🍎
خواهر شهید🎤
احترام به والدین خیلی برایش اهمیت داشت. روی حرف پدرمان حرف نمیزد.
یادم است سال ۸۱ که برای كسب رضایت پدر جهت رفتن به نیروی ویژه سپاه آمد، بابا گفت: «امضا نمیکنم. با این کار شهادتت را امضا کردهام. من یک پسر دارم ، نه...»
خیلی ناراحت شد؛ ولی روی حرف پدر حرف نزد. به مادر گفت: «میخواهم اگر شهید شدم، با رضایتی که پدر میدهد، او را هم در اجر شهادتم شریک کنم.»
آخر سر هم رضایت بابا را گرفت...
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_محمد_عاشوری
#شهدای_اقتدار
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🍎
نقل از همسر شهید:🎤
مقید به حلال و حرام و پرداخت به موقع خمس بود. نماز اول وقت، قرائت روزانه زیارت عاشورا و حداقل تلاوت یک صفحه قرآن با معنی از برنامهاش حذف نمیشد.
حتی باوجود خستگی فراوان آن را ترک نمیکرد. عادت داشت شبها قبل از خواب حتما دو خط روضه امام حسین علیهالسلام گوش کند.
برای پدر و مادر و خواهران و همسرش احترام فوقالعادهای قائل بود.
پیروی از ولایتفقیه در رأس امورش بود. به یادگیری علوم روز علاقه زیادی داشت. به ورزش هم اقبال زیادی نشان میداد. خصوصا کاراته را پیگیری میکرد. به زبان انگلیسی مسلط بود و بدون هیچگونه کلاس آموزشی روان مکالمه میکرد.
همسرم بسیار به رعایت حرمت بین محرم و نامحرم مقید بود و بهشدت از نامحرم دوری میکرد.
یادم میآید روزی در مجلسی بودیم که بطور ناخودآگاه دستش به دست خانم نامحرمی خورد. باوجود اینکه آن خانم سن بالایی داشت و جای مادرش به حساب میآمد اما او از این بابت بسیار ناراحت بود طوری که وقتی به خانه برگشتیم دیدم اجاق گاز را روشن کرده و دستش را روی آتش گرفته است. از شدت سوزش و درد چهرهاش کاملا سرخ شده بود اما حرفی نمیزد. التماسش کردم که کافی است و دیگر ادامه نده. در جوابم گفت: «این دست به نامحرم خورده و باید تاوان گناهش را پس بدهد.»
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_محمد_عاشوری
#شهدای_اقتدار
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🍎
گزیدهای از وصیتنامه شهید محمد عاشوری📝
خداوندا! تو میدانی که همواره آرزوی شهادت در قلبم موج میزد؛ ولی چه کنم این نفس گنهکار لذات کوتاه دنیوی را به لقاء و دیدار تو ترجیح داد و اکنون با شرمندگی معبود خود را دیدار میکند و جز امید به بخشش تو ندارد؛ یا غفار!
از خواهرانم میخواهم همواره حجاب و ایمان خود را حفظ کنند. سعی کنید که معارف دین را بیشتر فراگیرید. همیشه حضرت زینب سلاماللهعلیها را سرمشق خود قرار دهید و با همسرانتان رفتاری مانند رفتار حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمومنین علیهالسلام داشته باشید و در راه تربیت فرزندان صالح بکوشید...📝
🕊
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_محمد_عاشوری
#شهدای_اقتدار
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید محمد عاشوری رودپشتی) مراجعه بفرمائید👇
https://b2n.ir/f95814
سرمایه جان خود فدا کرد
با عشق به عهد خود وفا کرد
در فکر حجاب فاطمی بود
خون داد و وصیتش به ما کرد
✍🏻ملیحه بلندیان
🍎🕊
#دوبیتی_عصرانه
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_محمد_عاشوری
#شهدای_اقتدار
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
نام و نام خانوادگی شهید: سعید غلامی
تولد: ۱۳۴۳ تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰، شلمچه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلامالله علیها، قطعه ۲۶، ردیف ۳۳، شماره ۴۲.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️🎥
📚 من فقط همنام او بودم
اواخر زمستان بود و آسمان شلمچه تابستانی.
سرخی و گرمای خونی که نیمهی چپ بدنش را غسل میداد، تضاد عجیبی داشت با رخسار زرد و سرمای تنش.
زردیای که به لبخند مهربانش نمیآمد!
لبخندی که سعی داشت محسن، علی و ابراهیم را از عقب گرداندن او باز دارد. و موفق هم شد؛ آن لبخند، همراه لحنی محکم اما ضعیف، بچهها را به ادامه عملیات بازگرداند.
اما من ماندم و او و صدای نامنظم درون سینهاش که ضعیف و بینظم شده بود.
با دست سرش را گرفته و نفسهای دردناکش، قلب فلزیام را آتش زده بود.
من، پلاکی هم نام او، اُخت گرفته بودم با ریتم مهربان قلبش و نفسهایش که دیگر رو به خاموشی میزد.
✍🏻 حورا رحمتکاشانی ۱۵ ساله از تهران ۱۴۰۱/۱۲/۳
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: الهام گرجی
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
سعید غلامی در خانوادهای مذهبی در تهران چشم به جهان گشود.
او همانند همنسلهای خود به تحصیل علم مشغول بود. به خوشاخلاقی و خندهرویی شناخته میشد. در دوران قبل از انقلاب در کلاسهای قرآنی که دبیران انقلابی تشکیل میدادند، شرکت میکرد و بسیار فعال بود. بعدها به همراه برادرش توانست این کلاسهای قرآنی را به مسجد محل رسانده و گسترش دهد. در کنار درس، ورزش هم میکرد و علاقهی زیادی به تکواندو داشت. سعید صدای خوبی داشت و برای روضهی حضرت زهرا سلامالله علیها که در مدرسه خواند بسیار مورد تشویق خانواده قرار گرفت. او بعد از اتمام دبیرستان در دانشگاه تربیت معلم درس میخواند و کنار درس خواندن به تدریس درس زبان انگلیسی مشغول بود.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
پس از انقلاب به بسیج ملحق شد. آن زمان بحبوحهی تسخیر لانهی جاسوسی بود و جوانان به سه گروه تقسیم شده بودند؛ اولین جوانان طالب دنیا و دومین جوانان بسیجی و سومین گروه منافقان. ولی به لطف خداوند و اهلبیت علیهمالسلام و نیز خانواده و مربیان دلسوز، سعید از این بحران، سربلند و پیروز بیرون آمد.
وقتی شرایط جبهه پیش آمد سعید مشغول تدریس و درس خواندن بود ولی با این حال بسیار اشتیاق به جبهه رفتن داشت.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
برادر شهید میگوید:🎤
سال ۶۵ بود. من تازه از منطقه جنگی برگشته بودم. به خانه رفتم. سر سفره ناهار اخوی گفت: «میخواهم به جبهه بیایم!» من گفتم: «شما معلم زبان هستی و همین جا باید خدمت کنی؛ من جای تو میروم و جبران میکنم.»
ولی اصلا زیر بار نرفت. دیدم قبول نمیکند؛ گفتم: «به من ربطی ندارد. خودت میدانی و بابا.» من بسیار تلاش کردم تا منصرفش کنم ولی اصلا به حرف من گوش نمیکرد و بسیار مشتاق رفتن به جبهه بود.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
مابین عملیات کربلای ۴ و ۵ بود. رضا برادر سعید به جبههی جنوب رفته بود. وقتی متوجه شد که سپاه محمدرسول الله(ص) در حال اعزام به جبهه است مطمئن شد که سعید هم همراه آنهاست؛ چون از قبل به منزل زنگ زده بود و مادر پشت تلفن با گریه گفته بود که سعید دارد میآید و مواظبش باش!
رضا هرطور شده بود پیداش کرد. تمام تلاش خود را کرد تا سعید را به مجتمع رزمندگان پادگان ببرد ولی اصلا سعید زیر بار نمیرفت و میگفت: «به پدر و مادر قول دادم که بیایم و مواظب تو باشم!» نهایتا به معاونت گردان مراجعه کردند و ایشان قبول کرد که سعید در عملیات کربلای ۵ شرکت کند و مسئول حمل مجروحان باشد.
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
☀️
در مرحلهی اول عملیات کربلای ۵، سعید در کنار برادرش بود. او و دوست صمیمیاش عبدالله مجروحین را به عقب میبردند. اما یک روز که به عقب برمیگشتند یکی از تانکهای عراقی به ماشین حمل مهمات شلیک کرد و باعث انفجار آن شد. عبدالله همانجا در دم شهید شد و سعید هم از پشت آتش گرفت. او فورا خودش را به رودخانه انداخت و آتش را خاموش کرد اما دچار سوختگی شدیدی شد. به هر طریقی بود مجروحین را به عقب برگرداند؛ اما باز به خط برگشت و به نبرد در برابر باطل ادامه داد.
در مرحلهی دوم عملیات کربلای ۵ شرایط به جنگ تنبهتن رسیده بود و جدال با نیروهای عراقی شدت مییافت. در همین حین یک نارنجک منفجر شد و تمام ترکشهای آن به سمت چپ بدن سعید اصابت کرد. سعید روی زمین نشست و سرش را گرفت. هنوز جان در بدنش بود و نفسنفس میزد و توانایی صحبت کردن داشت. همراهانش میخواستند او را به عقب برگردانند ولی او شدیداً مخالفت کرد و گفت که شما عملیات را ادامه بدهید.
ولی افسوس؛ بعد از اینکه عملیات تمام شد دیگر سعید به فیض شهادت رسیده بود...
عاش سعیداً و مات سعیداً
🌷
#سی_روز_سی_شهید_۱۳
#شهید_سعید_غلامی
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدای_معلم
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid