🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت49 سرشو بلند کرد گوشه چادر نمازمو زیر دستش لمس کرد
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت50
انگار زیر پام خالی شد
چشمام تند تند صورت محمد مهدی رو میکاوید
دنبال این بودم که محمدمهدی لودگیش گل کرده باشه و شوخی بیمزه ای رو باهام راه انداخته باشه
لبخند زدم لبخندم پهن تر و پهن تر شد و خندیدم خنده ام بلند و بلندتر شد قهقهه زدم
تغییری توی صورتش ندیدم
احسان بیشتر به پاهام چسبید
قهقهه ام شد جیغ بلند و بلند تر شد جیغ زدم و اشک ریختم و صورتمو ناخن کشیدم
تحمل این حجم از فشار برای منه ۱۸ ساله سخت بود خیلی سخت بود
یه عمر فقر و بدبختی و زد و خورد پدر مادر دیده بودم یه عمره کهنه ی راضیه ی رو پوشیده بودم یه عمر پدر مست و لایعقل تحمل کرده بودم
یتیم شدم سوختم و دم نزدم
پدرم ادم خوبی نبود ولی منکه یتیم شده بودم
از بچگی وابسته ی محبت های رضا شده بودم یک شبه دود شد رفت هوا
این روزایی که تازه داشتم به نتیجه کنکور نزدیک میشدم تا بلکه کمی شادم کنه و دل مامان جوونِ بیوه شده ام رو شاد کنم؛ بلای آسمانی نازل شد و باید یک روزه انتخاب کنم زن کی بشم
دوباره محمد مهدی رو نگاه کردم همچنان تو حالت اولیه نگاهم میکرد
محمد مهدی تخس اخلاق و بداخلاق با هزاران اصرار نگفته و کشف نشده تو این ثانیه ها کنارم نشسته میگه زنم شو موقت چند وقت چند روز چند ماه
دوباره اشکام راه باز کردن و صورتمو خط انداختن اما این بار با آرامش ساکت و بیصدا
جوابی ندادم نتونستم که جوابی بدم باید با خودم کنار میومدم باید با خودم میجنگیدم باید خودمو قانع میکردم که چیکار کنم
احسان با شونه های افتاده بلند شد و رفت بیرون
محمد مهدی از اون بدتر سلانه سلانه قدمهاشو کشبد روی زمین و رفت بیرون دستش به دستگیره نرفته صداش کردم
مهدی
بدون محمد بدون آقا بدون هیچ پیشوند و پسوندی
ایستاد دستاش مشت شد و رو به سقف اتاق
از پشت سر هم میتونستم بفهمم تند تند داره آب گلوشو قورت میده و سیبک گلوش بالا و پایین میشه
من
مکث کردم و دوبار پشت سر هم نفس تازه کردم
من من قبول میکنم
و بعد از اون نتونستم طاقت بیارم و به سجده افتادم یه دل سیر اشک ریختم و نفهمیدم کی خوابم برد و شاید بیهوش شدم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
🌱آغازِ روزمـ...
... بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ...
استــ....🌱
🔹امام حسين (ع):یڪی مثل من با یڪی مثل یزید بیعت نمیڪند.
#صبح_نو🍃
⏳امروز دوشنبه
۲۴ شهریور ۱۳۹۹
۲۵ محرم ۱۴۴۲
۱۴ سپتامبر ۲۰۲۰
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت50 انگار زیر پام خالی شد چشمام تند تند صورت محمد م
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت51
امشب همه دور هم جمع شده بودن تا محمد مهدی صوری از من خواستگاری کنه
البته کسی نمیدونست این ماجرا صوریه بجز مامان و احسان و مامان مهری و پدربزرگ خان
قرار نبود کسی بفهمه که مبادا دشمن شاد بشیم
مبادا بهمون بخندن و مبادا انگشت اشاره و عیب جوی مردم بیاد سمت آبروی چندین و چند ساله ی بابابزرگ و شاه پسر دکتر و رییس بیمارستانش
تونیک شلوار گلبهی پوشیدم و روسری بلند بنفش لبنانی دور گردنم پیچیدم و با گیره ی سفید مرواریدی که مامان مهری به یادگار بهم داده بود سفت کردم
میلی به لباس نو و قشنگ پوشیدن نداشتم خواهشهای مامان ملیحه باعث شد دست از لجبازی بردارم
دو روز بود که این موضوع مطرح شده بود و من کز کرده بودم گوشه اتاق تا کسی حرفی باهام نزنه
دو روز بود محمدمهدی رفته بود خونشون تا دایی محسن رو بیاره خواستگاری من
مامان ملیح میگفت زن دایی پروانه اندازه ۱۰ سال جوونتر شده اینو که شنیده
خوش خیال فکر کرده پسرش سر به راه شده و قراره براش عروس ببره و جبران کنه سالهایی که دوری کرده از پدرش
راضیه میرفت و میومد بوسه ای از گونه م میگرفت و میگفت داداش من لیاقت تورو نداشت ولی الهه چطور شد قبول کردی زن اون هرکول بشی بعد هم ریز ریز میخندید
بیست دقیقه ای بود تو اتاق نشسته بودم رو به روی ایینه تا نشونه ای از الهه قدیمی پیدا کنم
نبود نیست نباید میگشتم
سیاه چاله ی مخوقی شده چشمای قهوه ای رنگم سردِ سرد اونقدر سرد که برای بار اول هرکسی نگاهم کرد پرسید خوبی
خوبم فقط زمستون زده به چشمام
لبام از خشکی و زردی به کویر لوت میموند با تشر مامان راضی به برق لبی شدم تا بقول مامان از میتی در بیام
صورتی که لاغر تر شده بود این مدت و لپایی که گود افتاده بود
صدای در اتاق اومد و پشت بندش راضیه پرید داخل
_پاشو پاشو دایی داره صدات میزنه بیا رسیدیم به جاهای خوب خوبش
پوزخندی زدم به شادی بچگانه ش و از روی صندلی بلند شدم
تو چرا عین مرده هایی چرا خوشحال نیستی؟؟
دست گذاشتم پشت کمرش و هولش دادم بره جلوتر از من تا واکنش صورتمو نبینه
خوبم راضیه یکمی استرس دارم
بغلم کرد و با لحنی که بتونه آرومم کنه جواب داد
الهی دورت بگردم استرس دیگه چرا مگه کیه همین ممدمهدی خودمونه کا باهاش کل داشتی دیگه هرکوله هرکول
خندیدم
کی فکرشو میکرد یه روزی قرار باشه بیام تو مجلس خواستگاری ای که هرکول دامادش باشه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
خــــــــــ♥️ــــــدایا
چنان کن که قرآن
در تاریکی شبها
مونس ما باشد ..
📚 صحیفه سجادیه ، دعای ۴۲
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
•﷽•
#مهدي_جاݩ💚
بـر سر گنبد زرین حسـینبنعلے🕌🌙
پرچم ڪربوبلا منتظر تو است بیا🏴♥️
#غلامرضا_سازگار🗣
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
••
هر چی شوخی کرده بودم
اینجا جدی جدی ثبت شده بود !!
.
.
#شایدتلنگر...🌱
#تیکه_کتاب✍🏼
[سه دقیقه در قیامت ]
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•⛅️💚•
.
#شهیدانه 🍃
#داداش_ابراهیم
.
صوت مداحی شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی. :)
.
دوسـت دارم چـهـره مـهـدے زهـرا را بـبـیـنم...💖✨
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
~•|🌙|•~
#عارفانه♥️🔗
#مناجات_نامه
❤️میگفت:
وابسته خدا بشید 🌱
گفتم:
چجوری؟
گفت:
چجوری وابسته یه نفر میشي؟
گفتم:
وقتی زیاد باهاش حرف میزنم
زیاد میرم ، میام🍃
تو یه جمله گفت:
[ رفت و آمدتو با خدا زیاد کن ](:🌱
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
【• #حرفاے_درگوشے🗣 •】
ذکر علامهحسنزاده بہ شہیدحججے:
اسئݪڪ ݪذٺ اݪنظر اݪي وجہڪ
و شوق اݪي نظرڪ..
خدایا لذت تماشاے رویت
و اشٺیاق به دیدارٺ را
به مݩ موهبٺ کن.
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
#پروفایل
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت51 امشب همه دور هم جمع شده بودن تا محمد مهدی صوری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت52
با خنده های بی جون از اتاق رفتم بیرون هر پله ای که میرفتم پایین طپش قلبم شدید تر میشد
همه توی سالن نشسته بودن و هرکسی مشغول صحبتی بود این بین تنها مامان و احسان بودن که عمیقا غرق در تفکر ساکت نشسته بودن
زن دایی با چادر سفید زیبایی حجاب گرفته بود کنار دایی محسن که با استرس پاشو تکون میداد نشسته بودن
سپیده و آقا طاها خنده به لب پچ پچ میکردن
خاله لیلا و خاله سهیلا و مامان مهری درحالیکه شیرینی میخوردن و میوه پوست میکندن باهمدیگه صحبت میکردن
امان از پدربزرگ خان که تا عمر از خدا گرفته سکوت کرده و غم تک تک اعضای خانواده رو به دوش کشیده و تنهایی کمر خم کرده در برابر همه ی ناملایمات زندگی
امروز ولی به اصرار مامان و مامان مهری کت شلوار زیبایی پوشیده بود و صدر مجلس خواستگاری اخرین نوه اش نشسته بود و اقا محمدصادق خان بود
اخر از همه محمد مهدی رو دیدم با تیپ آبی مشکی و موهایی که شلخته شونه بود و تو صورتش ریخته بود
ساکت بود و نگاهش به سمت ما
با دیدن منو راضیه نگاهشو نگرفت
راضیه با ارنج زد تو پهلوم
نگاه چقدر نگاهت میکنه عوضی از کی تاحالا این خوش اخلاق شده ما نمیدونستیم
چه دل خجسته ای داشت
بعد از محمد مهدی اولین نفر خاله لیلا متوجه اومدنمون شد و جمع رو با خبر کرد
ماشالله ت باشه خاله چقدر زیبا شدی
لبخندی زدم و خودمو به دایی محسن رسوندم
بدون معطلی در آغوشم کشید و روی موهامو بوسید آروم زیر گوشم زمزمه کرد
با شنیدن این خبر انگار بیست سال جوونتر شدم
ممنون دایی جون
بعد از اون زن دایی پروانه سخاوتمندانه آغوشش رو برام باز کرد
با شیطنت دم گوشم گفت
نگفتم مخشو بزن فقط گفتم باهاش حرف بزن بیشتر بهم سر بزنه تو که آشو با جاش بردی شیطون
خندم گرفت از تعبیرش
آروم ببخشیدی گفتم و از آغوشش اومدم بیرون
خاله سهیلا با دیدنم شروع کرد به کل زدن و بعد از اون خاله لیلا و بعد هم نقل پاشی سپیده و راضیه
دستی از پشت بازمو گرفت و بردم سمت محمد مهدی
احسان بود و با لحن نه چندان دوستانه ای بلنند گفت
دایی اگه اجازه بدین محرم بشن ما که حرفامونو زدیم این دوتا هم که موافق هستن
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞