تندخوانی جزءپانزدهم.mp3
4.21M
⑮ تندخوانی جزء پانزدهم قرآن
🎙 استاد معتز آقایی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
شحات انور.mp3
785.3K
همراه با قرآن(87)
قاری شحات
سوره مبارکه قدر
#تلاوت_قرآن
❥︎➪@azghadirtazohor_313
#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صدونوزدهــــــم💎
فلسفه احکام در خطبه حضرت فاطمه سلام الله علیها
سخنان یگانه دخت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله، حضرت فاطمه سلام الله علیها همانند سایر معصومین علیه السلام برای عموم مردم؛ به ویژه نسل جدید مطالبی آموزنده و درس های تربیتی و اخلاقی به همراه دارد چرا که جهانبینی متعالی؛ پیوند با سرچشمه هستی؛ تبلور بر ارزشهای الهی و انسانی و جامعیت و کمال؛ از مهمترین شاخصه های این کلمات نورانی است. ما نیز در این فرصت، با شرح فرازهائی کوتاه از خطبه فدکیه حضرت فاطمه سلام الله علیها، سعی میکنیم اندکی از وظیفه خود را نسبت به گسترش فرهنگ و حیانی آن گرامی به انجام برسانیم. ان شاءالله!
زید بن علی از عمه اش زینب علیه السلام، خواهر امام حسین علیه السلام در مورد آن خطبه ارزشمند نقل می کند که حضرت زینب علیه السلام فرمود: هنگامی که به مادرم فاطمه سلام الله علیها خبر رسید که ابوبکر قصد دارد او را از ارث پدری محروم نماید و از فدک منع کند، آن حضرت مقنعه اش را بر سر بپیچید و در میان بانوان و گروهی از قومش خارج شد، در حالی که دست هایش را می کشید، چیزی از راه رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله کم نگذاشت تا در مقابل ابی بکر ایستاد و آن خطبه غرّا را ایراد نمود.
ادامه دارد...
❥︎➪@azghadirtazohor_313
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتاد و هفتم
مجید همچنانکه سرش پایین بود، به پدر نگاهی کرد و با صدایی آهسته پاسخ داد: «توکل به خدا! بلاخره ما به امید میریم. ان شاءالله خدا هم کمکمون میکنه.» و گفتن همین چند کلمه کافی بود تا خون ابراهیم به جوش آمده و رو به مجید بخروشد: «اونوقت ما شیمی درمانی مادرمون رو تا کِی عقب بندازیم به امید شما؟!!!» مجید لبخندی زد و با متانت پاسخ داد: «ما ان شاءالله با هواپیما میریم و یکی دو روزه برمیگردیم.» که باز ابراهیم به میان حرفش آمد و طعنه زد: «اونوقت هزینه این ولخرجی جنابعالی باید از جیب بابای ما بره؟!!!»
مجید مستقیم به چشمان ابراهیم نگاه کرد و قاطعانه جواب داد: «این سفر رو من برنامهریزی کردم، خرجش هم با خودمه.» پدر زیر لایه سنگین اندیشه پنهان شده و محمد و عبدالله با غضب به ابراهیم نگاه میکردند و دل من، بیتابِ نتیجه، چشم به دهان ابراهیم و مجید دوخته بود. عطیه خسته از این همه مشاجره بینتیجه، به بهانه خواباندن یوسف از اتاق بیرون رفت و لعیا خواست اعتراض کند که ابراهیم پیش از آنکه چیزی بگوید، با صدایی بلند جوابش را داد: «تو دخالت نکن!» سپس روی سخنش را به سمت مجید برگرداند و با عصبانیت ادامه داد: «آقا ما اگه بخوایم مادرمون همینجا درمان شه، باید چی کار کنیم؟!!!» و گفتن همین جمله پُر غیظ و غضب کافی بود تا مجید دست از اصرارش برداشته و با صورتی که از ناراحتی گل انداخته بود، ساکت سرش را پایین بیندازد و در عوض بغض مرا بشکند.
پرده اشکم پاره شد و با صدایی که میان گریه گم شده بود، رو به ابراهیم کردم: «آخه چرا مخالفت میکنی؟ مگه نمیخوای مامان زودتر درمان شه؟ پس چرا انقدر اذیت میکنی؟» و شاید گریه ام به قدری سوزناک بود که ابراهیم در جوابم چیزی نگفت و همه را در سکوتی غمگین فرو برد. به مجید نگاه کردم و دیدم با چشمانی که از سوز غصه من آتش گرفته، به صورت غرق اشکم خیره مانده و تنها چند لحظه پیوند نگاهمان کافی بود تا به خاطر رنگ تمنای نگاهم، طعنههای تلخ ابراهیم را نادیده گرفته و با شکستن غرورش، یکبار دیگر خواستهاش را مطرح کند.
با چشمانی سرشار از آرامش به پدر نگاه کرد و با صدایی گرفته گفت: «بابا اگه شما اجازه میدید، من و الهه مامانو ببریم تهران... ان شاءالله یکی دو روزه هم بر میگردیم...» و پیش از آنکه ابراهیم فرصت اعتراض پیدا کند، کلام مقتدرانه پدر تکلیف را مشخص کرد: «برید، ببینم چی کار میکنید!» و همین جمله کوتاه سرآغاز سفر ما شد و دل مرا به اتفاق تازهای امیدوار کرد.
#رمان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
47.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء پانزدهم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️🌙🍀
#صبح_بخیر
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╔══🍀═══🍀═╗
@azghadirtazohor_313
╚══🍀═══🍀═╝
┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈