eitaa logo
🌷سی‌ روز سی‌ شهید ۱۴🌷
3هزار دنبال‌کننده
588 عکس
127 ویدیو
2 فایل
برای چهاردهمین سال متوالیِ که هرروز از 🌙ماه رمضان رو با یاد یک شهید سپری می‌کنیم و ثواب هر عمل مستحبی که انجام می‌دیم به روح آن شهید هدیه می‌کنیم. 📽️🎭کلیپ جذاب روزانه ما رو از دست نده. سایتمون👇🏻 http://emamzadeganeshgh.ir ارتباط با ادمین 👇🏻 @Rzvndk
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام و نام خانوادگی: محمدرضا ابراهیم‌زاده کویری تولد: ۱۳۴۳/۸/۱۴، کاشان. شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۵، شلمچه. گلزار شهید: گلزار شهدای دارالسلام گلابچی کاشان‌. 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📚 آخرین شب امشب پرِ حرفم. اما زبونم بند اومده. می‌خوام این شب آخری خوب تماشات کنم؛ ازت چشم برندارم تا نگاهم پر بشه از تو. شاید دیگه روی ماهتو نبینم. محمدرضا جانم! تو بخواب؛ اما بذار من بشینم بالای سرت و باهات حرف بزنم. توی این چند سالی که پناه و تکیه‌گاه قلبم شدی خیلی چیزا یادم دادی. یادته بهم می‌گفتی هرکی می‌خواد شهید بشه چند روز به شهادتش یه نورانیت خاص میاد تو چهره‌اش؟! اون روز، توی اون بیمارستان، بالای تخت اون بسیجی زخمی بی‌نام و نشونی که با هیچ‌کس جز تو حرف نزد و می‌خواست سریع برگرده جبهه، تو بهم گفتی: «خانم! بیا ببین این بنده خدا از همون نورهایی تو صورتشه که امروز و فردا شهید می‌شه‌ها!» و چند روز بعدش خبر شهادتش رو آوردن. اون روز، من برای اولین بار، اون نور رو توی صورت اون بسیجی دیدم و حالا امشب عین اون نورانیت رو توی چهره تو... محمدرضای من! باشه برو. خدا به‌همرات، ولی من و میثمت رو فراموش نکن. هوای دلمونو داشته باش... ✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۱/۱۰/۱۷ 👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🍎🕯 https://zil.ink/30rooz30shahid
مثل خیلی از نوزادانی که آن روزها امام خمینی وعده سرباز انقلاب شدنشان را داده بود، در یکی از روزهای سرد آبان ماه سال ۱۳۴۲، در محله‌ای که کاشانی‌ها هنوز به نام «پشت مشهد» می‌شناسند، در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش کارگر کارخانه و مردی زحمت‌کش بود. محمدرضا از همان کودکی با دیدن عکس‌های امام ارادت خاصی به او پیدا کرده بود و همین مسئله شوری عجیب را در وجودش شعله‌ور می‌ساخت. شوری که پای او را به تظاهرات ضدشاهنشاهی باز کرد و تا آتش زدن عکس شاه و فرح و بالا بردن عکس حضرت امام در خیابان‌ها پیش برد. مادربزرگش او را نسبت به دیگر نوه‌هایش جور دیگری دوست داشت؛ آنقدر که همیشه، در مبارزات سیاسی‌ او، بیم از دست دادنش را داشت. با همه این احوال محمدرضا را نه دلسوزی‌های مادربزرگ و نه رفتارهای بازدارنده پدر، نتوانست خانه‌نشین کند. او در این مسیر رشد کرد تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
محمدرضا ابراهیم‌زاده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به نهاد مقدس سپاه پاسداران ملحق شد و در بحبوحه جنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۱ به کردستان رفت. دی‌ماه ۱۳۶۲ بود که با دختری از همشهری‌های خودش، ازدواج کرد و پس از آن فتح‌باب جدیدی در فعالیت‌های مبارزاتی‌اش آغاز شد. در این راستا مأموریت نظامی_فرهنگی خود را در مناطق محروم و شهرهای مختلف استان سیستان و بلوچستان پی گرفت و در مبارزه با اشرار نیز خوش درخشید. همسرش در هر حال کنارش بود و در شرایط خاص مأموریت‌های پی‌درپی که برایش پیش می‌آمد او را همراهی می‌کرد. ۷ ماهه باردار بود که با محمدرضا راهی ایرانشهر شد. آن روزها مأموریت‌های محمدرضا در شهرهای چابهار، کنارک، و زاهدان به پایان رسیده و به ایرانشهر انتقال یافته بود‌. پس از گذشت دو ماه، همسرش برای وضع حمل به کاشان رفت؛ اما دیری نپایید که همراه نوزاد ۴۰ روزه‌اش، مجددا به ایرانشهر بازگشت. محمدرضا ابراهیم‌زاده، در آن زمان، مسئول آموزش بسیج بود و به همین دلیل با جبهه رفتنش موافقت نمی‌شد. چرا که در آنجا به وجودش نیاز بیشتری بود. اما از آنجایی که خدمت در هیچ مکانی مثل جبهه، روح پرشور او را آرام نمی‌کرد پس از اصرار و تلاش فراوان، بالاخره توانست از مافوق خود اذن میدان بگیرد و همزمان با شروع عملیات کربلای ۵، از لشگر ۴۱ ثارالله زاهدان، به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شود. تنها یادگار زندگی مشترکشان «میثم»، ۲ساله بود که با رفتن پدر به جبهه، همراه مادرش از ایرانشهر به کاشان مراجعت کردند. آنها هنگام وداع، هرگز گمان نمی‌کردند که این آخرین دیدارشان باشد. 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
پای حرف‌های همسر شهید در گفتگو با سی‌روز سی‌شهید🎤 مادر و پدر محمدرضا که به خواستگاری‌ام آمدند شیفته نجابت و ایمانشان شدیم. برای پدر و مادرم هم فقط همین مهم بود. انسانیت! پس از کمی تحقیقات و پس از چند جلسه صحبت و آشنایی، من و محمدرضا با برگزاری مراسمی ساده، به عقد هم درآمدیم. روز بعد از عقد، محمدرضا به جبهه رفت و گریه‌های بی‌امان من شروع شد. عجیب دوستش داشتم! بالاخره بعد از بیست روز آمد و به من گفت: «می‌خواهم به ایرانشهر بروم. حاضری دنبال من بیایی؟!» من که علاقه‌ی زیادی به محمد و شغل او داشتم پذیرفتم اما نمی‌دانستم چه راه پرفراز و نشیبی را پیش رو دارم! چه چیزهایی را باید با چشمانم ببینم و قرار است چه زندگی سخت و دشواری را طی کنم! فقط می‌دانستم که او همه تلاش خود را به خاطر حفظ اسلام، قرآن و ناموس این مملکت می‌کند. من هم دوست داشتم در این راه به او کمک کنم و همیار او باشم. پس از گذشت هشت ماه، خانه‌ای سازمانی به او دادند. اثاثمان را جمع کردیم و به ایرانشهر رفتیم. آن موقع من هفت ماهه باردار بودم. دو سال آنجا بودیم. وقتی به کاشان برگشتیم خوشحال بودم از اینکه می‌خواهم زندگی جدیدی را شروع کنم؛ اما محمدرضا که عشق جبهه در سر داشت آرزوهای دیگری را در سرش می‌پروراند. کارهایش را انجام داد و رفت. پس از دو بار تماس و نوشتن نامه، متوجه شدم عملیات کربلای ۵ شروع شده و او و دوستانش که خط‌شکن بودند باید در آن شرکت کنند. از آن به بعد، دیگر خبری از محمد نیامد؛ تا اینکه دوستش خبر شهادت او را برایمان آورد. نتوانسته بود او را به عقب برگرداند. محمدرضا، همانجا در کانال ماهی مانده بود. پس از هشت ماه فراق، پیکر پاکش را به کاشان آوردند. آخرین جملات من و محمدرضا درکنار پیکری که چیزی جز چند تکه گوشت و استخوان از آن نمانده بود این بود که: «محمدرضا جان! قسمت می‌دهم که من را در آخرت شفاعت کنی؛ از خدا بخواه کمکم کند تا بتوانم فرزندمان را آنطور که دوست داری، بزرگ کنم. عزیز دلم! شهادتت مبارک.» 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
ماجرای شهادت شهید از زبان همرزمش:🎤 در عملیات کربلای ۵ در کانال ماهی، کمی آن‌طرفتر از من پناه گرفته بود. من صدایش می‌زدم: «محمد» و او صدا می‌زد «حمید!» که ناگهان صدایش قطع شد. رزمنده زخمی که آنجا افتاده بود به من گفت: «برادر! دوستت افتاد.» رفتم بالای سرش. از روی زمین بلندش کردم. پیشانی‌اش تیر خورده بود. خون را از روی چشمانش پاک کردم و گفتم: «نگران نباش محمد! چیزی نیست خودم می‌برمت عقب.» به جیبش اشاره کرد. دست بردم سمت جیبش. عکس میثم پسرش توی جیبش بود. همانجا توی بغلم شهید شد. مقداری از راه را آوردمش عقب که ناگهان موج انفجار مرا گرفت. مجبور شدم بگذارمش زمین و برگردم... ❇ گفتنی است پیکر مطهر شهید محمدرضا ابراهیم‌زاده کویری، بعد از گذشت ۸ ماه از شهادتش، به آغوش همسر و تنها فرزندش بازگشت. 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
یاد و خاطرش گرامی باد.🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید به وبلاگ امامزادگان عشق (شهید محمدرضا ابراهیم‌زاده کویری) مراجعه بفرمائید👇 https://b2n.ir/h51162
گر کشته شوم به راه اسلام و وطن برباد رود ز کشته، خاکستر تن من زنده‌ام و ز عمق جان می‌گویم پاینده بُود، رهبر فرزانه‌ی من ✍🏻ملیحه بلندیان 🍎🕯 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا