🌼
مصطفی چگینی متولد دوم آبان ۱۳۵۵ در شهرستان خنداب استان مرکزی و ساکن یافتآباد تهران بود.
از وقتی خودش را شناخت یک پایش در بسیج بود و پای دیگرش در مسجد. ۲۰ سال تلاش بیوقفهاش در این مسیر از او سرباز جان برکفی ساخت که برای دفاع از حرم عمه سادات هرطور شده خودش را به سوریه برساند.
او توسط یگان فاتحین راهی سوریه شد و در عملیات منطقه خانطومان شرکت کرد و همراه ۱۲ تن از همرزمان ایرانیاش در روز ۲۱ دی ماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید. شهید چگینی در بین همرزمان شهید خانطومان کمتر شناخته شده و کمتر از او یاد میشود.
پیکر مطهرش بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.🧬
و درست در ششمین سالگرد شهادتش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. 🌷
🌿
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼
محمد چگینی برادر بزرگتر شهید🎤
یک هفته قبل از اعزامش تقریبا همه کارهایش را انجام داده بود.
من با سوریه رفتنش مخالف بودم به او گفتم: «اگر سوریه هم نروی، کارت را اینجا انجام میدهی. فرقی ندارد کجا، مهم این است که راه امام حسین(ع) را ادامه بدهی.» مصطفی گفت: «نه؛ الان وضعیت سوریه به گونهایست که به کمک بچههای ما نیاز دارد.»
انگار طلبیده شده بود. اربعین آنسال اذن میدانش را از اربابش در پیادهروی اربعین گرفته بود. حتی رفتن آخرش به سوریه را هم به ما اطلاع نداد. ما بعد از پروازش به سوریه مطلع شدیم که بدون خداحافظی رفته است.
وقتی با مصطفی تلفنی صحبت کردم ناراحتیام را ابراز کردم که چرا بیخداحافظی رفته است گفت: «حلالم کنید.» خیلی به او تأکید کردم که مراقب خودت باش اتفاقی برایت نیفتد.
یک هفتهای گذشت و دلم خیلی برایش آشوب بود. همه خانواده نگرانش بودند. غروب روز ۲۱ دی ماه بود که دوستانش از مسجد آمدند دم در خانه. مرا خواستند و خبر شهادتش را به من دادند. مانده بودم چگونه این خبر را به خانواده برسانم. پدرم از نگرانی من و رفتار دوستان مصطفی بو برده بود که اتفاقی برای او افتاده است. آمده بود دم در و وقتی خبر شهادت برادرم را شنید همانجا از حال رفت...
🌿
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼
نحوه شهادت از زبان همرزمان شهید🎤
اکیپی شده بودند با فرماندهی شهید مرتضی کریمی که میخواستند دژ محکم خانطومان را بشکنند. این مسئله برایشان اهمیت زیادی داشت. آنجا داعش نیروهای زیادی داشت. شب قبل از عملیات بچههایی که راهی منطقه بودند دور هم جمع شدند و به آنها گفته شد که این عملیات سخت و رسیدن به اهداف آن دشوار است. هرکس تمایل دارد بیاید و ما اجباری نمیکنیم. خودتان باید انتخاب کنید. مصطفی هم با حدود ۴۰ نفر از دوستان انتخاب کردند که راهی خانطومان شوند.
آن روز هم هوا بارانی و منطقه مهآلود شده و متاسفانه نیروی پشتیبانی کننده این بچهها هم تجهیز نبود و تأخیر داشت. بچهها به پیشروی در منطقهای که برای آزادسازی آن عملیات کرده بودند اقدام کردند. داعش در آن منطقه هم تجیهزاتشان بیشتر بود و هم نفرات بیشتری داشت و همچنین بر وضعیت آب و هوای منطقه آشنایی و تسلط بیشتری داشت. بچههای ما غافلگیر شدند. آنقدر شدت آتش دشمن زیاد بود که بچهها نتوانستند زیاد پیشروی کنند. مرتضی کریمی که فرمانده بود به سمت قله رفت و مصطفی که جلوی سایر بچهها حرکت میکرد، از جانب تک تیرانداز مورد اصابت گلوله به پیشانی قرار گرفت و همانجا به شهادت رسید. 🕊
🌿
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼
از شهید مصطفی چگینی، حدود ۱۰ روز قبل از شهادتش عکسی به یادگار مانده که روی تختهای نوشته است: «هر کس مهر امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری را در دل نداشته باشد مطمئن باشد اگر در زمان یکی از امامان معصوم هم باشد مهر آنها را در دل نخواهد داشت.»
🌿
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼
همسر شهید🎤
بچهی یک محله بوديم. من بسيجی همان پايگاهی بودم كه آقا مصطفی فرماندهیاش را برعهده داشت. صرفاً نامی از او شنيده و ايشان را نديده بودم. سال ۹۲ وقتی قرار شد آقا مصطفی خانه يكی از همسايههای ما را در كوچه بسازد، همانجا من و خواهر كوچکترم را در مسير مسجد دیده و از طريق همان همسايهمان پيام فرستاد كه میخواهد به خواستگاری من بيايد.
اولین بار که او را ديدم، احساس كردم برایم مورد مناسبی نيست. چرا که خیلی بزرگتر از من نشان میداد. پيش خودم گفتم حتما نظرم منفی است.
پدرم شغلش بنايی بود و از اين طريق با آقا مصطفی كه در كار ساخت و ساز بود، كمی گرم گرفت. بعد گفتند ما با هم حرف بزنيم. زمانی كه به اتاق ديگری رفتيم تا صحبت كنيم، پيش خودم گفتم من كه پاسخم منفی است كمی حرف میزنيم و بعد جواب منفی را میدهم.
كمی كه حرف زديم ديدم او اعتقاداتش خيلی به من نزديک است. همان چيزی است كه میخواستم. از حضرت آقا و تبعيت از ولايت فقيه گفت. از اينكه دوست دارد يک زندگی ساده داشته باشيم و مراسم عقد و عروسیمان هم ساده و بدون تجملات باشد و...
🌿
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌼
پس از عقدمان یک روز آقامصطفی به من گفت: «دوست دارم به عنوان شريک زندگیام تفكرات دنيايی نداشته باشی. منظورم اين است كه خيلی در بند اين دنيا نباشی. مثلاً اينطور نباشد كه بخواهی مرتب كاسه و بشقاب خانهمان را عوض كنی يا تجملات را وارد زندگی كنی.» كمی كه فكر كردم ديدم حرفش خيلی هم بد نيست. ما شايد نتوانيم مثل معصومين(ع) باشيم، ولی مثل شهدا كه میتوانيم زندگی كنيم.
آنروز برای اولين بار بحث رفتن به سوريه را مطرح كرد. من اصلاً نمیدانستم آنجا چه خبر است! گفتم خب من هم میآيم. با تعجب گفت: «كجا میآيی؟ آنجا كه جنگ است.» شرايط منطقه را توضيح داد و گفت: «ما به آنجا میرويم تا به امر ولی زمان لبيک بگوييم.» حرف آقا و ولايت فقيه را كه پيش كشيد ديگر نتوانستم چيزی بگويم. ولی همچنان ته دلم موافق رفتنش نبود.
دو روز به رفتنش خيلی جدی مخالفت كردم؛ ولی وقتی گفت آن دنيا جواب حضرت زينب(س) را چه میدهی؟ ديگر نتوانستم حرفی بزنم. گفتم: «تو بروی ديگر برنمیگردی. مطمئنم كه شهيد میشوی. شفاعتم کن.»
انگار هالهای از نورانيت شهدا در چهرهاش بود...
و رفت. برای همیشه...
🌿
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید مصطفی چگینی) مراجعه بفرمائید👇
https://b2n.ir/x26859
کام دل من به عشق شیرین شد
هر فصل دلم با تو بهارین شد
رفتی و خزان به من هجوم آورد
تا این که دلم به صبر آذین شد
✍🏻فاطمه شعرا
🌼🌿
#دوبیتی_عصرانه
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_مصطفی_چگینی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_خانطومان
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
نام و نام خانوادگی شهید: مصطفی فضلی
تولد: ۱۳۴۵/۵/۱۶، تهران.
شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۸، فکه، عملیات والفجر مقدماتی.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۸۳، شماره ۲.
🦋
نام و نام خانوادگی شهید: مرتضی فضلی
تولد:۱۳۴۹/۳/۱۷، تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲، شلمچه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۷۹، شماره ۲.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهیدان_فضلی
#شهید_مصطفی_فضلی
#شهید_مرتضی_فضلی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🦋🎥
📚 جایی در آسمانها
آخرین تکهی هفتسین را جایی بین سمنو و تُنگماهی گذاشت.
از سه ماهی که آقاجان خریده بود همین ماهی رنگپریده مانده که گوشهای کز کرده بود.
به او حق میداد که اینچنین رنگ و رویش مهتابی باشد.
دیگر برادرش نبود که ساعتها برای ماهیها وقت بگذارد و به آنها شوق زندگی بدهد...
دست روی قاب عکس کنار میز کشید:
«آخ که چقدر جایت خالیست مصطفی!»
تکرار خاطراتِ ناب او و برادرِ دلربایش لحظهای لبخند برلبانش آورد و بعد، صدای هقهقش در فضای خانه پیچید. دو زانو روی زمین افتاد.
این زخمِ تازه، ژرفای جانش را میخراشید و قلبش را میسوزاند.
چیزی درون قلبش برای برادر شانزده سالهاش بیتابی میکرد.
مرتضی سراسیمه از پلهها پایین آمد و پشت خواهرش ایستاد. او هم دلتنگ برادر بود...
برادری که تنها دوازده سال داشت و مردانه عزمش را جزم کرده بود تا به جای گریه و شیون راه برادر را برود و به دیدار برادرش بشتابد؛
شاید، جایی در آسمانها...
✍🏻 زهرا رضایی ۱۴ساله از قم ۱۴۰۱/۱۲/۲
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تنظیم و تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: الهام گرجی
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهیدان_فضلی
#شهید_مصطفی_فضلی
#شهید_مرتضی_فضلی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🌸
مصطفی فضلی در سال ۱۳۴۵ در تهران دیده به جهان گشود. ۴برادر و یک خواهر داشت.
از کودکی بسیار مهربان و رئوف بود. به حیوانات علاقه بسیاری داشت و تا میتوانست از آنها نگهداری میکرد؛ چرا که قلبی پاک و مهربان جسمش را احاطه کرده بود.
قبل از آشنایی با بسیج به پدرش در کارها کمک میکرد.
چندی بعد در بسیج ثبت نام کرد و از همانجا نامهی آسمانی شدنش امضا شد.
اولین بار یک ماه به جبهه رفت و برای یک هفته به مرخصی آمد. مادرش بسیار بیتابی میکرد و به هر دری روی میآورد تا او را از رفتن منصرف کند.
مصطفی اما در دنیای دیگری سیر میکرد.
سرانجام در عملیات والفجر مقدماتی که به دست منافقان لو رفته بود بر اثر اصابت ترکش به پایش جانش را در راه اسلام و انقلاب فدا کرد.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهیدان_فضلی
#شهید_مصطفی_فضلی
#شهید_مرتضی_فضلی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
May 11
🌸
پای صحبت خواهر شهیدان فضلی
در گفتگو با سیروز سیشهید🎤
مصطفی بیدلیل به همه محبت میکرد. آنقدر صبور و آرام بود که به همهی ما درس زندگی میداد.
حیوانات از مهربانیهای او خوشحال بودند. از گربهی مجروحی که سه روز در خانه نگه داشت گرفته تا بوقلمونی که برای نجات جانش یک روز تمام در ماشین لباسشویی داخل انباری جا داده بود.
کسی نبود که از محبتهای او بینصیب بماند.
برای پدر و مادرم احترام فوقالعادهای قائل بود و از گل نازکتر به آنها نمیگفت.
برادرم مصطفی سردرد مزمنی داشت که سیر مراحل درمانش طولانی شده بود. به همین خاطر پدر و مادرم با رفتنش به جبهه کاملا مخالف بودند.
یکبار که او را برای انجام آزمایشات به بیمارستان سجاد برده بودم همانطور که روی تخت دراز کشیده بود به من التماس میکرد تا از پدر و مادرم برایش اذن جهاد بگیرم.
بعد از آن رفت. رفتنی بیبازگشت! آنقدر
که حتی فرصت نشد جواب آزمایشاتش را نشان دکتر بدهیم.
او تنها ۱۶سال داشت که از چهار برادر دیگرش سبقت گرفت و جام شهادت نوشید.
بعد از آن برادر دیگرم مرتضی هم مرام و منش مصطفی را سرلوحه زندگی خود قرار داد. همه فکر و ذکر و آرزویش رفتن به جبهه بود. چندین بار پدر و همسرم به پادگان دوکوهه رفتند و او را به خاطر سن کمش به خانه برگرداندند. اما او کبوتر جلد جبههها شده بود. سرانجام ماندن در قفس تن را تاب نیاورد و مثل مصطفی در ۱۶سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهیدان_فضلی
#شهید_مصطفی_فضلی
#شهید_مرتضی_فضلی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🦋
مرتضی فضلی در سال ۱۳۴۹ در تهران به دنیا آمد.
از ۱۴سالگی در بسیج و کارهای جهادی مشارکت داشت.
از ۱۵سالگی علنا بازگو میکرد که هوای جبهه به سرش خورده است.
پدرش اما با هرچه که در دست داشت سعی میکرد او را به این دنیای فانی پایبند کند. موتور هندایی که برایش خریده بودند نیز ثمره تلاشهای آن روزهایش بود.
مرتضی با همان اندک پولی که بسیج توی جیبش میگذاشت به کمک افراد نیازمند میشتافت. مهتاب که بالا میآمد, موتورش را روشن میکرد و تا نیمههای شب در کوچهها به دنبال خانههای متروکه میگشت.
🕯
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهیدان_فضلی
#شهید_مصطفی_فضلی
#شهید_مرتضی_فضلی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid