eitaa logo
هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان
541 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
30 فایل
🔸️کانال رسمی اطلاع رسانی و تولیدات هیأت رزمندگان اسلام استان کرمان 🌐مارا در فضای مجازی دنبال کنید : https://zil.ink/eheyat_kerman 📱ارتباط با ما @Markaz_Heit_stad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبر دلش گرفته.... :( 🌸 أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌸 ✨🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷✨ نذر ظهور حضرت مهدی عج صلوا الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🥀 هیات رزمندگان اسلام کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 🌺 حکمت‌ ۴۷۸ امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرموده‌اند: خداوند از جاهلان پیمان نگرفت تا بیاموزند، تا اینکه از دانایان پیمان گرفت که جاهلان را بیاموزند . @razmandegan_eslam_kerman 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
' "من زنده ام" .... اینجا که کربلا نیست، تنومه است. گفت چرا، این راه و این تقدیر عین کربلاست. عشق به کربلا و سیدالشهدا علیه السلام و حضرت زینب سلام اللّه علیها، شما را به عراق کشانده است. فقط قدم هایتان را برای این راه خالص کنید. و ادامه داد: خواهر، اینجا سرزمینی است که حضرت زینب(س) آن را نفرین کرد و بعداز عاشورا گفت: "کل یوم عاشورا کل أرض کربلا" گفتم بچه ها دور شما حلقه زده اند، عراقی ها از دور در کمین هستند مواظب باشید شما را شناسایی نکنند. گفت عبا و عمامه ی ما پیش اینهاست، ما بیست مهر اسیر شده ایم، سهم کتکمان را مفصل گرفته ایم. اینها هم جدید هستند و سهم شان را می گیرند. مریم گفت حاج آقا حساب اسارت زن و مرد از هم جداست، ما می ترسیم، آبرو داریم. حاج آقا در حالیکه زیر لب زمزمه می کرد،پاسخ داد"لا حول و لا قوّة الا باللّه" از چی می ترسید، اینها دختر پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله را به اسیری بردند. آبروی شما آبروی خداست. خدا شما را اسیر کرده تا اینها را رسوا کند و آبروی اینها را بریزد. و مرتب همان ذکر را می گفت و گفت خواهر! بسیار ذکر بگوئید. آن شب به حکم الهی عدو سبب خیر شده بود. در این چندساعت عراقی ها به خواب رفته بودند و ما را به حال خودمان رها کرده بودند تا توشه معنوی بگیریم و بقیه ی مسیر را با خلوص و توکل بیشتری طی کنیم. از یکی از طلبه ها پرسیدم برادران مجروح اینجا نیستند؟ گفت نه خواهر، اینجا سالم ها را مجروح می کنند. بچه ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان و البته به کمک چند خودفروخته ی ایرانی انتخاب می کردند. ناجوانمردتر از عراقی ها خودی هایی بودند که به بهای چندنخ سیگار چوب حراج به انسانیت و مردانگی و غیرت می زدند. .... یکی از بچه ها می گفت أخه اوستا کریم! تا بچه بودیم زیر شلاق آقامون بودیم. مدرسه رو شدیم زیر شلاق معلم رفتیم. مدرسه هم که تموم شد افتادیم دست این نامسلمون ها! یکی دیگه گفت شانس رو ببین، من فردا أخرین روز خدمت وظیفه ام بود. یکی دیگه گفت قسمت ما رو ببین که با ویزا و بلیط آمریکا، اسیرعراقی ها شدیم. اگر جنگ دو روز دیرتر شروع شده بودمن حالا تگزاس بودم. هرکس سرگرم تحلیل شانس و تقدیر خودش بود. هنوز جمله اش تمام نشده بود که دوباره احضار شد. هر دوساعت یکبار شروع می کردند. این با انگشت روی عزیز چوپون وچند نفر دیگه گذاشتند. بچه هایی که با عزیز به اتاق شکنجه رفته بودند تعریف کردند که: عزیز را از پا آویزان کرده بودند و باشلاق به سر و صورتش می کوبیدند. وقتی پایش را باز کرده بودند کلت روی شقیقه اش گذاشته و به او گفتند عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی داری سریع به دوستانت بگو تا به خانواده ات برسانند. آنقدر به سرش ضربه زدند که زبانش به لکنت افتاد و دیگه نمی توانست حرف بزند. خون از دهان و دل و روده اش بیرون می ریخت. آب به سر و صورتش زدند و گفتند بهت فرصت می دهیم که وصیت کنی، امشب تیر خلاص سهم توست. عزیز التماس می کرد و فرصت وصیت می خواست. بعد از نیم ساعت که آرام شد عراقی ها کنجکاو شدهذبودند بفهمند چه وصیتی دارد! در حالی که از دهان و حلقش خون می ریخت با لکنت زبان گفت از گوسفندهایی که آورده ام یکی را برای سلامتی امام خمینی قربانی کنید. وقتی مترجم این جمله را برایشان ترجمه کرد دوباره تنش را با شلاق تکه پاره کردند. وقتی او را به اتاق انداختند دیگر قدرت تکلم نداشت و قابل شناسایی نبود. دیدن این صحنه ها بسیار دردآور بود. فقط باید تحمل می کردیم. بر اثر ضربات زیادی که به سرش وارد شده بود، پی درپی دچار تشنج می شد و صبح همان روز، بعد از چندبار تشنج به شهادت رسید. در حالی که برادرها هنوز آنجا بودند بعدازظهر همان روز ما را سوار خودروی امنیتی کردند و از آنجا بردند. سرگشته و بیقرار؛ با کوله باری از درد و شکنجه ی برادرانمان راهی مقصدی نامعلوم شدیم. .... بیست و هفتم مهر بود بین ما و ایران کیلومترها فاصله افتاده بود. سربازی که کنار حلیمه و فاطمه نشسته بود از همان ابتدای مسیر چشمانش را بست . بیشتر از آنکه ادای آدم های خواب آلود را درآورد ، ادای آدم های مرده را در می آورد. خودش را روی حلیمه ول می کرد، هرچه فاطمه و حلیمه بیشتر به هم می چسبیدند او پهن تر می نشست. ... هرچه سروصدا می کردیم کمتر نتیجه می گرفتیم. سرنشین جلویی هر پنج دقیقه پرده پشت راننده را کنار می زد و تمام دندان هایش را که چند تا از آنها را طلا گرفته بود به نمایش می گذاشت. مریم گفت مردک انگار هنرپیشه ی تبلیغ خمیردندان است. سروصدا راه انداختیم.فاطمه به شیشه ی پنجره کوبید و هرکدام باعصبانیت فریاد زدیم.سرباز خودش را جمع کرد وشروع به فریاد زدن کرد.نمی فهمیدیم چه می گوید. در بین راه سرباز را با آن هنرپیشه ی خمیردندان جابجا کردند. @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◻روز چهارشنبه؛ زیارت ،، و علیهم صلوات اللّه علیهم اجمعین ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎﺣُﺠَﺞَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﻇُﻠُﻤَﺎﺕِ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﺍﻟﺴَّﻼ‌ﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﻭَﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻜُﻢْ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺄَﺑِﻲ اَﻧْﺘُﻢْ ﻭَ ﺃُﻣِّﻲ ﻟَﻘَﺪْ ﻋَﺒَﺪْﺗُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﻣُﺨْﻠِﺼِﻴﻦَ ﻭَﺟَﺎﻫَﺪْﺗُﻢْ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺣَﻖَّ ﺟِﻬَﺎﺩِﻩِ ﺣَﺘَّﻰ ﺃَﺗَﺎﻛُﻢُ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﻠَﻌَﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺃَﻋْﺪَﺍﺀَﻛُﻢْ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﺠِﻦِّ ﻭَﺍﻟْﺈِﻧْﺲِ ﺃَﺟْﻤَﻌِﻴﻦَ ﻭَﺃَﻧَﺎ ﺃَﺑْﺮَﺃُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَﺇِﻟَﻴْﻜُﻢْ ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺑْﻦَ ﺟَﻌْﻔَﺮٍ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﻮﺳَﻰ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎﺟَﻌْﻔَﺮٍ ﻣُﺤَﻤَّﺪَﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﻳَﺎﻣَﻮْﻻ‌ﻱَ ﻳَﺎﺃَﺑَﺎ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦِ ﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻟًﻰ ﻟَﻜُﻢْ ﻣُﺆْﻣِﻦٌ ﺑِﺴِﺮِّﻛُﻢْ ﻭَﺟَﻬْﺮِﻛُﻢْ ﻣُﺘَﻀَﻴِّﻒٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻓِﻲ ﻳَﻮْﻣِﻜُﻢْ ﻫَﺬَﺍﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺄَﺭْﺑِﻌَﺎﺀِ ﻭَﻣُﺴْﺘَﺠِﻴﺮٌ ﺑِﻜُﻢْ ﻓَﺄَﺿِﻴﻔُﻮﻧِﻲ ﻭَﺃَﺟِﻴﺮُﻭﻧِﻲ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻜُﻢُ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦ. —---------------— @razmandegan_eslam_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا