eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
نباید اتفاقی بیوفته که مردم به اسم تدبیر اسیر بی تدبیری بشن! 🎞📽 🌿 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋☁️ | 🥰✨ وقٺے بہ خدآ بگوٻے: خدآٻآ! من غٻࢪ از ٺو ڪسے ࢪآ ندآࢪم خدآ غٻوࢪ اسٺ و خوآسٺہ‌اٺ ࢪآ اجآبٺ مےڪند.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 💫 | 🌸 قلبمُ بسٺـم بہ چآدࢪِ دخٺـࢪِ اࢪبآب..♡ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| ☁️🦋 | 🤩 بہٺࢪٻن مدل از خودٺ بآش... 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 💫 | 🌸 نـزد خدآ آࢪزوهآ نـمےمٻࢪَند..ˇ◡ˇ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
[باشـد که سلامم به امامم برسانند✋🏻 یک قطره از آن جام به ماهم بچشانند درزاویۂ تابشِ طوفان زیارتــ✨ دریای مرا هـم به تلاطُم بکشانند🦋🌸 ] رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 🌸 | ✨ عجب حآل و هوآٻے دآࢪد، چآدࢪ مشڪے زهࢪآٻے من..♡ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت537 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مهدی دست مامان پروانه رو گرفتم آووردمش کلبه ی عقیله بانو از وقتی اومده نشسته کنج دیوار اشک میریزه و محمد مهدی بیچاره هم ور دلش نشسته نگاهش میکنه مگه زبون لال شده ام حرفی داشت که بزنه آخه کلامی ازش خارج میشد مگه شوکه ی اتفاقات اخیر بودم و میسوختم چیزی نداشتم که بگم _محمد مهدی من دیگه با محسن برنمیگردم تهران نمیرم باهاش جایی که تو نباشی مادر من از اول تنها و بی کس بودم تو که موندی اینجا بی پناه تر هم شدم کف دستمو گذاشتم روی زانوش آروم نوازشش کردم _من اشتباه کردم تنهاتون گذاشتم شما منو ببخشید عزیزدلم _اشتباه نکردی عقیله کششی داره که منم دلم میخواد کنارش بمونم و ساعتها باهاش درددل کنم برای همین حق میدم بابات .. _هیششش مامان جان هیششش نذارید بیش از این از اقا محسن بدم بیاد _آقا محسن؟ _انتظار ندارید که دیگه بابای من باشه؟ سرشو گرفت پایین و با حالت تاسف جواب داد _چی بگم دورت بگردم وقتی خودم دلزده شدم ازش صدای در خونه اومد و بعدش یا الله گفتن عقیله بانو مامان پروانه از خجالت خودشو جمع و جور کرد بهش لبخند زدم شاید کمی آرامش بگیره _قدمت خیره پروانه جان مریمم اومده مامان پروانه که انتظار این برخورد خوب رو نداشت کنی از خجالتش ریخت _الحمدلله چشم شما روشن _پروانه جان روزه دارید؟ _اره روزه رو نشکوندیم درست رسیدیم _پس آقا مهدی بلند شو که افطار مهمون عزیزی داریم اون کششی که مامان پروانه ازش حرف میزد همین بزرگواری عقیله بانو بود که فقط مخصوص خودش بود هرچند که من میدونستم تو دلش چه غوغایی به پاست بلند شدم دنبالش رفتم آشپزخونه با همون لباسهای آراسته ی بیرون پشت به در مطبخ ایستاده بود رفتم نزدیک تر از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم روی شونه اش _نبینم اشک مادرمو _نمیخواستم شرمنده ی روی تو و پروانه بشم روم سیاه شد مهدی شونه اش رو بوسیدم _تو همیشه روسفید اون بالایی هستی پری دریایی خندید و دستمو از دور خودش باز کرد _برو درو باز کن مریم رسید به همین سادگی تونست آرامش دل هردوشون باشم حالا مریم رسیده بود تا منو آروم کنه چه نعمت بزرگی بود خواهر 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
| 🦋 | 💫 | 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت538 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) الهه دایی محسن شده بود اسفند روی آتیش نه جواب سوالهای مامان و مامان مهری رو میداد نه توجهی به نگاه غضبناک عامرخان داشت فقط سکوت کرده بود و تند تند پاهاشو تکون میداد _محسن چرا خودتو عذاب میدی داداش شما سنی ازتون گذشته باید بزرگتری کنید برای همه ی ما _چون سنی ازم گذشته باید بگذرم از خواسته ام؟ چرا کسی نفهمید من عقیله رو میخواستم همه چشمشون مهدی رو گرفته بود _چون مهدی زودتر عاشق شد نگو که قبل از مهدی ... _ولی من قبل از مهدی ابراز عشق کردم مامان جا خورد و چند ثانیه سکوت کرد _عقیله جوابش چی بود؟ دایی پوزخند زد _منفی مامان انگار برگ برنده گرفته بود تو دستش _پس ناراحتیت از چیه؟ میگی که جوابش منفی بود _ناراحتیم از اینه که مهدی بعد از جواب منفی عقیله رفت جلو اگه نرفته بود ... _نمیخوای بگی که حق نداشته؟ _میگم حق نداشته چون میدونست برادرش دوست داره اون دخترو تا اون لحظه ساکت بودم ولی جواب این حرف دایی رو باید میدادم _عقیله به شما گفته نه دیگه دلیلی نداشته دایی مهدی از خواسته اش بگذره شما بودین میگذشتین؟ دایی با اخمهای در هم نگاهم کرد _خوبه که محرم خودتو به هوای دیگری بداری کنار؟ چرا طعنه میزد من ایلزاد رو به هوای هیچکس کنار نذاشته بودم اون لیاقت نداشت و همه هم میدونستن _دایی جوری حرف میزنید که انگار منو نمیشناسید دوباره پوزخند زد و بلند شد رو به مامان مهری گفت _میرم چشمه برمیگردم کسی جوابی بهش نداد بلند شد رفت بی خداحافظی _ملیحه جان تا وقتی محسن اینجاست میریم کلبه ی عقیله مامان نگران و دلواپس مادرشو نگاه کرد _چی میگی عامر چطور مامانمو تنها بذارم عامرخان با اطمینان کامل جواب داد _مامان مهری هم علاقه ای به تحمل محسن نداره مامان مهری ناگهانی گفت _صابر ... رفت و امد محسن با صابر بود حتما اون بی اطلاع نیست از قاتل پسرم چرا میلرزید پیرزن بیچاره 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
| 🦋 | 💫 | 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌| ✨ + ‏يا رَبِّ... ‏ﻣَﻦ لِي غَيرُﻙَ؟‏! ﺃَﺳﺄَﻟُﻪُ ﻛَﺸﻒَ ﺿُﺮِّي... ‏ﻭَ ﺍﻟﻨَّﻈَﺮَ فِي ﺍَﻣﺮِي... - خدآے من... ‏غٻࢪ ٺو ڪے ࢪو دآࢪم؟! ڪہ ازش بخوآم بہ دآدم بࢪسہ... ‏و بہ حآلم نگآھ ڪنہ.. رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3