قطع شده دیده بودم که هر چند لحظه یک بار پاهایم را لمس می کردم. می ترسیدم جنگ پاهایم را از من بدزدد.
توی همین شلوغی ها آقایی با بهت و جذبه با روپوش سفید شتاب زده به اورژانس آمد و با سروصدا و داد و بیداد ، بدون استثنا همه را به جز مجروحان بیرون کرد. تنها کاری که برای ماندن در بخش به ذهنم رسید این بود که روپوش مردانه ی سفیدی را که در ایستگاه پرستاری آویزان بود بپوشم. بدون اینکه به اسم روی روپوش توجه کنم تی را برداشتم و جاهایی را که خون ریخته بود، به سرعت نظافت کردم و بعد با همان جارویی که دستم بود با روپوش سفید از جلوی چشم او دور شدم تا در حاشیه ی امن داخل بیمارستان باقی بمانم.
.... باجارویی که در دست داشتم همراه یک مجروح وارد اتاق عمل شدم که یکباره پرستار اتاق عمل جیغ کشید و گفت این جارو رو چرا آوردی توی اتاق عمل؟ روپوش دکتر تن تو چیکار میکنه؟ تازه فهمیدم چه کار کرده ام؛ با روپوش یک پزشک کل اورژانس را تی کشیده بودم.
تاصبح روز بیست و یکم(جنگ) هنوز فرصت مناسبی برای دیدن بچه های پرورشگاه پیش نیامده بود. می ترسیدم از جلوی چشم کادر پرستاری دور شوم و قیافه ی مرا فراموش کنند و نتوانم دوباره وارد بخش شوم.
جنگ فرصت مغتنمی برای کارکنان بیمارستان فراهم کرده بود؛ آنها می توانستند چشم شان را بر همه ی آنچه می گذشت ببندند و انگشتشان را تا نیمه در گوش هایشان فرو کنند تا صدای ناله ها را نشنوند.می توانستند فرار را برقرار ترجیح دهند و توجیهی برای وجدان خود بتراشند اما بعضی از آنها همچون فرشته با همان بلوز و دامن کلاه بر بالین زخمی ها مانده و مرهم زخم های آنان شده بودند!
فاطمه نجاتی آمد و چند ضربه به شیشه ی بخش زد و گفت نمی خوای بچه ها رو ببینی، نسیبه خیلی سراغت رو می گیره. در یک فرصت کوتاه از بخش بیرون آمدم و خودم را به جمع بچه ها رساندم. آنجا تنها جایی بود که بچه ها حال و هوای دیگری داشتند و توی عالم خودشان بودند.
.... مرگ و زندگی برایشان یک رنگ داشت.
.... بودنشان در شهر و در آن موقعیت جز نگرانی و دلواپسی چیزی به همراه نداشت. با سید صحبت کردم که چون فصل مدرسه است و بچه ها باید به مدرسه بروند، آنها را از شهر خارج کنید. ماندن بچه ها در شهر بسیار خطرناک بود. تنها کسی که کنارشان مانده بود عمو سیدشان بود. هنوز به برکت هلال احمر و حضور سید چیزی برای خوردن گیر بچه ها می آمد.
.... به همراه سید برای طرح موضوع بچه های پرورشگاه سراغ برادر سلحشور در فرمانداری رفتیم.
.... برادر سلحشور که نگرانی و ادله ی ما را شنید گفت خودتون می دونید که رئیس آموزش و پرورش آبادان و تعدادی از همکاراش شهید شدن. بعضی مدارس خراب شدن.حتی اگه توی همین ماه جنگ تموم بشه، مدارس با تأخیر باز می شن. بهتره اول با شهرهای امن هماهنگی بشه تا پرورشگاه یا ارگانی مسئولیت این بچه ها رو قبول کند، بعد اونا رو اعزام کنیم.
بالاخره بعد از چندین تماس، موافقت پرورشگاه شیراز مشروط بر اینکه مربیانشان هم با آنها همراه باشند، گرفته شد.
چون قرار شده بود ماشین هایی که از شهر خارج می شدن
د، تحت کنترل و نظارت باشند، نامه هایی به عنوان حکم مأموریت به من و سید و دیگر همراهان داده شد.
.... از همان اول بسم اللّه بچه ها سر کنار پنجره نشستن دعوایشان شد.با وساطت عموسید قرار شد تا ماهشهر نوبتی بنشینند.
.....بین راه، توپخانه ی عراق جاده را به شدت زیر آتش گرفته بود. به سختی از آن منطقه عبور کردیم.
.... پرورشگاه شیراز با آمادگی کامل بچه ها را پذیرفت و محلی را برای اسکان موقت آنها در نظر گرفت. لحظه به لحظه خبر جنگ و جبهه ی جنوب و غرب را رصد می کردم.
پایان قسمت هفتم
#من_زنده_ام
#خاطرات_دوران_اسارت
#باقلم_معصومه_آباد
---------------
@razmandegan_eslam_kerman
◻زیارت #امام_حسن(علیه السلام) در روز دوشنبه:
ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔَ ﺍﻟﺰَّﻫْﺮَﺍﺀِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﺮَﺍﻁَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺑَﻴَﺎﻥَ ﺣُﻜْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧَﺎﺻِﺮَ ﺩِﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺴَّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ، ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺒَﺮُّ ﺍﻟْﻮَﻓِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻘَﺎﺋِﻢُ ﺍﻟْﺄَﻣِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺎﻟِﻢُ ﺑِﺎﻟﺘَّﺄْﻭِﻳﻞِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻬَﺎﺩِﻱ ﺍﻟْﻤَﻬْﺪِﻱُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺤَﻖُّ ﺍﻟْﺤَﻘِﻴﻖ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪُ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ.
◻زیارت #امام_حسین (علیه السلام) در روز دوشنبه:
ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺳَﻴِّﺪَﺓِ ﻧِﺴَﺎﺀِ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﺃَﻗَﻤْﺖَ ﺍﻟﺼَّﻼﺓَ ﻭَ ﺁﺗَﻴْﺖَ ﺍﻟﺰَّﻛَﺎﺓَ ﻭَ ﺃَﻣَﺮْﺕَ ﺑِﺎﻟْﻤَﻌْﺮُﻭﻑِ ﻭَ ﻧَﻬَﻴْﺖَ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﻨْﻜَﺮِ ﻭَ ﻋَﺒَﺪْﺕَ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻣُﺨْﻠِﺼﺎ ﻭَ ﺟَﺎﻫَﺪْﺕَ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺣَﻖَّ ﺟِﻬَﺎﺩِﻩِ ﺣَﺘَّﻰ ﺃَﺗَﺎﻙَ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﻌَﻠَﻴْﻚَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻣِﻨِّﻲ ﻣَﺎ ﺑَﻘِﻴﺖُ ﻭَ ﺑَﻘِﻲَ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞُ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻬَﺎﺭُ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ. ﺃَﻧَﺎ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻣَﻮْﻟًﻰ ﻟَﻚَ ﻭَ ﻟِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺳِﻠْﻢٌ ﻟِﻤَﻦْ ﺳَﺎﻟَﻤَﻜُﻢْ ﻭَ ﺣَﺮْﺏٌ ﻟِﻤَﻦْ ﺣَﺎﺭَﺑَﻜُﻢْ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﺴِﺮِّﻛُﻢْ ﻭَ ﺟَﻬْﺮِﻛُﻢْ ﻭَ ﻇَﺎﻫِﺮِﻛُﻢْ ﻭَ ﺑَﺎﻃِﻨِﻜُﻢْو ﻟَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪ ﺃَﻋْﺪَﺍﺀَﻛُﻢْ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﺄَﻭَّﻟِﻴﻦَ ﻭَ ﺍﻟْﺂﺧِﺮِﻳﻦَ ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﺃَﺑْﺮَﺃُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ ﻣِﻨْﻬُﻢْ. ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻫَﺬَﺍ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺈِﺛْﻨَﻴْﻦِ ﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻣُﻜُﻤَﺎ ﻭَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻜُﻤَﺎ ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﻓِﻴﻪِ ﺿَﻴْﻔُﻜُﻤَﺎ ﻓَﺄَﺿِﻴﻔَﺎﻧِﻲ ﻭَ ﺃَﺣْﺴِﻨَﺎ ﺿِﻴَﺎﻓَﺘِﻲ ﻓَﻨِﻌْﻢَ ﻣَﻦِ ﺍﺳْﺘُﻀِﻴﻒَ ﺑِﻪِ ﺃَﻧْﺘُﻤَﺎ ﻭَ
ﺃَﻧَﺎ ﻓِﻴﻪِ ﻣِﻦْ ﺟِﻮَﺍﺭِﻛُﻤَﺎ ﻓَﺄَﺟِﻴﺮَﺍﻧِﻲ ﻓَﺈِﻧَّﻜُﻤَﺎ ﻣَﺄْﻣُﻮﺭَﺍﻥِ ﺑِﺎﻟﻀِّﻴَﺎﻓَﺔِ ﻭَ ﺍﻟْﺈِﺟَﺎﺭَﺓِ ﻓَﺼَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻤَﺎ ﻭَ ﺁﻟِﻜُﻤَﺎ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦ.
—------—
به کانال هیات رزمندگان اسلام استان کرمان بپیوندید
@razmandegan_eslam_kerman
✅ حضرت امام حسین علیه السلام می فرمایند:
🍃همچون کسی عمل کن که می داند به خاطر گناهانش مؤاخذه می شود و به خاطر نیکوکاری، پاداش می یابد.
📖 بحار الأنوار ج۷۵ ، ص۱۲۷
@razmandegan_eslam_kerman
بسم الله الرّحمن الرّحیم
••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─••
🔷 زندگی قرآنی 🔷
🔻آيه 🔻
💠قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لَا تَغْلُواْ فِى دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعُواْ أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّواْ كَثِيراً وَ ضَلُّواْ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ (۷۷) مائده
🔻ترجمه 🔻
💠(اى پیامبر!) بگو: اى اهل كتاب! در دین خود به ناحقّ غلوّ نكنید و از هوسهاى گروهى كه پیش از این گمراه شدند و بسیارى را گمراه كردند و (اكنون نیز) از راه حقّ منحرفند، پیروى نكنید.
••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─••
🔷 تفسیر کوتاه آیه
🍃شاید بتوان از این آیه استفاده كرد كه خدا دانستن مسیح، نوعى غلوّ برگرفته از افكار شرک آلود جمعیّت هاى قبلى است.
🍃 در همه ى ادیان، باید مرزهاى فكرى و عقیدتى حفظ شود و درباره شخصیّت ها غلوّ ممنوع است. «یا اهل الكتاب لاتغلوا»
🍃 غلوّ درباره رهبران الهى، غلوّ در دین است.
اگر در دین خدا و نسبت به اولیاى الهى غلوّ ممنوع است، درباره دیگران هم مبالغه روا نیست. «لاتغلوا... غیر الحقّ»
🍃 تقلید كوركورانه ممنوع است. «ولاتتّبعوا اهواء قوم»
🍃 غلوّ، تنها درباره عیسى علیه السلام نبود. بعضى از یهود هم درباره «عُزَیر» غلوّ كرده، او را پسر خدا مىدانستند. «ضلوا من قبل»
🍃علوم و هنرهاى باستانى ارزش دارد، ولى افكار و عقاید كهن نیاكان كه بر اساس هوس هاست و پایه اى ندارد، بى ارزش است و نباید پیروى نمود. «ولاتتّبعوا....ضلوا من قبل»
🍃 گمراهى مراحلى دارد: ابتدا انسان خود گمراه مىشود، «ضلّوا» سپس دیگران را گمراه می كند، «اضلّوا» كم كم از هدایت به حقّ براى همیشه باز مى ماند. «ضلّوا... اضلّوا... ضلّوا»
🌷 أللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 🌷
@razmandegan_eslam_kerman
••─═इई 🍃🍃🌺🍃🍃ईइ═─••