eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
اسفند ، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ... از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ... انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی ، به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر ، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است . اسفند ، به گرگ و میشِ صبح می مانَد ، به خورشیدی در آستانه ی طلوع ، و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی ، در آستانه ی سبز شدن ... اسفند یعنی زمستان رفتنی ست ، یعنی بهار ، در راه است ... عصر بخیر ❄️☀️
💍 قهر بودیم گفت : عاشقمے گفتم : نہ😁 گفت : لبت نہ گوید و پیداست مےگوید دلت آرے کہ اینسان دشمنے یعنے کہ خیلے دوستم دارے.. زدم زیرخندہ دیگہ نتونستم نگم کہ وجودش چقد آرامش بخشہ..♥️ ↓ شهید عباس بابایے رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد! مدتی گذشت اما قحطی نیامد، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند! من چگونه به این قوم رحم نکنم؟ «به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه» رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت473 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) درحال پهن کردن سفره ی شام بودیم که احسان و راضیه سر رسیدن برعکس انتظارمون اصلا خوشحال نبودن راضیه بغ کرد گوشه ای نشست گفت شام نمیخوره و احسان هم عصبی بود حرفی نمیزد مامان چندبار بی پروا ازش پرسید چرا ناراحته که با عصبانیت احسان رو به رو شد سکوت کرد مامان عدس پلو با گوشت خیلی خوشمزه ای درست کرده که بود برای منکه با اون همه اتفاق ضعف کرده بودم جون تازه ای بود با ولع شروع کردم به خوردن ولی انگار آسودگی به من نیومده بود که شروع نکرده، احسان در حالیکه با برنج توی بشقابش بازی میکرد گفت _مامان روز عروسی الهه رو با جمشید خان تعیین کردیم قاشق از دستم لیز خورد با صدای بدی پرت شد تو بشقاب احسان اخم کرده نگاهم کرد _هرکسی حق مخالفت داره اِلا تو که هرچی خرابکاریه زیر سر توهست _چی میگی احسان دور برداشتی با کی مشورت کردی که تصمیم گرفتی؟ _مگه الهه خانم وقتی از شیراز اومد اینجا با کسی مشورت کرد که الان ازش اجازه بگیریم؟ _از چی عصبانی هستی اینو به ما بگو _از اینکه این دختره ی سرکش برای خودش میبره و میدوزه و .. صداشو بلندتر کرد _یه احمق بی فکری هم دل به دلش میده فکر کردن میخوان اتم بشکافن وای این چرا داشت با مهدی سنگین حرف میزد چیکار داشت به مهدی اخه عقیله خانم قاشقو گذاشت توی بشقاب _احسان جان از چی ناراحتی؟ _عقیله خانم ناراحتم که هر برنامه ای ریختم اول این ... با دست اشاره کرد سمت من _خرابش کرد بعد هم اون مهدی تنها تنها رفت جلو و اجازه نداد من کارمو بکنم صدای باز شدن در اتاق مهدی نگاهامونو کشوند اون سمت _برنامه ات چی بود که با کارای منو الهه بهم ریخت؟ تیشرت و شلوار مشکی ستی پوشیده بود که بهم ریخته تر نشونش میداد _بگو دیگه چرا ماتت برده _بین منو تو بوده اگه نیاز بود تو جمع بگم میگفتم _نه بگو میخوام همه بدونن برنامه ات چی بوده که الان اینجوری گُر گرفتی و داری همه رو میزنی میری جلو احسان جوابی نداد سرشو انداخت پایین و الکی برنجای توی بشقابشو بالا پایین کرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
❣ 🌸🍃مهديا ،هرطرفی در طلبت رو کردم ،هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر شيعه دلخسته بتاب ،تا نگويند که بيهوده هياهو کردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌸| 💕| خدایا به داده هایت که نعمت است به نداده هایت که حکمت است و به گرفته هایت که علت است تو را شکر و سپاس می گویم...🌿☁️♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•|ولآتحزن اِن‌َّالله‌مـعنــٰا|• -غمگین ‌نشو‌‌من‌کنارتمـ..:) ✾͜͡🌱• رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 🌸 | ✨ | 💕 گآهے خدآ ࢪآ صدآ بزن .. بےآنڪھ بخوآهے از او گلھ ڪنے .. بےآنڪھ بگوٻے چࢪآ .. و بےآنڪھ ندآشٺن‌‌هآ و نبودن‌هآ رآ بھ او نسبٺ بدهے .. گآهے خدآ ࢪآ بھ خآطࢪ خدآ بودَنَش صدآ بزن ..🕊 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
••📱•• خاکی‌که‌خونت‌ریخت‌برآن‌میتوان‌خورد درمذهبی‌که‌خاک‌وخون‌خوردن‌حـرام‌است ♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت474 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مهدی اومد کنار عامر خان صندلی بیرون کشید نشست با حرص و عصبانیت خیلی زیادی بشقابی برداشت و برای خودش چندتا کف گیر برنج ریخت _برنامه ات .. چی بوده احسان؟ مامان عصبی و کنترل شده حرف میزد معلوم بود جلوی خودشو گرفته تا داد و بیداد راه نندازه منکه میدونستم برنامه و نقشه ی احسان و مهدی و ایلزاد این بوده که ارث و میراث رو بکشن بالا بعدش هممون به خیر و سلامت ولی خوب پیش نرفته؛ هرچند اشتباه کردن ولی بهرحال گذشته و نقشون نگرفته الان که احسان میدونه ایلزاد زده زیر همه چی و نامردی کرده چرا اصرار داره من باهاش ازدواج کنم اونکه الان یه صیغه ی ساده رو نمیبخشه، چجوری میخواد طلاق منو ازش بگیره _هرچی بوده که خراب شده مامان نبش قبر دوست دارید شبیه برادرزادتون؟ _برادرزاده اش حرف بیربطی زد؟ احسان هم شبیه مهدی عصبی براق شد تو صورتش _اصلا تو چیکاره ای این وسط؟ ته پیازی یا سر پیاز؟؟ _احسان حرمت نگهدار _حرمت چیو‌ نگهدارم مامان مهری؟ _بزرگتری _بزرگتر کم عقل نخواستیم قاشقشو پرت کرد وسط بشقاب و بلند شد مهدی ناراحت بود قلبم داشت از وسط سینه ام میزد بیرون وقتی میدیدم به خاطر من طعنه میخوره _راست میگه خب مامان مهری من این وسط چیکاره ام؟ الانکه خرش از پل گذشته مهدی شده تف سربالا _کدوم خرم از پل گذشته؟ با دست اشاره کرد سمت من _اینکه به لطف تو لگد زد زیر همه چیو رفت _چرا از من مایه میذارید مگه من ادم نیستم حق تصمیم گیری ندارم؟ عامر خان بالاخره سکوتش رو شکست _به عنوان بزرگترتون میگم، این بحث رو تمومش کنید وگرنه با همتون برخورد میکنم احسان دریده تر از این حرفا بود در برابر مال و منالی که معلوم نبود چقدر سهمشه که داشت این چنین جوانمردی رو زیر پا میذاشت _البته به جز من عامرخان اون روی غیرتی بودنشو نشون داد و داد زد _بعلاوه ی تو اقا احسان تمومش کن احسان اخمی کرد و جواب نداد مامان آروم آروم اشکاشو پاک میکرد _نمیدونم به درگاه خدا چه اشتباهی کردم که اینجوری ازم انتقام میگیره _این چه حرفیه ملیحه اینا بچه ان نادونن تو باید مدیریت کنی حل میشه مامان از روی صندلی بلند شد _خون جمشید تو رگ این دوتاست هیچوقت ادم نمیشن بغض کردم دیگه اشتها نداشتم بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون وسط حیاط تو آلاچیق دومی نشستم زل زدم به دیوار رو به روم گناه من چی بود که مامان این جوری تحقیرم کرد بین اون ادما که همشون به چشم بد منو احسانو میدیدن 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🎾هیچ پولے،هیچ ثروٺے،معادل یڪ انسان نمےشود. 🔖 نہ هیچ مهریہ‌اے،مےٺواند قیمٺ سر انگشٺ یڪ زن مسلمان باشد 💳 و نہ هیچ درآمدے براے یڪ مرد یا زن مےٺواند معادل با شخصیٺ او باشد. ❤️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3