eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
«🌿🦋» ما در قبال‌ تمام‌ کسانی کہ‌ راه کج‌ میروند، مسئول‌ هستیم و حق‌ نداریم‌ با آنها برخورد تند داشتہ‌ باشیم، ازکجا معلوم کہ‌ ما،در انحراف‌ اینها نقش نداشتہ‌ باشیم…!🌱 🌹 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت131 #نویسنده_سیین_باقری بعد از گذشت چند روز بابابز
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 بابابزرگ بی رحم جواب داد حکم خدا فرصت نمیشناسه لب به شکوه باز نکرده این دختر؟ محمد مهدی جرات خریده بود امروز برگشت سمتم با صدای نسبتا بلندی گفت لب به شکوه باز نکردی؟ جوابی ندادم بلندتر گفت لب به شکوه باز نکردی تو؟ ترسیده چشمامو بستم و من من کنون خواستم جوابی بدم که احسان اعتراض کرد چخبرته داد و هوار راه انداختی دایی محسن با ارامش جواب داد تا دیروز ناموسش بوده حق نداره عصبی بشه؟؟ بابابزرگ عصبی شده بود _محسن مته به خشخاش نذار _مته چیه پدر من منکه میفهمم این شازده پسر وعده ی صور چیو به شکمش داده حقا که پسر اون پدر مفنگی هستی زن دایی هین کشید و با کف دست دهانشو گرفت مامان چشم بست و اشک ریخت خاله لیلا و خاله سهیلا کنجکاو شدن احسان حرمت بزرگتر کوچیکتری گذاشت کنار و سینه به سینه ی دایی ایستاد یه سر و گردن بلند تر بود ولی درگیر ابهت دایی بود دایی پوزخندی زد _چیه؟ سینه سپر کردن تو روی بزرگتر هم یاد گرفتی یا بلد بودی پسر نادر پسر نادر تحقیر بود دایی نبود؟؟ راست میگفت دیگه بچه ی نادر الکلی بودن که افتخار نداشت داشت؟ مامان ملیحه طاقت نیاوورد و ما تند کرد سمت احسان و مچشو گرفت _توروخدا احسان نشکون حرمتا رو احسان بدون اینکه نگاهشو از چشمای دایی بگیره غرید _خان دایی از چیزایی خبر داری که خبر ندارم رو کن هرچیزیو که باعث شده فکر کنی خواهرمو میفروشم _از اون طایفه بعید نیست ناموس فروشی بابابزرگ عصا کوبید زمین و تشر زد _محسن مامان نالید _داداش مامان مهری زبون باز کرد _بس کنید تموم کنید این نحسیو خاله سهیلا از چی پر بود که نگاهی انداخت به من و طعنه زد به دل صد چاکم الهه تکلیف خودتو روشن کن نذاز شومی این قضایا دامن همه رو بگیره رضا که تا اونموقع سکوت کرده بود لب باز کرد _مامان چیکار به الهه دارید؟؟ خاله رو برگردوند مهدی دستاشو آوورد بالا همزمان دایی با کف دست کوبید تو سینه احسان و به عقب روندش خودش دوباره نشست بابابزرگ دوباره شروع کرد _الان دوباره تصمیم با الهه خودشه دیدین که کاری از ما برنیومد و هرچی رفتیم خطا رفتیم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
‌‌ (ع)فرمودند: ‌ عموے ما عبّاس‌بن‌علے‌(ع) داراے بصیرتے نافذ و اثرگذار، و ایمانے سخت و محڪم بود، به همراه اباعبدلله جنگید و بسیار زیبا در مصیبت‌ها همراهے ڪرد، و همراه ایشان به شهادت رسید.🌱 ‌عمدة‌الطالب‌ص۳۴۹📚 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
Ꮺــــو 🍁 وهیچ‌کس‌نفهمیدِ که‌خداوندهمِ تـــــنـهاییـش‌رافریادزدِ _قُل‌هُوَاللّهُ‌اَحَدِ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
••🕌✨•• مرحمٺ دسٺ فاطمہ سٺ خوشبخٺ آن دلے ڪه فقط مبتلاے توسٺ ما را براے خلـق ڪرده اند در هـر ڪجـاے زندگیم رد پاے توسٺ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
. مَرا امیدِ وصالِ تو زنده می‌دارد...🧡🌿 . کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🌸🍃 •. 「جبران‌نمی‌شوی ؛ حتی‌بھ‌گریه‌ها‌ی‌شدید :)💔 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
•...🍃 [ میدونی چرا از بدش میاد؟ ] چون بالا سرش یہ ناظمے بوده ڪه مدام بهش با اخم گفٺہ روسریت نیفته چون یہ معلمی داشته ڪہ بہش نگفته چقدر چادر بہش میاد! چون همش بہش گفتن اگہ حجاب نداشٺہ باشی میری جہنم! نگفتن اگہ با حجاب باشی خدا عشق میڪنه با دیدنت! چون بهش نگفتن اگہ حجاب داشٺه باشی نگاه طمع کسی سمتت نمیاد! چون فڪر کرده اگہ بہش میگی روسری سرت باشہ بخاطر اینه ڪه اونا بہ گناه نیفتن! چون نفہمیده ڪه تو براے خودش میگی! 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
⦗و فراتر از عاشق نامے اگر هست من آنم♥⦘ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
[💕💎] و خداوند تو را آفرید، برای اثبات آیہ‌ی: فَتَبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالِقین (: کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت132 #نویسنده_سیین_باقری بابابزرگ بی رحم جواب داد
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 _من با الهه حرف دارم پدر بزرگ اعتراض کرد _نامحرمته چی میخوای بهش بگی مهدی بلند شد قد علم کرد تو جمع _نامحرمه و دختر عممه تا دیروز باهاش حرف زدم الان خبطه و خطا؟ احسان دخالت ‌کرد _بله الان خبطه و خطا در دل نالیدم از این بی رحم برادر _از بزرگترت اجازه گرفتم احسان تازه آروم شده دوباره خشمگین حمله ور شد سمت مهدی یقشو تو دست گرفت _زورم به دایی نمیرسه توعه جوجه رو میتونم بشونم سرجات دایی پوزخندی زد _زورت به منکه نمیرسه به نوکر دم خونمم نمیرسه پسر نادر احسان انگار کم آوورد که زد زیر میز و محتویاتشو پرت کرد وسط هال و جیغ خاله سهیلا رو در آوورد و نفرین مامانو به جون خرید بسه دایی پسر نادر پسر نادر راه انداختی تا اینجا اگه حرمتتو داشتم محض خاطر مادرم بوده گردنم از مو باریک تره جلوی شما نه تا وقتی که تیشه طرف خودت بزنی و از مهلکه واسه منفعت خودت استفاده کنی اگه من صابون صور پدربزرگ سیاه کمریو به تنم زدم شماهم بوی تجدید فراش به مشامت خورده هین کشیدن جمع همراه شد با سیلی که دایی کوبید سمت چپ صورت احسان و پرت کرد هیکل لاغرشو به سمت مخالف نگاهم به زن دایی بود که چادر کشید به صورتش و اروم اروم شونه هاش لرزید نگاهم به خاله سهیلا بود که ابرویی پیروزمنداته بالا انداخت نگاهم به رضا بود که نگران نگاهم میکرد نگاهم به مامان مهری بود که موی سر پریشون میکرد و پدربزرگی که کمر راست کرد و جمع رو ترک کرد محمد مهدی رو به روم ایستاد بلند شو مردد نگاهش کردم گفتم بلند شو بلند نشده احسان غرید بتمرگ تو جات دایی محسن دخالت کرد _سیلی دومو سمت مخالفت بزنم؟ احسان انگشت اشارشو تهدید وار اوورد تو صورت دایی چندبار لباشو باز و بسته کرد و حرف نزده دوید سمت بیرون دایی پوزخند زنون تو جاش نشست مهدی دوباره گفت بلند شو 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
|°🍃 .‌.. ... و 💚 ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°