هیهات اگر یار بخواهی و نباشم✋🌿
#فدائیان_سید_علی❤️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
میدونۍبَدتراز
جاموندن از #اربعین چیه؟!
اینڪہرفتهباشۍڪربَلا ...
ولۍڪربلایۍنشدهباشۍ !
نرسۍبهاونچیزۍڪہبـراش
رفتهبودۍ...↶
خیلیها«میرن»اما«نمیرِسن»!
مثلخیݪیامون...
- نہ؟!
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
⊰•💞°🤭•⊱
#عاشقانہیواشکے
.
بہسینہتانفسۍهستبۍقرارتوام♥️✨
#فریدونمشیری
.
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
❝🌱•••
شہرِمنپُرشده
ازخَندههآیَت
میدانمڪہنگآهت
جوابدِلتَنگےهاۍ
مارامیدهد (:"💔
کاشمیشدکہ〖طُ〗
بامعجزهاۍبرگردی !
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت129 #نویسنده_سیین_باقری انقدر جوابی ندادم که ناامی
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت130
#نویسنده_سیین_باقری
مامان کنارم نشسته بود و قاشق قاشق ژله ی بد طعم بیمارستان رو میذاشت دهنم تا گشنگی چند وقته ام جبران بشه
سرمو عقب کشیدم تا بگم کافیه مامان دلسوزانه دستمالی کشید دور لبم و گفت
بخور الهه جون بگیری این چند وقته انگار ۱۰ کیلو وزن کم کردی
کافیمه مامان بخدا خیلی بدمزه است من خوبم اومدم خونه همه چی میخورم
مگه دایی نگفت تا ظهر الان ساعت دهه کی میریم؟
قبل از اینکه مامان بتونه جوابی بده زن دایی اومد داخل
با لبخند تصنعی گفت
میتونی لباستو بپوشی عزیزم کم کم میریم مهدی هم اماده شده
با شنیدن اسم مهدی دلم یه جوری شد با غم سرمو انداختم پایین و مشغول بستن دکمه های مانتویی شدم که مامان انداخته بود روی شونه ام
مهدی رو به راهه پروانه؟بمیرم این چند روز نذاشتن برم ببینمش
زن دایی دست انداخت دور شونه ی مامان
بچه م داغونه ملیحه لب باز نمیکنه حرف بزنه میترسم دوباره سکته کنه
جوری با تعجب گردن چرخوندم سمت زن دایی که صدای رگ به رگ شدن رگهای گرودنمو شنیدم
چییییی؟؟
زن دایی با پنج انگشت کوبید تو صورتش
یا امام هشتم خبر نداشت؟
با زاری گفتم
چیشده مامان مهدی چیشده؟
مامان اومد جلوتر بغلم کرد
خطر رفع شده مامان داره میاد خونه اونم سکته خفیف بوده
اشکم جاری شد
در دل نالیدم
بمیرم برای غربت دلت بمیرم برای تموم مردونه هایی که خرجم کردی مهربون فامیل
گریه نکن الهه حال خودتم خوب نیست
زن دایی چه دل مهربونی داشت که جوونش روی تخت بیمارستان به خاطر من پرپر شده بود و همچنان محبت خرج من میکرد
ببخش عزیزم باور کن همه چی خوبه
مگه آروم میشد دلی که هوای دیدن حامی روزهای بدش رو کرده بود
لباسامو پوشیدم و اماده رفتن به خونه بودیم تو راهرو بیمارستان با دایی و رضا و مهدی که با کمک رضا قدم برمیداشت رو به رو شدیم
رضا پیش دستی کرد
خوبی سوگلی؟
نگاهم به مهدی بود که نگاهش زمین و سوراخ میکرد و حاظر نبود سر بالا بیاره
مامان رفت سمتش
دورت بگرده عمه بلا ازت دور باشه تاج سر
از لبش آوایی که شبیه به خدا نکنه بود بیرون اومد
احسان از دور پاکت دارویی تو دستش بود اومد سمتمون
الهه هم اومد؟ خوبی داداشی؟
سرمو تکون دادم
پاکتی رو داد دست زن دایی و پاکتی دست مامان
بعد هم هدایتمون کرد سمت ماشین مهدی
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#شهیدان
جادهی زندگیام
بدجور به پیـچ وخم افتاده!
💔دلم محتاج نیمنگاهی از شماست
ای شهیـد
اجابت کن دل خستهام را😔
#شهید_ابراهیم_هادی
🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
"🌿🖇"
- ڪجآرسدبہتو
مَڪتوبِگریہآلودم
ڪہبادهمنبرَد ...💔
ڪآغذۍڪہنَمدارد !
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🌸#چادرانہ
سیاهی اش،
بلندی اش،
گرمایش
آرامش محض است.
مشکی بودنش،
آبی ترین آسمان من است
همین که دارمش..
لذت دارد
و نعمت بزرگیست ...
زینتم را میگویم "
.
#من_حجاب_را_دوست_دارم❣
🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
#story📲♥️
.
.
خوش بهـــ حآل فرش هاے عاقبت بخیر حرمـ...:)🌿
.
.
-رِفـٰاقَــت ٺـٰا شَـهٰادت🦋
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
ڪݪامشہید
میفرمایدڪھ؛
فقطیڪبارڪافۍاست
ازتھِدلخداروصداڪنید
دیگرماݪِخودٺاننیستید !
#مـاݪاومۍشوٻد♡
- شهیدامیرحاجامینے🌿°•`
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت130 #نویسنده_سیین_باقری مامان کنارم نشسته بود و ق
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت131
#نویسنده_سیین_باقری
بعد از گذشت چند روز بابابزرگ درخواست داده بود همه دور هم جمع شیم و مطلب مهمی داره که باید به همه بگه
لباس مناسبی پوشیدم و با کلافگی ذهنی اماده بودم تا مامان بیاد دنبالم
طولی نکشید که دستگیره در جا به جا شد اما به جای مامان احسان اومد توی اتاق در حالیکه دکمه های پیراهنشو میبست گفت
اماده ای اجی؟
اهوم
چرا غمبرک زدی؟
تو چرا عروسی گرفتی؟
جا خورد انگار توقع چنین جواب قاطعی نداشت
عروسی کدومه میگم اماده ای یا نه
مگه مامان نبود که تو اومدی دنبالم
ناراحتی برم؟
نوچی کردم و با کمک تخت از جام بلند شدم
نمیدونی بابابزرگ میخواد چی بگه؟
شونه ای بالا انداخت و زودتر از من از اتاق خارج شد
همزمان با من مهدی هم از اتاقش خارج شد باعث شد چشم تو چشم بشم
مهدی زودتر از من سرشو انداخت پایین و آروم آروم از پله ها رفت پایین
آهی کشیدم و پشت سرشون روانه ی پله ها شدم
مبلهای سلطنتی سالن میزبان اهالی عمارت بود از خاله لیلا و سهیلا گرفته تا رضا و دایی و زن دایی و سر مجلس بابابزرگ نشسته بود و مامان مهری و مامان ملیحه با چهرهای تکیده و افسرده دو طرف بابابزرگ بودن
تنها جای خالی کنار خاله سهیلا بود آروم رفتم نشستم و نگاهمو دوختم به لبهای بابابزرگ
پدر نمیخواین بگین چرا امروز باید دور هم جمع میشدیم؟
خاله لیلا انگار عجله شد
بابابزرگ سری تکون داد و شروع کرد به گفتن حرفایی که خیلیم نا آشنا نبود
همونطور که میدونید نامزدی الهه و محمد مهدی بر اساس مصلحت بود
روزی که احسان سراسیمه اومد و گفت جمشید کم عقل تهدید کرده که اگه الهه رو ندیم اخرین بند قرداد ۳۰ سال پیش رو اجرا میکنه؛ عجولانه پیشنهادی از طرف خود محمد مهدی مطرح شد که با یه تحقیق ساده و گرفتن حکم از دادگاه مبنی بر عدم صلاحیت جد پدری الهه بدون اجازه به عقد موقت مهدی در اومد
ولی ما فکر اینو نکرده بودیم که نادر و جمشید تا جه حد پست و حقیر بودن که این بچه رو چند سالگی صیغه محرمیت خوندن برای ایلزاد که در واقع پسر عموی الهه میشه و با اینکار خواستن اهرمی بسازن برای تلافی گذشته
همه ساکت بودن و هرازگاهی فین فین مامان سکوت رو میشکوند و هیچکس قد من خورد و بی ارزش نمیشد لا به لای حرفهای پدربزرگ خان
در حال حاظر چاره ای جز نگهداشتن الهه کنار خودمون نداریم
من از روزی که این مسئله رو بیان کردم؛ مخالفتی از سمت الهه ندیدم در نتیجه صیغه ی جاری شده در وهله اول صحیحه و ...
مهدی نذاشت بابابزرگ ادامه بده و با عصبانیت رو به جمع گفت
مگه الهه فرصت داشته بخواد مخالفت خودش رو اعلام کنه
چرا هر بار سهل انگاری میکنید پدربزرگ
اندازه یک ماهه گناه به خدا بدهکارم و درد کمی نیست ولی به این راحتی نگین الهه اعتراضی نکرده اگه نکرده فرصت نداشته
حبس شدن نفس تو سینه ام رو به وضوح احساس میکردم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞