°•✨♥️•°
سـلاماربـآبدلــــم✋🏻✨
"وعمقعشقهيچگاهشناختهنميشود
مگردرزمانفراق"🌿🌸
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•✨🍃•
"آسمان تڪیه به دستان عباس
مرغِ دل خانه در ایوان تو دارد عباس..."♥️
#یاابوالفضلالعباس(ع)🍃
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•°✨♥️•°
جرعهایدرسـ🍃
تهصفبودمـ
بهمنآبنرسید ...
بغلدستیملیوانآبراداددستم
گفت
" من زیادتشنهنیستمنصفشراتوبخور "
فرداششوخیشوخے
بهبچههاگفتمازفلانییادبگیرید
دیروزنصفآبلیوانشرابهمنداد
یکےگفت :
"لیوانهاهمهاشنصفهبود💔:)"
#دلترابهآسمانبسپر🙂✋🏼
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
#حرف_قشنگ
•[آرامش واضطراب انسان ،
رابطه مستقیمی با هدف گیری او در زندگی دارد ؛
یعنی اگر هدف یک نفر امری
ثابت ، آرام و باقی باشد ،
روح او هم آرامش پیدا می کند
و اگر هدفش
فانی ، ناآرام و متزلزل باشد ،
روح او نیز مضطرب می شود .]•
کتاب ادب الهی
#حاج_اقامجتبی
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
ای رفته ز دل،
رفته ز بر،
رفته ز خاطر
بر من ننگر!
تاب نگاه تو ندارم :)👱🏻♀💛
#سیمین_بهبهانی
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
[♥️✨]
از حاجقاسم شنیده بود
دنبـال شھادت نرۅ
که اگه دنبالش بری؛
بهش نمیرسے♥️..:)
.
+ی کاری کن شھادت دنبال تو باشه!🖐🏻
.
#سرداردلم:)
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت489 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت490
#نویسنده_سیین_باقری
صدای قدمهای بلند و محکم ایلزاد که پشت سرم میومد رو میشنیدم ولی علاقه ای به نشون دادن واکنش و ایستادن و حرف زدن باهاش رو نداشتم
قصد نداشتم از عمارت خارج شم برای همین رفتم نزدیک حوض وسط حیاط روی لبه اش ایستادم
ایلزاد اومد کنارم ایستاد از صدای نفس زدنهاش معلوم بود خیلی عصبانیه
_چرا مثل بچها قهر میکنی؟
عصبی برگشتم سمتش
_چون نمیخوام با تو ازدواج کنم
ابروهاشو داد بالا
_کی چنین اجازه ای بهت داده؟
نگاهمو چرخوندم دور تا دور حیاط سارگل رو پشت درختا دیدم
_دقیقا بعد از اینکه با اون دختر و رابطه ات باهاش اشنا شدم با اجازه ی خودم تصمیم گرفتم
سرشو چرخوند سمت درختهای بلند کاج و سرو با دیدن سارگل اخمی کرد و گفت
_یعنی تو داری به یه دختر بچه ی ۱۶ ساله حسادت میکنی؟
چشمام شدن قد توپ تنیس
_حسادت؟
دست برد تو جیبش شبیه کسایی که موفق شده باشن
_بله حسادت
_چرا من باید خودمو با اون دختر مقایسه کنم؟
کم نرمخوتر شد اومد نزدیکم
_د اخه دختر خوب منم همینو میگم چرا داری خودتو با اون مقایسه میکنی کجای هیکل من به اون میخوره اخه که فکر کردی باهاش صنمی دارم
شونه هامو بالا انداختم
_خودم عکستو روی صفحه اش دیدم
_اشتباه کرده بچه است بیشتر از این ازش انتظار داری؟
نگاهی به سمت سارگل انداختم که بی توجه به ما داشت پروانه ای دنبال میکرد
_نمیدونم
انگار فهمید کمی رام شدم به خودش اجازه داد بیاد نزدیکتر با صدای آرومتری گفت
_نمیدونم یعنی شما سخت در اشتباهی خانوم
نگاهش کردم تا عمق صداقتش رو از چشماش بخونم درسته نگاهش مظلوم بود ولی یه چیزی ته دلم آزارم میداد که کلافه ام کرده بود حسابی
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت490 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت491
#نویسنده_سیین_باقری
بعد از اون موافقت نیم بند من ایلزاد اجازه داد برگردم شیراز و امتحاناتمو به پایان برسونم
خداروشکر آرامش نسبی حاکم شده بود به عمارتها قبل از حرکت ما احسان و مامان مهری و راضیه عازم تهران شدن تا ببینن نتیجه آزمایش خاله سهیلا چجوری میشه و تکلیفش چی میشه
ماهم بعد از خداحافظی از عقیله خانم و ایلزاد راهی شیراز شدیم
_راستی الهه این پونه خانم رفت کجا؟
نگاهمو از خیابون گرفتم و چرخیدم به سمت مامان
_نمیدونم مامان منم از اون شب به بعد دیگه ندیدمش و اسمی ازش نشنیدم
مامان تیکه ای از موز رو گرفت سمت عامرخان
_نگفتی چجوری جمشید راضی شد راهش بده عمارت
نگاهشو چرخوند سمتم
_اصلا جمشید خان هیچی ایلزاد چجوری راضی شد مامانشو بپذیره
عامر خان میونجی شد
_این چه حرفیه ملیحه خانم بالاخره مادرشه
مامان برگشت سمت عامر
_نه مادری که بچه شیرخوارشو ول کنه بره اون ور آب
_ملیحه خانم
مامان کمی عصبی شد همیشه دوست داشت غیبت کنه و کسی باشه که پاسخش رو بده نه اینکه نهیش کنه
_عامر هی نگو ملیحه ملیحه راست میگم دیگه
بیحوصله از آینه ی جلوی ماشین نگاهی انداختم سمت مامان
_مامان جان اون هم راضی نبوده بچه اش رو ول کنه بره، بابا میخواسته ازش گرو کشی کنه
چند ثانیه سکوت کرد عامر خان سرشو به نشانه ی تاسف تکون داد
_یعنی چی؟
_یعنی اینکه بابا پابند به شما نبوده هرکسیو به شما ترجیه میداده
عامر خان از اینه نگاهم کرد و زمزمه کرد
_زیاده روی نکن الهه جان
رو برگردوندم ازش فساد و بی بند و باری بابا چیزی نبود که قابل کتمان و پنهان کردن باشه همه ازش خبر داشتن بیچاره مامان که دائم باید سرکوفتشو قبول میکرد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
تـا
نـفـس هسـت
زِ دل ڪم نشـود
گـرمـیِ عـشـ∞ـق :)
#عاشقانہ_طورے 💜•.•
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
Farsh Ghermez [HavadarMusic.com] - Mohammad Reza Oshrieh [HavadarMusic.com].mp3
9.42M
جانممادرمسلام
سلاممردزندگیم...💔(:"
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3