اِحیاء
9) عبداللهبنبشرالخثعمی: 📎 عبدالله پسر «بُشر» پسر «ربيعة بن عمرو» از شجاعان نامآور عرب بوده است
10) عمروبنضبیعةالضبعی:
📎 او از اهالی کوفه و سوارکاری ماهر بود و در جنگها و غزوات -به شجاعت و دلاوری شهرت داشت.
برخی درباره او گفتهاند که او پیامبر (ص) را نیز درک کرده است!
📌پس از اینکه مشاهده کرد که پیشنهادهای امام حسین(ع) از سوی سپاه عمر بن سعد پذیرفته نمیشود، در شب هفتم محرم به همراه عدهای "به همراه جوین بن مالک تمیمی" به امام حسین (ع) پیوست.
📍سرانجام در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسید و او به هنگام شهادت حدود ۷۰ سال سن داشت.
🔖در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه به وی این چنین سلام داده شده است:
«السَّلامُ عَلَی عَمروِِ بنِ ضُبَیعةَ الضُّبَعی»
【@EHYYA313••】
#فرهنگ_جامع_سیاسی
آذربایجان
نامی است که تا اوائل قرن بیستم و پایان جنگ جهانی اول در سال 1918 منحصرا به سرزمین هایی که اکنون استان آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل را در شمال غربی ایران تشکیل می دهد اطلاق می شده است. این سرزمین در هزاره قبل از میلاد مسیح ع محل سکونت اقوام مادی بوده و برخی باور دارند که زرتشت پیامبر بنیانگذار دین باستانی ایران نیز در همین مکان متولد شده است. نام باستانی این منطقه "آتورپاتکان" بوده است که آتور به معنی آذر با آتش و پات به معنی پاد یا نگهبان و کان یا همان گان پسوندی است که در پایان نام برخی از شهر های ایران می آمده است. این نام به مرور زمان اول به آذربادگان و بعد آذربایگان تبدیل شد و در دوره اسلامی شد آذربایجان. زبان و گویش مردم این منطقه نیز طبق اسناد آذری بوده است که به نقل از حمدالله مستوفی پهلوی دگرگون شده بوده است.
آمیخته شدن زبان آذری با زبات ترکی، از قرن پنجم شروع شد با آغاز نفوذ اقوام ترک به این منطقه. در قرن ششم هجری اتابکان که خود از قبایل ترک (سابقا بَرده) بودند بر آذربایجان و قفقاز کنونی حملاتی کرده و در این منطقه قدرت گرفتند. در قرن هفتم با هجوم قوم مغول و پس از غارت و کشتار بسیار در ایران بخشی از آن ها در شمال شرق ایران ساکن شدند. پس از آن حکومت ایلخانیان بر آذربایجان و قفقاز بیش از یک قرن بطول انجامید. حکومت حدودا 200 ساله مغول ها در این منطقه باعث شد به مرور زبان ترکی و آذری با هم مخلوط شوند. در زمان صفوی، فتوحات عثمانی و فتح بخش هایی از آذربایجان توسط جانیان عثمانی باعث شد زبان ترکی بیش از پیش در این منطقه گسترش پیدا کند. هر چند در نهایت این اوضاع باعث نشد که مردم این منطقه خصوصیات قومی و نژادی خود را از دست بدهند و حتی زبان ترکی را که زبان محاوره قدرت های حاکم بود را به طور کامل نپذیرفتند و زبان مردم این منطقه تفاوت هایی با زبان ترکان در آسیای صغیر و شرق دریای کاسپین دارد.
【@EHYYA313••】
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۴۹
یک ماه گذشت.
یه شب حاج آقا تو سخنرانی درمورد روزی حلال گفت.بعد سخنرانی سوالهای زیادی برای افشین به وجود اومد.
تا صبح مطالعه کرد.
فردای اون شب هم به مؤسسه رفت و سوال هاشو پرسید.
به این نتیجه رسید که....
خونه ای که توش زندگی میکنه،
ماشینی که داره،
و کلا پولی که پدرش به کارتش میریزه، حلال نیست.
خیلی با خودش فکر کرد.خب چکار کنم؟ ...
همه چیز رها میکنم ... بعدش چی؟ ...
باید کار پیدا کنم ... چه کاری؟
درواقع افشین نه تخصصی داشت و نه تحصیلاتی.افشینی که تو پر قو بزرگ شده بود،حالا باید با سختی زندگی کنه.براش سخت بود.
سراغ کمد لباس هاش رفت.
همه لباس هاش هم از مال حرام بود.یه دست لباس پیدا کرد که مادربزرگش قبل از فوتش بهش هدیه داده بود.درآمد اونا حلال بود.گرچه از اون لباس خوشش نمیومد و حتی یکبار هم نپوشیده بود،اما چاره ای نبود.
لباس پوشید و تو آینه به خودش نگاه کرد.از تیپ جدیدش خنده ش گرفت.با خودش گفت اگه فاطمه منو با این لباس ببینه از تعجب شاخ درمیاره.
تلفن همراه شو برداشت.
یه کم نگاهش کرد..نه اینم حلال نیست. گذاشت سرجاش..
ساعت؟..نه.. پول؟..نه. کارت های بانکی؟..نه.
مدارک شناسایی شو برداشت،
با یه دست لباسی که تنش بود،از خونه بیرون رفت.
خب حالا چکار کنم؟..باید اول دنبال یه کاری بگردم.
به اطراف خوب نگاه میکرد.
چند تا آگهی استخدام پشت شیشه چند مغازه دید.هربار با خودش میگفت من برم همچین کاری انجام بدم؟!!.. نه.
خیلی گشت.
حتی پول نداشت سوار تاکسی بشه.فقط پیاده میرفت.خسته شد.اذان ظهر شد.به مسجد رفت.
بعد از نماز دوباره به خیابان رفت،
تا زودتر کاری پیدا کنه که پولی به دست بیاره تا شب بتونه بره هتل.
ولی هیچ کاری رو در شأن خودش نمیدید.
شب شد.
هم غذایی نخورده بود و حسابی گرسنه بود،هم خیلی خسته بود.تصمیم گرفت بره خونه استراحت کنه،صبح دوباره دنبال کار بگرده.
جلوی در ساختمان بود که با خودش گفت این خونه حلال نیست ... خب توش نماز نمیخونم.فقط یه کم بخوابم ... وقتی حلال نیست،حلال نیست دیگه.باید دیگه نری تو اون خونه،هیچ وقت.
چند ساعتی اونجا بود.چند قدم سمت خونه میرفت،باز برمیگشت.خیلی خسته تر شده بود.اونقدر رفت و برگشت که اذان صبح شد.
به مسجد رفت.....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
【@EHYYA313••】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عصرتون پراز عطرخدا
🍹عصرتون پراز رحمت
❤️عصرتون پراز محبت
🍹عصرتون پراز نعمت
❤️عصرتون پراز نیکی
🍹عصرتون پراز انرژی
❤️عصر زیباتون بخیر
【@EHYYA313••】
#سه_شنبه_های_مهدوی
#سه_شنبه_های_جمکرانی
🍃عمری نگران خیره به خورشید ظهور...
ای کاش به زودی برسد عید ظهور....
🍃 هر هفته سه شنبه ها دلم پَر زد و رفت....
تامسجد جمکران به امیدظهور....
🌱تعجیل در فرج مولایمان پنج صلوات🌱
ألـلَّـھُـمَ؏َجِّـلْلِوَلـیِـڪْألْـفَـرَج
#امام_زمان
◍⃟⚘@EHYYA313🍃࿐ྀུ༅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸صبحتان نورانی و
🌱رنگين ترازرنگين کمان
🌸روزتان فرخنده و
🌱ازمهربانی جاودان
🌸قلبتان سرشاراز
🌱آرامشی زيبـا شود
🌸خنده باشد هديه امروز
🌱بررخسارتان
🌸سـلام صبحتون شـاد دلپذیر
🌱امروزتون پر از امید و مـهر
【@EHYYA313••】