eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
✤🖤🍃✤ 〖حضرت‌ارباب:↶ گذرتڪ‌تڪ‌این‌ثانیه‌های‌عمرم⏳ به‌قدیمی‌شدن..❝ نوکری‌ات‌می‌ارزد....🌿〗 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت125 #نویسنده_سیین_باقری ها داداشی نمیگی چیشده که ا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 سقوط محمد مهدی رو با چشمهای خودم دیدم دستی به قلبش گرفت رو روی دو زانو خورد زمین احسان سرشو میون دوتا دست گرفت و دوباره روی مبل نشست مامان هینی کشید و سلانه سلانه رفت سمت پدربزرگ خان و مامان مهری که چادر به صورت گرفته بود و شونه هاش میلرزید امان از دل الهه که تو ۱۸ سالگی احساس میکرد ۸۸ سالشه باید بره بمیره تا یک ماه پیش بر اساس مصلحت نشستم کنار محمد مهدی سوگولی عمارت و شیر پسر برادر مادرم و الان میگن از بچگی از وقتی خودت خبر نداشتی از زمانی که خودت نمیدونی چه زمانیه شدی صیغه ۹۹ ساله یه ایلزاد نامی که تا چند ساعت پیش استاد بود و رو به روش نشسته بودم علم کسب میکردم من این فجایع رو به کجا و پیش کی شکایت میکردم به پدری که نداشتم یا به مادری که کمر خم کرده بود و از کت پدربزرگ سرو قامتش آویزان بود به برادری که در مونده موهای سرشو میکند یا به به .. به کی پناه میبردم و از کی شاکی میشدم محمد مهدی که تا چند لحظه پیش روی زانو نشسته بود ناگهانی سقوط کرد و به سینه افتاد کف سالن احسان دوید سمتش مامان مهری چادر از سر کند و یاامام غریب گویان رفت سمتش خشک شده بودم توان تکون خوردن نداشتم بیهوشه بابابزرگ ماشینو روشن کن میارمش احسان دستپاچه مهدی رو انداخت روی کولش و دیدم بابابزرگ عصا زنون سه تا پا قرض گرفته بود تا زودتر برسه به ماشین مامان مهری نزدیکم شد طاقت نیاوورد و روی دستام از حال رفت پیرزن ادر بیخته و الک اویخته این روزها شاهد شوربختی فرزند و نوه بود و ذره ذره تحلیل میرفت و به استواری مدربزرگ خان استوار مونده بود لیوان ابی از روی میز برداشتم چند قطره ریختم تو صورت مامان بزرگ مهربونم که بقول خودش از وقتی عاشق شد درد دید و غم دید مامان ملیحه هق هق کنون چادر به سر کرد و مرثیه خان رفت تا بره همراهی کنه شیر پسر برادرش رو گوشی مامان ملیحه ربع ساعتی میشد که مدام درحال زنگ زدن بود و من اسم مریم هم اتاقی الهه رو توی صفحه ش میدیدم ولی جونی برای جواب دادن نداشتم مامان مهری چشماش رو باز کرد قطره اشک درشتی از گوشه بلکهای سورمه کشیدش پایین چکید و ازم کمک خواست تا بلندش کنم تکیه به مبل نشست رو به روم طاقتم کم شده منه پیرزن جوون هام جلوی چشمم پر پر میشن و من باید نظاره گر باشم زنگ بزن احسان تا از امانتی مردم برام بگه بمیرم برای امانتی مردم که غرور و غیرتش شکست و کمر خم کرد و قلبش توان موندن نداشت و کند شد بازهم اسم مریم روی گوشی مامان افتاد با صدای لرزونی جواب دادم الهه الهه کجا رفتی که از وقتی رفتی استاد وفایی در به در دنبالته انگار بهش خبر دادن رفتی تهران دیوانه شده روانی شده همه جا دنبالته زنگ زده به من و بازجوییم کرده عربده کشون بازجوییم کرده که کی رفتی کجا رفتی چرا رفتی چه اتفاقی افتاده الهه من میترسم از این ایلزاد گوشی رو قطع کردم و چنگ زدم به مقنعه ام تا هوای ببلعم و نمیرم ایلزاد با این کار ثابت کرد که همون ایلزاده که شده ملک عذاب الهه و معلوم نیست کی کارشو شروع میکنه تا انتقامشو بگیره 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
حسیـن‌ ڪیست؟! سیـزده‌ قرنِ پیش یڪ مَـرد! تا واپسیـن لحظات زندگی‌اش ایستادگے ڪر‌د..؛ او جآنش را در برابر بزرگے، برابرے و عدالت داد او مسیـرِ تاریخ را تغییـر داد و الهـام‌بخش نسـل‌ها شـد..🖤 . کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌.
⊰•🗞°🧸•⊱ . ∵اَنْتَ‌کَهْفــےحینَ‌تُعْیینِــی✾∵ تویےپناه‌ِمن‌هنگآمےکہ‌درمانده‌ام‌ڪُنند:)♥️ . کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🖤͜͡🖇 گنبد؛ظریح؛فرشِ‌حرم؛چہآرچوب‌درب هرچیزمنتصب‌بہ‌توباشد‌شفآۍماست ! -بہ‌آه‌ِدلمآن‌رحمے کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
|💛| به‌قول‌ استاد‌رائفی‌پور: این‌ همه‌ روایت‌ درباره‌ مهدویت‌ هست! آقا‌ توۍ یکیشون‌ نفرمودن‌ اگر‌مردم‌دنیا بخوان‌‌! اتفاق‌ میفته..! توۍهمشون‌فرمودن‌: اگر‌ اگر‌ .. بابا‌گره‌خودِماییم کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌«🌻🌱» . . إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ﺯﻧﺪگےﺩﻧﻴـﺎ ﻓﻘط ﺑﺎﺯے ﻭ ﺳﺮﮔﺮمے ﺍسـت... 💫🌏 | ۳ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت126 #نویسنده_سیین_باقری سقوط محمد مهدی رو با چشمها
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 مامان مهری؟ جانم دخترم مامان مهری کدوم جغد شومی سرزده اومد نشست رو بوم خونمون و قصد نداره پر بکشه بره و دست از سرمون برداره مامان مهری من میترسم انگشتاشو چنگک وار کشید تو موهای بلندم و با چکیدن قطره ی اشکش گوشه ی گوشم لرزون جواب داد باید قوی باشی دخترم قوی تر از سرو و مقاومت تر از اهن گداخته وسط کوره ی آتیش بوی خون میاد دوباره باید مقاومت کنی جان مادر زانوی مامان مهری رو چنگ زدم و چشم روی هم فشردم تا اشکم جاری نشه محمد مهدی بخاطر من الان افتاده گوشه بیمارستان محمد مهدی بخاطر غرور و غیرتش الان افتاده گوشه بیمارستان غلطی زدم و به پهلو روی پاهاش جابه جا شدم بعضی وقتا آرزوی مرگ میکنم اب گلو قورت داد و دوباره انگشت کشید به موهام صدای زنگ ممتد و پی در پی در عمارت از جا پروندم بدون روسری و حجاب دویدم سمت آیفون چهره ی دایی محسن پشت صفحه نمایان شد دکمه رو زدم در با تیکی باز شد برگشتم سمت مامان مهری دایی محسنمه یا امام غریب چی جوابشو بدم جواب چیو؟ دایی محسن رسید در هالو باز کرد و پشت بندش زن دایی پروانه با ناله خودشو انداخت داخل دستام دو طرف بدنم آویزون بود و فقط نگاه میکردم تا عصبانیت دایی سیلی بشه و بخوابه گوشه صورتم مامان نامحرمتون من بودم که بهم نگفتین چه بلایی داره سر پسرم میاد و خودم نمیدونم؟ اون پسر عقل تو سرش نبود شما چرا به من نگفتین غیرت من باد برده بود که فکری نکنم برای طفل معصوم خواهرم؟ انقد غلط پیش رفتین که الان اون کله خر افتاده باشه گوشه بیمارستان و من در به در رغبت نکنم برم دیدنش؟ها مامان؟ مامان مهری اشک چشمش رو گرفت هرچه کرده صادق کرده و احسان و محمد مهدی من در جریان نبودم وقتی بهم گفتن نگو نمیتونستم بگم محسن ترس پاشون بود تهدید پاشون بود ملیحه دخترم قالب تهی کرده بود کی به شما خبر داد؟ دایی دست به جیب برد بابازنگ زد ماجرا رو تعریف کرد اومدم دنبال شما ببرمتون بیمارستان بابا گفته بیاین زن دایی اومد نزدیکم دستی به صورتم کشید چرا میلرزی الهه؟ دایی انگار تازه متوجه حضور من شده بود به سرعت خودشو بهم رسوند دو طرف بدنمو گرفت چرا میلرزی سردته؟؟ نبض گردنمو گرفت رو به زن دایی گفت داره تشنج میکنه تبش بالاست ماشینو روشن کن ببریمش بیمارستان چشمام سیاهی رفت و دیگه متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
|°🍃 .‌.. ... و 💚 ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
قسم به "عصمتِ‌زهــرا" که تا زمان ظهور عزایِ غربتِ مهدی کم از محرم نیست..!! 💔🥀 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
جزآه‌دربساطم‌نیست‌اماآه گویند‌آه‌دلشکستہ؛قیمتـے‌دارد مشتاقی‌ومھجوری‌ودلتنگی‌ودورۍ این‌قسمت‌ما‌بود؛ھرکس‌قسمتی‌دارد امسـال‌دوریم‌ازتـو ؛ لابدحکمتـے‌دارد باشـد ؛ ولـے‌عاشق‌دل‌کم‌طاقتـے‌دارد😞 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌