🍃🌷
﷽
#حدیث_روز
روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟
اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
حضرت فرمود:
آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، #فقیر_واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
منبع :
📚بحارالانوار : ج ٧٢، ص ۶
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#آفتاب_هشتم
آسمان در حریمتان زیباست
عطر خوب شمیمتان زیباست
حالم از این همه کرم خوب است
هر که می آید این حرم خوب است
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#به_خاطر_بسپاریم_که
شکر نعمت، نعمتت افزون کند😍🤲
🔴 با شکرگزاری،راه رحمت و نعمت الهی رو به سوی خودتان باز کنید!
💠یک کسی خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسید، گفت: آقا من فقیر هستم، مشکل دارم وشروع به گفتن کرد...
🌸یک سینی انگور در مقابل امام رضا (علیه السّلام) بود، یک شاخهی انگور برداشت و به او داد.
این شخص متعجّب شد. گفت: آقا من انگور میخواهم چه کار! زن و فرزند من گرسنه هستند، انگور چه فایدهای برای من دارد. سپس انگور را کنار گذاشت.
امام هیچ چیزی نگفت.
یک چند لحظه گذشت، یک کسی دیگر آمد وارد اتاق شد، آقا سلام علیکم. حضرت جواب سلام او را دادند. یک دانهی انگور به او تعارف کرد.
برق خوشحالی در چشم آن تازه وارد جهید. گفت: آقا از شما ممنون هستم، من آمده بودم شما را ببینم امّا شما چقدر کریم هستی، یک دانهی انگور را میگیرم و به خانه میبرم و در یک ظرف آب میچکانم همه بخورند و خانواده تبرّک بشوند.
💗امام شاخهی انگور را به او داد. گفت: آقا همان کافی بود، از شما ممنون هستم، و شاخه را گرفت.
امام سینی انگور را به او داد.
گفت: آقا شما چقدر کریم هستید.
امام فرمود: یک کاغذی یک چیزی بیاورید.
نوشت: باغهای انگور خود را به این بخشیدم.
گفت: آقا زبان من لال شد، دیگر اصلاً نمیدانم چطور میتوان تشکّر بکنم آخه من آمده بودم شما را ببینم.
💗 امام فرمود: و آن زمینهای اطراف آن را...
گفت: آقا من دیگر هیچ چیزی نمیتوانم بگویم.
♦️این طرف اوّلی که آن گوشه نشسته بود، بلند شد گفت:
آقا مثل اینکه ما محتاج بودیم، این آمده بود فقط شما را ببیند، دل او تنگ شده بود، من محتاج بودم. چرا به او اینقدر دادی؟
🌸 امام زیر آن نوشته اضافه کرد: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ»[سوره ابراهیم، آیه ٧]
♻️ من اوّل یک شاخهی انگور به تو دادم، تو اعتراض کردی، قدر ندانستی.
💠یک دانهی انگور به او دادم، قدردانی کرد..
می خواهی اضافه شود؟! سنّت خدا این است که برکات خود را برای آن کسی میفرستد که شاکر باشد.
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#تلنگر_تفکر
🔷دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم
🔶آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...
🔹دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود
🔸آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
﷽🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمت_چـهـل_و_چـهـارمــ
✍با هر قدمی که برمی داشتم اونها یک بار، مرگ رو تجربه می کردن.
اما من خیالم راحت بود.
اگر قرار به رفتن بود... کسی نمی تونست جلوش رو بگیره ...
اونهایی که دیشب بیدارم کردن و من رو تا اونجا بردن،و گم شدن و رفتنِ ما به اون دشت هیچ کدوم بی دلیل و حکمت نبود...
چهره آقا رسول از عصبانیت سرخ و برافروخته بود ...
سرم رو انداختم پایین هیچ چیزی برای گفتن نداشتم.
خوب می دونستم از دید اونها حسابی گند زدم ... و کاملا به هر دوشون حق می دادم ...
اما احدی دیشب ... و چیزی که بر من گذشته بود رو ... باور نمی کرد ...
آقا رسول با عصبانیت بهم نگاه می کرد ...
تا اومد چیزی بگه... آقا مهدی، من رو محکم گرفت توی بغلش ...
عمق فاجعه رو تازه اونجا بود که درک کردم قلبش به حدی تند می زد که حس می کردم ... الان قفسه سینه اش از هم می پاشه ...
تیمم کرد و ایستاد کنار ماشین و من سوار شدم ...
آخر بی شعورهایی روانی
چند لحظه به صادق نگاه کردم و نگاهم برگشت توی دشت...
ایستاده بودن بیرون و با هم حرف می زدن،هوا کاملا روشن شده بود که آقا مهدی سوار شد ...
- پس شهدا چی؟
نگاهش سنگین توی دشت چرخید
با توجه به شرایط ممکنه میدون مین باشه ...
هر چند هیچی معلوم نیست...
دست خالی نمیشه بریم جلو برای در آوردن پیکرها باید زمین رو بکنیم اگر میدون مین باشه ...
یعنی زیر این خاک، حسابی آلوده است و زنده موندن ما هم تا اینجا معجزه هست...
نگران نباش به بچه های تفحص موقعیت اینجا رو خبر میدم .
آقا رسول از پشت سر، گرا می داد و آقا مهدی روی رد چرخ های دیشب، دنده عقب برمی گشت ...
و من با چشم های خیس از اشک محو تصویری بودم که لحظه به لحظه محو تر می شد...
بهترین سفر عمرم تمام شده بود.
موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم.
آقا مهدی هم رفت هم اطلاعات اون منطقه رو بده و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شبشون تشکر کنه سنگ تمام گذاشته بودن.
ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود.
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت،خیلی ازش خجالت می کشیدم با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم
- یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ...
گوش هام خیلی تیزه
- توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
- شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
- شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم توی اون گرگ و میش...
نماز می خوندیم و حرکت می کردیم.
چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد.
و سرش رو انداخت پایین.
به زحمت بغضش رو کنترل می کرد با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام.
- بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات باید دهن شون قرص باشه زیر شکنجه.
سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی باید راز دار خوبی هم باشی و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت راه افتادیم سمت ماشین
- راستی داشت یادم می رفت از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود فقط لبخند زدم.
- بلد نیستم...
فقط یه حس بود یه حس که قبله از اون طرفه ..
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤
🆔 @eightparadise
✅لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان
خوبتــ😍ــون معرفی کنید👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌷
﷽
#حجاب_و_عفاف
شھیدآوینیمی گفت:
بالینمی خواهم...
اینپوتینھایکھنہھممی ٺواند ❥
مرابہآسمانھاببرد
🧕
منھم بالی نمیخواھم...
بیشكبا'چـادرم'میتوانممسافرِآسمانھا
باشم
#چادر من،بالپروازمَناسٺ.🌱
「قـولِمنبہشـہـداچـادرمہ」
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#ورزشی
🏃♂ پیاده روی
🌸 بهتر است قبل از صبحانه پیاده روی کنید یا بعد از آن؟
🚶♀اگر صبحها پیاده روی میکنید یا میخواهید این کار را در برنامه روزانه خود بگنجانید، ممکن است این سوال را بپرسید که «پیاده روی صبحگاهی قبل از صبحانه بهتر است یا بعد از آن؟». اگر اهدافی مانند کاهش وزن دارید، چه کاری را باید انجام دهید؟
🚶♂مطالعاتی درباره اینکه آیا صبحانه نخوردن باعث افزایش متابولیسم بدن شما میشود و به شما در کاهش وزن سریع کمک میکند، وجود دارد. برخی تحقیقات نشان میدهد که ورزش در حالت ناشتا (قبل از صبحانه) به بدن شما کمک میکند تا چربی کمتری بسوزانید.
🏃♂البته این موضوع به بدن شما بستگی دارد. اگر با ورزش قبل از صبحانه احساس راحتی میکنید، بسیار خوب است. یا اگر فکر میکنید قبل از پیاده روی به یک میان وعده کوچک احتیاج دارید، بهتر است یک عدد موز یا یک میوه میل کنید. در هر صورت بعد از ورزش حتما صبحانه سالم میل کنید و آب زیادی بنوشید😊😍
پایان
بفرمائید هشت بهشت 👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸