eitaa logo
احسان تبریزیان
1هزار دنبال‌کننده
117 عکس
92 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤پا پُر از زخم و دست، بی‌جان بود جسم، شب‌گون و چهره، چون مهتاب می‌نشست و به روی صفحۀ خاک مشق می‌کرد، طفل، بابا، آب... . . . چهره‌ام را چو عمه می‌بوسید گریه می‌کرد و داشت زمزمه‌ای علّتش را نگاه من پرسید گفت خیلی شبیه فاطمه‌ای... 📝
آفتاب، پشت ابرهاست در میانه‌های راه دختری سینیِ غذا به دست با نگاهِ کودکانه‌اش به زائران تعارفِ تبسّم و سلام می‌کند التماس پشت التماس: «یا ضُیوفنَا الکرام! اَلطّعام! اَلطّعام!» من به اتفاق کودک درون خود به شام می‌روم سینی و سری شبیهِ آفتاب… کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود کاش آفتابِ شام دخترک این‌قدَر عیان نبود کاش پشت ابر بود 📝
🖤باید تقاص خود را از خیزران بگیرم من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد ______ درونِ خانه‌ی خود از خرابه روضه‌ می‌خوانیم که یادت می‌‌کند آباد، این ویرانه‌ی مارا ✍ ____
سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟ که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم نبض دارد همه ی صورتم از کثرت درد شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم پس به دنبال تو از شانه به پایین، پایم بعد از آن ضربه هم از چانه به بالا... گوشم شده حسّاس تر از پیش به گرما چشمم شده حسّاس تر از قبل به سرما گوشم وای بابا دهنم، دستم، چشمم، مویم وای بابا بابا بابا بابا گوشم... ارث پهلوی شکسته که رسیده ست به تو من هم انگار که رفته ست به زهرا گوشم شاعر:مهدی رحیمی
سرت را دخترت تا دید در طشت نگاه زخمی‌ات لرزید در طشت به جای دختر دلتنگ بابا لبت را خیزران بوسید در طشت ✍
فارغ از خود کِی کند ساز پریشانی مرا بس بود جمعیتم کز خویش می‌دانی مرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نمی‌بردی به مهمانی مرا چند شب بی‌بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد نیستی دختر مرنج از من نمی‌دانی مرا دختران شام می‌گردند همراه پدر کاش می‌شد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازک‌تر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش می‌شد باز بر زانوت بنشانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگذر پدر چشم‌پوشی کن، کفن باید بپوشانی مرا محمد سهرابی
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبه ی او روز دشمن شد سیاه قصه ی کرب و بلا را دختری تغییر داد کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید با سرِ بابا سخن می گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ ناله ی من بر دل دشمن فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می جنگید با دستان بسته، بی سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه... سیدحمیدرضابرقعی
یا رقیه بنت الحسین روضه خوان ! از غصه ام از ماتمم از غم بخوان رحم کن بر گریه کن ها روضه را نم نم بخوان سیلی محکم نخوردی و نمی فهمی مرا سینه زن می فهمدم ، این روضه را محکم بخوان روضه خوان ! من از تو ممنونم ولی پیش عمو لطف کن از روضه های معجر من کم بخوان دم به دم با گریه کن هایم خودت هم دم بگیر روضه های کوفه تا شام مرا از دم بخوان داغ هایم را شمردی یک به یک ، یک داغ ماند روضه ی از اربعین جا ماندنم را هم بخوان
یا ابتاه صد آرزو به گرد دلم در طواف بود از حیرتِ جمال تو بی آرزو شدم
اینجا به انتظارِ دلم طعنه می‌زند چوبی كه بوسه از لب و دندان گرفته بود عمرم به قدرِ سورۀ كوثر مجال داشت آری سه آیه بود كه پایان گرفته بود... 📝
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم 📝
سنگ نگين اگر بتراشم براي تو بايد كه از جگر بتراشم براي تو طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است پس واجب است سر بتراشم براي تو اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد من حاضرم كه پر بتراشم براي تو باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم از چوب سرو در بتراشم براي تو از اصفهان ضريح برايت بياورم يك گنبد از هنر بتراشم براي تو صد فرش دستباف برايت بگسترم گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم فانوسي از قمر بتراشم براي تو از والدين ، خادم درگه بسازمت قرباني از پسر بتراشم براي تو چون محتشم كه شعر براي حسين گفت من شعر بر حجر بتراشم براي تو اي كشته ي محبت تو حضرت حسين پيداست در جلال تو كيفيت حسين شاعر :محمد سهرابی
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود ، اگرچه گدا فراوان داشت کریم بود ، بدون سر و صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید ملامتش نکنید آن که را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید دو ماه گریه برای حسین باعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد خدا فقط به حسن این چنین بلا بخشید گمان دیگرم این است که دم آخر به غیر قاتل مادر بقیه را بخشید علی ذوالقدر
🌙 مشکل وزنی! این حسن کیست که عالم همه خمخانه‌ی اوست هرچه مِی در دو جهان است به پیمانه‌ی اوست در جهان حُسنی اگر هست، به یُمن حسن است در صفا صلحی اگر هست، به شکرانه‌ی اوست این حسن کیست که دربان حریمش عشق است عقل، بی‌واسطه مسکین درِ خانه‌ی اوست عقل و تدبیر به هنگامه‌ی او مجنونند عشق وقتش برسد عاقل و فرزانه‌ی اوست این حسن کیست که جبریل امین سوخته‌بال می‌پرد گِرد در و بامش و پروانه‌ی اوست بخشش و فضل و کرامت یکی از اوصافش عدل و انصاف از اوصاف جداگانه‌ی اوست این حسن کیست که آقای جوانان بهشت هم خود اوست و هم دلبر جانانه‌ی اوست این حسن کیست که آن نوگل شمشیر به دست کز عسل آمده شیرین‌تر، دُردانه‌ی اوست این حسن کیست که با صلح به جنگ آمده است این حسن کیست که این شیوه‌ی رندانه‌ی اوست "این حسین کیست" کمی مشکل وزنی دارد! این حسن کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست
زندگانی بلوغ بی یاری است رفته رفته غریب خواهی شد __ یک مصرع است حاصل عمری که داشتم: یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
حجاب حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بعضی عرب‌ها مانند حضرت زهرا سلام الله علیها سه تا حجاب داشتند. آن زمان هم که ما در عراق بودیم، رسم زن‌های عفیف عرب این بود که مقنعه مشکی به سرمی کردند؛ بعد با یک پارچه مشکی پیشانی خود را تا ابرویشان می بستند که این مقنعه جابه جا نشود، بعد از آن یک عبای عربی زنانه می پوشیدند که در دست‌هایشان می کردند و برای آن تا پایین، دکمه می گذاشتند، بعد یک عبای دیگر سرتاسری سرشان می کردند و یک پوشیه هم می زدند؛ حجاب آنان این‌گونه بود. اینکه بعضی مداح ها می گویند حجاب حضرت زینب سلام الله علیها را عصر عاشورا دزدیدند و ... ، این‌ها توهین به مقام ولایت است. حضرت زینب سلام الله علیها مقام عصمت دارد. بعضی ها به گمانشان هر چه سر زبانشان می آید، باید بخوانند تا مردم گریه کنند؛ در حالی که کسی گریه پیش فروش نکرده است. حقیقت را بگو؛ اگر گریه کردند که کردند و اگر نکردند هم که نکردند. تو هزار دروغ می بافی، تا او گریه کند؟ تو اهل بیت را نابود می کنی و عصمت آن‌ها را از بین می بری برای اینکه او گریه بکند؟ بر فرض هم که حجاب اهل بیت را در عصر عاشورا دزدیده باشند، این پارچه های رویین بوده که با نبود این‌ها هم حجاب حفظ می شد؛ نه اینکه تمام حجاب ایشان را برداشته باشند. آیت الله ناصری رحمت‌ الله‌ علیه 🖤
به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم همه آماده...کفش و کوله...حتی گیره ی مویم... به گوشت می رسم از دورها... از دور های دور... ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم الابیکم...هلابیکم... نمی دانم چه می گوید غذاهای بهشتی را تعارف می کند سویم ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما به یاد کودکان کربلا چیزی نمی گویم رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی دارد برای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم... کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟! زنی با مهربانی می نشیند آه... پهلویم... :: من اینجا آسمان را دیده ام با قد کوتاهم نمی خواهم که پیدایم کنند آری... نمی خواهم...
شور مناجات با امام حسین علیه السلام بر اساس مضامین دعای کمیل شاعر و نغمه پرداز: احسان تبریزیان _________________________ یا نور المُسْتَوْحِشینَ فِی الْظُلَم یا سابغَ النِعَم، دافعَ النِقَم می بینی حالم رو کنج این قفس دلتنگم، دلتنگم، دلتنگم دلتنگ شبای جمعه ی حرم دلتنگ ضریح ساقی کرم دلتنگ زیارتی با مادرم تُحْرِقُنی شُعْلَتُ اِشْتیاقِک فکیف اصبر علی فراقک؟ ######## قد اتیتک نادما مذعنا لا اجد لذنوبی غافرا حال خرابم تنها خوب میشه با کربلا کربلا کربلا کربلا رویای شبای من راه نزدیک تا خدای من پایان خوب ماجرای من روی لبم حلت بفنائک فکیف اصبر علی فراقک؟ ################# خیلی حرفه تو چشمای بارونی حرفایی که از تو چشمام میخونی دلشوره دارم واسه ی اربعین می دونی می دونی می دونی می دونی چقد دلم تنگه برا اون حس و حال خوب و با صفا چای شیرین توی موکبا دم می گیرم دوباره با ملائک فکیف اصبر علی فراقک 🆔@ehsantabriziyan
زمینه اربعین کربلا بند اول قطره به قطره به یاد سقا رودا میرن باز به سمت دریا سِیلی خروشان میون جاده... تا کربلا با پای پیاده... آسمون همسفر، با ملائک شده! کعبه هم، راهیِ ، این مناسک شده آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ________ بند دوم لشکر به لشکر تو راه زینب سینه زنای سپاه زینب پای برهنه یه نذری دارن پرچم حقُّ و زمین نذارن علم این مسیر ، علم زینبه پادگان قیام ، حرم زینبه آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) _________ بند سوم چشمامو بستم تو اوج‌ گریه دارم ‌به جای بی بی رقیه  با پای خسته پیاده میرم دل تو دلم نیست زبون میگیرم   تو همین ‌صحرا بود ، که شدی بی پناه بی بی جانم تورو ، میزدن بین  ‌راه آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ______ بند چهارم اشکای چشما چقد زُلاله وقتی می باره واسه سه ساله با اینکه بانیِّ اربعینه داغ زیارت داره تو سینه سه ساله ضامن همه جامونده هاس یکی از رحمتاش جواز کربلاس آه ، بی سر و سامونه قلبی که مجنونه (۲) آه ، یا ابی عبدالله(ع) ✍شعر از ﮔﺮﻭﻩ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ ﻫﺂ ﺳﺒﻚ ✅سبک از احسان تبریزیان 🆔@ehsantabriziyan
بسم ‌الله الرحمن الرحیم با اسمت عالمو دیوونه کردی چقد دل میبره آوازه ی تو واسه ت فرقی نداره خوب یا بد فدای لطف بی اندازه ی تو همین که اشک می ریزم به یادت عزیز چارده معصوم میشم بدون تو به هم می ریزم اما صدات که می زنم آروم میشم می دونم که فراموشم نکردی می گیرم کربلامو آخر از تو منو مادر به دست تو سپرده خودمونیم آقا کی بهتر از تو ؟! به این امّید جون دادی گمونم که قلب مرده ی ما جون بگیره بمیرم اونقده سختی کشیدی که این دنیا به ما آسون بگیره یه جوری دوستت دارم که میخام اگه نباشی تو، دنیا نباشه بعیده واسه ی بی سرپناها تو کشتی نجاتت جا نباشه هنوزم تشنه ی یاری میدونم هنوزم بازه راه خونه ت آقا هنوزم خواهرت میخونه با اشک (( گلی گم کرده ام می جویم اورا )) مجید تال
💠 غبار بهشت «ماجرای شیعه شدن خلیعی شاعر با عنایت امام حسین(علیه‌السلام)» 🔹 پدر و مادرش ساکن موصل بودند و در زندگی‌شان به ظاهر چیزی کم نداشتند جز فرزند. دیدن اولاد همسایه‌ها حسرت چند سالۀ مادرش را بیشتر می‌کرد. برای همین نذر کرد اگر خداوند به آن‌ها فرزندی عنایت کند، او را در راه حسین(علیه‌السلام) قرار دهد اما نه برای خدمت در این مسیر، بلکه برای آزار و قتل زائرانی که به زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) مشرف می‌شدند. از خانواده‌ای ناصبی غیر از این انتظار نمی‌رود. ناف این جماعت را با کینۀ علی(علیه‌السلام) و آل علی و مریدان علی بریده‌اند. گذشت تا لطف عام الهی شامل آن‌ها شد و خداوند پسری را در دامانشان گذاشت. جمال‌الدین روز به روز قد می‌کشید و بزرگتر می‌شد. حالا دیگر جوانی شده بود که در کنار انجام کارهای روزمرّه، دستی هم بر آتش شعر داشت و گاه گاهی در خلوت خود ابیاتی می‌سرود. روزی که مادرش احساس کرد جمال‌الدین می‌تواند از عهدۀ آن نذر برآید، ماجرا را با او درمیان گذاشت و از او خواست تا آن وعده را عملی سازد. 🔸 همواره کاروان‌هایی بودند که از منطقۀ جبل عاملِ شیعه‌نشین و برخی مناطق شام عازم زیارت سیدالشهدا(علیه‌السلام) می‌شدند و در مسیر خود از موصل عبور می‌کردند. جمال‌الدین ناچار برای ادای نذر مادر به دنبال یکی از آن کاروان‌ها رفت اما برای انجام آن فریضۀ شیطانی عجله نکرد. نمی‌دانم دو به شک بود که آیا دستش را به خون مظلوم آلوده کند یا این‌که می‌خواست مطمئن شود نیت کاروان، زیارت حسین بن علی(علیهما‌السلام) است، تا بی‌گدار به آب نزده باشد. هرچه بود تا منطقۀ مسیّب که نزدیک کربلا قرار دارد کاروان را تعقیب کرد. بیش از ۹۰ فرسخ، حدود ۵۰۰ کیلومتر در طریق الحسین(علیه‌السلام) راه طی کنی آن هم به نیت سوء قصد به جان زائران حسین(علیه‌السلام)! چه حکایت غریبی‌ست! 🔹 با مشاهدۀ عبور کاروان از فرات، خاطرجمع شد که آن‌ها به زیارت حسین(علیه‌السلام) می‌روند. همان‌جا بار سفر زمین گذاشت تا هنگام بازگشتن کاروان نذر مادرش را قربة الی الله ادا کند. آن روزها و ساعت‌ها فرصت خوبی بود تا خنجرش را صیقل دهد، برای خودش شعر بخواند و به خیلی چیزها فکر کند؛ به خودش، به نذر مادرش، به عذاب وجدانش، به زائران حسین(علیه‌السلام) به کربلا. اوقات نفس‌گیری بود. در همین فکرها بود که خوابش برد. در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و او را می‌برند تا به خاطر عقاید باطلش راهی جهنم کنند. هرچه التماس کرد فایده‌ای نداشت و او را در دوزخ انداختند. بین شعله‌ها غوطه‌ور بود اما احساس سوختن نمی‌کرد، گویا زبانه‌های آتش بر بدن او بی‌اثر بود! در آن هول و ولا ناگهان صدای مهیبی از قعر جهنم بلند شد: «من اجازه ندارم تنی را که غبار راه کربلا بر آن نشسته، بسوزانم...» آری آن گرد و خاک برخاسته از کاروان، بر سر و روی او نشسته بود. همان غبار بهشتی حائلی شد بین او و آتش. مگر جهنم می‌تواند بهشت را بسوزاند؟ حاشا و کَلّا! 🔸 پس از عمری دشمنی با اهل‌بیت پیامبر(صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه‌و‌آله) از خواب غفلت بیدار شد. خدا خواست که بیدار شود تا حجتی باشد بر هم‌مسلکان سابقش تا حسین(علیه‌السلام) را بشناسند. حجتی باشد بر ما که غبار طریق الحسین(علیه‌السلام) را دست‌کم نگیریم، تربت کربلا که جای خودش را دارد. این رؤیای صادقه باعث شد خوابی که مادرش برایش دیده بود بی‌تعبیر و عقیم بماند. خاصیت اعجاز حسین(علیه‌السلام) این است که هر سِحری را باطل می‌کند. با حالی آشفته به حرم رفت و این دو بیت را سرود: اِذا شِئتَ النّجاةِ فَزُر حُسينا لِكَی تَلقى الاِلهَ قريرَ عَينِ فَاِنَّ النارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسماً عَلَيهِ غُبارُ زوارِ الحسينِ اگر به دنبال رستگاری هستی پس حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا خداوند متعال را با چشمی روشن ملاقات کنی. پس همانا جسمی را که بر آن غبار راه زائران حسین(علیه‌السلام) نشسته باشد، آتش نمی‌سوزاند. 🔹 جمال‌الدین از باورهای اجدادی‌اش برگشت اما دیگر پای برگشتن از کربلا را نداشت. او مجاور حرم کربلا شد و برای جبران لطفی که در حقش شده بود اشعار بسیاری در ستایش خاندان رسالت خصوصا سیدالشهدا(علیه‌السلام) سرود. این شاعر اهل موصل، صله‌ای از حضرت دریافت کرده است که حسرت هر شاعری‌ست؛ صله‌ای که تخلص شعری او را نیز رقم زده است. روزی رو به ضریح ایستاده بود و یکی از قصایدش در مدح حضرت را می‌خواند، ناگاه پرده‌ای که از در آویزان بود از جایش کنده شد و بر شانۀ او افتاد، کسانی که شاهد ماجرا بودند، پردۀ حرم را هدیه و خلعتی از طرف اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) به جمال‌الدین ‌دانستند. از آنجا بود که این شاعر قرن هشتم به خَلیعی یا خِلَعی مشهور شد و اشعارش را به این تخلص، متبرک می‌کرد. 🌐 @ehsantabriziyan
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را دریاب این سپاهِ پیاده نظام را... هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت در موکب نخست، جواب سلام را از دست خادمان تو نوشید هر که چای یکجا چشید لذت شُرب مدام را... گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد اشک علی‌الدوام، قوام کلام را «ما آزموده‌ایم در این شهر، بخت خویش» ما قابلیم نوکری این امام را پای پیاده آمدم و روی من سیاه! پای برهنه نیستم این چند گام را با دست خالی آمدم و روی من سیاه! چیزی نبود قابل عرض این مقام را مصراع آخر است، رسیدیم کربلا باید چه کرد این همه حُسن ختام را... ؟! ✍ 🆔@ehsantabriziyan