❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
🍃🌸بیا تا کی نهادی سر به صحرا یااباصالح
🌸🍃بتاب ای آفتاب عالم آرا یااباصالح
🍃🌸صدای غربت مولا ز چاه کوفه می آید
🌸🍃علی تنهاست ای تنهای تنها یااباصالح
🌹تعجیل در در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
#جمعه_های_دلتنگی
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
▫️با وجود تمام آشوبهای زمین، چرا ظهور اتفاق نمیافتد؟
💥 الآن، ۳۱۳ نفر از یاران حضرت، کجا هستند؟
▫️چگونه جریان ظهور، به کمک آنان، رخ میدهد؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعه_های_دلتنگی
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
1_421346532.m4a
3.1M
🔷 #داستان_تشرف خدمت امام زمان
🔴 داستان تشرف شیخ حسین سامرایی و نحوه دعا کردن برای فرج حضرت
🎙 #ابراهیم_افشاری
#جمعه_های_دلتنگی
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
🔔🔔اطلاعیه نشست مجازی 📣📣📣(وبینار)
انتخابات مهم ریاست جمهوری ۱۴۰۰🇮🇷🇮🇷
و
تدارک جریانهای اصولگرا و اصلاح طلب
و
تدارک دشمن و ضدانقلاب داخل و خارج کشور
با حضور دکتر حسین عبداللهی فر ،استاد دانشگاه و تحلیلگر ارشد مسائل سیاسی
روز یک شنبه ۲۳ آذرماه ،ساعت ۱۸ ⏲
جهت بهره برداری آنلاین از بحث ،با لینک زیر به صورت مهمان وارد وبینار شوید :
https://www.skyroom.online/ch/ab.y/s.aran.bidgol
#شناخت درست
#انتخاب درست
#ثامن
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت قاسم ظهور نزدیک است.... 💔
گفت صهیون به گور👊نزدیک است.
#انتقام_سخت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#استوری
#جمعه_های_دلتنگی
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ این فیلم👆 را نبینید! ولی حتما ببینید.
به همه کسانی که در معرض شایعات و شبهات فضای مجازی هستند و دنبال پاسخ درست و قانع کننده می گردند، توصیه می کنیم حتما عضو کانالی که لینک آن در زیر آمده، بشوند.
🔵 امام خامنهای؛
بازار شبهات رواج دارد... برای جهاد لازم نیست فقط شمشیر برداریم. مواجهه با این شبهات #بزرگترین_جهاد است...
👈 جهاد روشنگری با کانال
پاسخبهشبهاتفضایمجازی
👈 تقدیر شده از سوی:
#نهاد_رهبری در دانشگاهها
ـــــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش...
👈 پاسخ به شبهات فضای مجازی👇
http://eitaa.com/joinchat/1042808834C1d4becaa06
#ثامن
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظاهرش #صرفا_جهت_انبساط_خاطر 😂😂ولی وقتی دقیق میشی، باید هوار کشید و از دست جماعت مست غرب باید سر به بیابون گذاشت.
واقعا اینهمه پررویی از کجا میاد؟
پنج سال پیش منتقدای برجام به ظریف میگفتن رییس جمهور بعدی آمریکا میتونه با یه امضا بزنه زیر همه چیز و ظریف مسخره میکرد!
این میزان سواد، عقلانیت و البته پررویی ،وقاحت و خجالت نکشیدن غربگراها و آمریکا دوستها را چه اسمی روش بزاریم؟
فقط یه چیزی میشه گفت:
((ای داد بی داد😭))
وای به حال ایران، اگه قرار باشه یکبار دیگه ،مردم خام این پرروها بشن.
این طنز تلخ را نشر حداکثری بدین.
#ثامن
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
#غروب_جمعه_دلتنگیهایش
🌹حجت الاسلام فاطمی نیا:
🌄غروب جمعه که میگذرد
امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و
میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید...
امانشد...😔
😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست...
برای فرجم دعا کنید...
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعه_های_دلتنگی
مِشـــکـــات
#غروب_جمعه_دلتنگیهایش 🌹حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که میگذرد امام زمان نظر میکند بر منتظرانش
"منتشنھنیستم!"
گفت : مشتی بفرما آب!
گفتم : نوش جان من تشنه نیستم.
گفت : میدونستی احساس نیاز ما بھ امام ،مثل نیازمون بھ این لیوان آبه؟
گفتم : یعنیچی؟!
گفت : آدم حتی اگر کنارش آب باشه اما تشنهاش نباشه آب نمیخوره؛
میخوره؟!
گفتم : نه
گفت : خب؛ ما آب ڪه کنارمون نیست هیچ!
تشنهام نیستیم...
فقط آدم تشنه هست که بھ هردری میزنه براۍ یه جرعه آب!
تو برای امامت به هر دری زدی؟
سڪوت کردم...
#العجـلیابقـیةالله🍂
#تلنگرانه
✨✨@eitaaMeshkat✨✨
♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#7
#پارت_هفتم
اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و احساسات قلبی و ادراک ها قابل انتقال نیست من الان نمیتونم این حرارتی که از این توصیف عاشقانه ی تو از خدا توی قلبم ایجاد شد رو کف دستت بریزم و تو حسش کنی!
برای معرفی یک تفکر و یک مکتب منطق لازمه. که البته مکتب خدا تماما سرشار از منطقه چون حقه و حقیقت منطق داره همونقدر که محبت داره... اما واقعیت اینه که پذیرش یک مکتب با منطق و دلیل و برهان آغاز میشه اما با محبت ادامه پیدا میکنه...
علم و منطق برای راستی آزمایی صحت یک تفکر و عقیده لازمه اما برای استمرارش کافی نیست. میشه باهاش شروع کرد اما نمیشه ادامه داد
استمرار و حرکت نیاز به نیروی محرکه داره
محبت همون نیروی محرکه ی طی مسیره! بعد از درک دلیل، باید محبت خدا وارد قلبی بشه تا بتونه ایمان بیاره. به قول تو باید حسّش کنی یا حتی ببینیش!
مثل حس شیرینی این شکلات. من هرچقدرم که برات از تجربه خوردن شیرینی بگم و وصفش کنم دهنت شیرین نمیشه. باید یکی بزاری دهنت بفهمی چی میگم. #تجربه
خیلی چیزها رو باید تجربه کرد... یقین با مشاهده عملی حاصل میشه نه تئوری
برای اولین بار لبخند ژانت رو دیدم هرچند خیلی محو. و چه لحظه ی شیرینی بود... سرش رو در تایید حرفم تکون داد وسکوت کرد...
کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت:
ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟!
ژانت از جا پرید:
_چرا چرا... شب بخیر...
و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست
به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟
_یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه...
همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر!
زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد:
_میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید!
خندیدم:
_اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم.
روی کاناپه دراز کشید:
_نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده...
اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم...
***
ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم...
کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس...
از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه...
فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود
باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره!
کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم!
بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟
_آره البته همچینم خوب نیس
_چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته
_جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی
ژانت فوری گفت:چی؟
کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا!
بعد گفت: من تمام هنر های سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط...
همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم:
_ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین..
فوری گفت:آره بدم نمیاد...
کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره!
خودم جلو افتادم و وارد اتاق شدم... از توی کمد دیواری پوشه برگه ها رو پیدا کردم و بیرون کشیدم...
وقتی برگشتم فقط کتایون توی اتاق بود و ژانت با فاصله دم در اتاق خودش ایستاده بود...
انگار غریبگی میکرد. برگه ها رو گذاشتم روی میز..
به کتایون اشاره کردم که ببینه و خودم توی چارچوب در ایستادم:چرا نمیای تو ژانت دوست نداری ببینی؟
آب دهنش رو فرو داد و فوری گفت:بدم نمیاد...