#استوری | #story
الهی به حق مادرمان زهرا سلام الله علیها به ما فرصت جبران بده پیش از مرگ...!
🌱🌼
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| #پروفایل🦋
| #انگیزشی🤩
ھٻچ چٻز ابدے نٻسٺ
بآوࢪ ڪن..
〖 〗
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| #پروفایل🦋
| #دخترانه✨
| #سخن_بزرگان 🌸
سيدحسننصرالله: من فٺوآ نمےدهم،
نظࢪم ࢪآ مےگوٻم..
خوآهࢪآنے ڪہ عڪس خود ࢪآ
دࢪ شبڪہھآے اجٺمآعے مےگذآࢪٻد..!
اٻن از آموخٺہهآے حضࢪٺ زھࢪآ نٻسٺ..
ڪہ هࢪڪسے دࢪ ڪࢪھ زمٻن بٺوآند
چہࢪھ شمآ ࢪآ ٺمآشآ ڪند..
〖 〗
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت532 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت533
#نویسنده_سیین_باقری
عامرخان با شنیدن اسم عقیله خانم زود تر از مامان مهری به تشویش افتاد
_چی میگی ملیحه چه اتفاقی افتاده؟
چونه های مامان به وضوح میلرزید و میترسید
_عامر محسن داره میاد اینجا
_خب بیاد مگه بار اوله محسنو میبینیم
_نه نه برای قصد دیگه ای میاد
_ملیحه بخدا درست و درمون نگی چیشده میرم الان زنگ میزنم محسن
مامان فورا دست عامرخان رو گرفت کشوندش کنار خودش با گریه گفت
_عامر محسن هنوزم عقیله رو میخواد
مامان مهری بیچاره به خودش میلرزید دلم به حالش سوخت ترسیدم بلایی سرش بیاد رفتم کنارش نشستم شونه هاشو تو دستام ماساژ دادم
_بعید میدونم ملیحه چرا به این فکر افتادی؟
اشاره کرد سمت من
_از اون دختر بپرس
فورا جواب دادم
_وا مامان منکه بیشتر از شما خبر ندارم ایلزاد پیام داده بود به گوشیم اینو گفت منم بیشتر نمیدونم
_ایلزاد؟
_اره این روزها از همه چی خبر داره
عامرخان بلند شد
_میرم خونه ی عقیله
مامان با شتاب گفت
_منم میام
_نه ملیحه جان باید از مهدی تنهایی بپرسم
_بهم خبر بده عامر دارم دیوونه میشم میدونیکه محسن یا به خواسته اش میرسه یا دیوونه بازی در میاره بدترش میکنه
_میدونم ولی فعلا آروم باشید
کتشو برداشت و با همون شلوار و لباس ورزشی رفت بیرون مامان مهری که تا اونموقع ساکت بود با صدای آرومی گفت
_من طاقت یه کشمکش دیگه ندارم ملیحه
مامان مهری بعد از صادق خان بقدری پیرو چروکیده شده بود که در دل میترسیدم از روزی که نباشه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
| #Bff👭🏻
| #پروفایل🦋
| #دخترانه💫
〖 〗
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت533 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت534
#نویسنده_سیین_باقری
تا اومدن دایی محسن خواب به چشم کسی نیومد سر ظهر بود که رسیدن صدای سلام احوال پرسیشون با عامرخان میومد
منو مامان مهری و مامان ملیحه عین آدمایی که منتظر رسیدن یه فاجعه ای باشن چشم انتظار دیدن چهره ی زن دایی پروانه بودیم آشوب و پریشون ناخن میجویدیم
زودتر از همه زن دایی پروانه این بار کمی شکسته تر و قد خمیده تر وارد اندرونی شد چادرشو شل تر گرفت و با چهره ای که اثری از شادابی قبلی توش نبود مستقیم رفت سمت مامان مهری جوری در آغوشش گرفت صدای ترق ترق استخونهای پیرزن بیچاره به گوش میرسید
دایی محسن و عامرخان که وارد شدن فضا سنگین تر از قبل شد
به تقلید از مامان بلند شدم یه قدم رفتم جلوتر
_سلام داداش خوش اومدید
روبوسی کردن ولی هیچ اثری از مهر و محبت واقعی نبود
_سلام دایی
در آغوشم گرفت ولی طعم دلگرمی همیشگی رو نداشت
زن دایی هم سلام احوالپرسی کرد ولی بی حوصله و کمرنگ
_مهدی چرا اینجا نیست؟
سراغ مهدی رو میگرفت یا مادر مهدی
_بچه ام گفت مزاحم نباشه
_مزاحم کی نباشه مامان مهری؟
مامان مهری دلش پر بود
_دختر جوون تو خونه ست محسن
_این دختر جوون با مهدی بزرگ شده
مامان جواب داد
_الان قضیه فرق داره
_جالب شد چه فرقی کرده؟
مامان دستاشو بی هدف تکون داد
_چی بگم داداش جوونای الانی که منتظر مشورت بزرگترا نمیمونن خودش دوست داشته بره پیش مادرش
_مگه مادرش اینجا زندگی نمیکرد؟
همزمان چهار جفت چشم رفت پی چشمهای دایی محسن
_قدم شما سنگین بود اقا محسن
زن دایی پروانه هم دلش پر بود
_تیکه میندازی پروانه خانم
_تیکه نندازم دلم بپوسه؟
_ما باهم حرف زدیم
_منم مخالفتی نکردم
عامر خان سرفه کرد
_مشکلی پیش اومده محسن جان؟
_باور کنم بیخبری؟
عامرخان رو به مامان پرسید
_خبری شده ملیحه؟
قبل از اینکه مامان حرفی بزنه تقه ای به در اندرونی وارد شد و پشت بندش مهدی و عقیله وارد شدن شدن
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#اربابم♡
میشود نیمه شبی
گوشهِ بین الحرمین
من فقط اشک بریزم
و تو تماشا کنی..(:
#بطلبآقا♡
~| |~
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| #Bff✨
| #پروفایل🦋
| #دخترانه🌸
| #چادرانه🖤
〖 〗
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🔴 قلههای مقدس ظهور
🔹 سپهبد قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد... مهرماه1395
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت534 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت535
#نویسنده_سیین_باقری
زن دایی پروانه با دیدن مهدی انگار جون تازه ای گرفت
از جا بلند شد چادرش شد بال پرواز تا وسط اتاق هر دو با آغوش باز بهمدیگه رسیدن و فرو رفتن در آغوش همدیگه
عقیله خانم باوقار و سنگین سلامی داد و منو مامان رو در آغوش گرفت و بعد نشست کنار مامان مهری
نگاهم وصل شده بود انگار به نگاه دایی محسن میدویدم دنبالش تا برسم به چشمهای آبی عقیله خانم
محمد مهدی از زن دایی جدا شد خشک و غیرقابل باور با دایی محسن دست داد
مامان رو در آغوش گرفت موقع احوالپرسی با من هم شبیه همیشه بی میل و رغبت بود
زن دایی هم نشسته بود کنار عقیله خانم انگار قصد داشتن دو نفری دایی محسن رو از پا در بیارن
_کوچ کردی آقا مهدی؟
مهدی شمشیرو از رو بسته بود با پوزخند جواب داد
_دلم سوخته بود
با تشری که عقیله زد مهدی سکوت کرد
_سایه تون سنگین شده عقیله خانم
چقدر با وقار بود این شیرزن
_خدا سایه شمارو کم کنه عموی محمد مهدیم
تکون خوردن زن دایی پروانه رو با چشمهای خودم دیدم
دایی محسن ابرویی بالا داد و نوچی کرد
_همه تون میدونید قصد من از اومدن به اینجا چیه و انجامش خواهم داد هرکی مخالفت کنه در واقع خودشو اذیت کرده
مهدی خواست واکنش نشون بده که باز هم عامرخان اجازه نداد
_کدوم قصد محسن جان؟
_یه جوری حرف میزنی انگار خبر نداری عامر
_دارم
_پس بی خبر نشون دادنت چه دلیلی داره؟
عقیله خانم مداخله کرد
_دلیلش حجب و حیای ذاتی عامرخانِ وگرنه درخواست شما ایرادی نداره
آخ که بدجوری دایی رو سوزوند
_اگه ایرادی نداره طعنه و کنایه ی شما از چه جهته؟
مهدی رو به پروانه خانم گفت
_مامان مگه تازه نرسیدی خسته نیستی؟
اشک نشسته بود تو دل چشمهای زن دایی
_پاشو بریم استراحت کن
زن دایی نالید
_محمد مهدی
محمد مهدی از جا بلند شد دست گذاشت روی قلبش
_بلند شو تاج سرم
انگار از اشاره ی مهدی به قلبش ترسید که بی حرف بلند شد کنارش قرار گرفت مهدی هم بی معطلی قدم برداشت سمت بیرون
_نتیجه ی جواب مثبت عقیله میشه پیدا کردن قاتل محمدمهدی
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞