#اربعین
°•کاش قسمت کنی که یکبار بروم...🥺❣•°
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
گاهگاهی آنقدر
زیرِ فشار روحی کوفته میشوم
که برای فرار از درد و غم
دست به دامانِ شهادت میزنم..
#شهید_مصطفیچمران
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
#صلیاݪݪّهعلیڪیااباعبداݪݪّهالحسین
تَنهٰا نَه بِه سویَش شُده
فُطرُس مُتِوسِل...
خَلقِ دوجَهٰان
دَست بِه دٰامٰانِ
حُسین اَست
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
افتخارمنمجنونهمینبس !
کھاربابمتویــے(:
-اباعبداللھ!
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت97 راضیه از بیمارستان مرخص شد دوره ی افسردگی رو می
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت98
بی هوا از روی تاب پریدم پایین که شوک زده بلند اسممو صدا زد وقتی دید دارم میخندم پا تند کرد بیاد دنبالم اگه دستش بهم میرسید قطعا تیکه بزرگم گوشم میشد
یه نفس دویدم سمت عمارت غافل از اینکه کسی نیست و من میخورم به دری که توسط مامان مهری قفل شده
برگشتم سمت محمد مهدی که تقریبا بهم رسیده بود و از زور تکون دادن اون هیکب گنده ی ورزش دیده؛ نفس نفس میزد و جری تر از همیشه بنظر میرسید
دستامو به حالت تسلیم بردم بالا و بدون حرفی چشمامو بستم
بهم نزدیک شد و دوتا دستمو بالای سرم نگهداشت و نفس نفس زنون تهدید کرد
دیگه این حرفا بدرد نمیخوره و تو باید کتک بخوری
توروخدا مهدی
امکان نداره فقط تنبیه
صدای گوشی مهدی باعث شد دستشو شل کنه و بخواد جیبشو بگرده
اخمی کرد و با صدای آرومی
خدایا خودت بخیر کن
بعد هم جواب داد
جانم احسانی
...
اره داداش خونه هستم چند روزه نشده درست درمون بریم سرکار تو چطوری
...
الحمدلله خب چخبر؟
....
جان مهدی؟ تاریخ از دستمون در رفته یه مدته متوجه نشدیم
....
عا باشه چشم چشم دلنگرون نباش چشم خبر میدم
گوشیو قطع کرد و منم چشم انتظار موندم
بدو بیا فنچ کوچولو برات خبر خوب دارم
دستمو کشید و پشت سر خود کشوند سمت پله های راهرو بعد هم اتاق خودش بدون معطلی پشت لب تاب نشست و شروع کرد به تایپ و سرچ
الهه شماره ملی؟
دلم لرزید جواب انتخاب رشته اومده بود
۶۵۶۰۰
بی وقفه هرچی پرسید جواب دادم با موفقیت لبخندی زد و منتظر بالا اومدن صفحه شد
خنده اش به اخم و اخم غلیظ تر تبدیل شد
این شهر از کجا اومده دیگه؟.
کجا؟
خودمو کشوندم سمت پاهاش و نگاهمو چرخوندم روی صفحه ی لب تاب
یا امام غریب کرمانشاه از کجا اومد
اشک توی چشمام حلقه زد و با بغض چشم دوختم به لبهای مهدی که از شوک باز مونده بود
من نزده بودم
منم نزده بودم اون چنتا شهر اطراف تهران بود نه کرمانشاه امکان نداشت
بی اختبار لب تابو از دست محمد مهدی کشیدم بیرون و صفحه رو بالا پایین کردم
الهه وفایی فرزند نادر الهه وفایی فرزند نادر
آهی کشید و با دو دست کوبیدم تو صورتم و اشکهام رو یاری کردم تا روونه ی گونه هام بشن
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#پارت2
_پاشو زودتر، داره دیرم میشه.
با صدای تشر داوود، لباسش را سفت تر چنگ زد!
_سرم تو زندگیم بود، این همه سال بی حرف رفتم و اومدم؛ نجابتم قیمتی نبود
یا از عهده قیمتش برنیومدی که بهش چوب حراج زدی؟
انسان ندیدی یا نبودی که فروختیم به یه ه*و*س؟!؟
دوباره و دوباره چشمه ی اشکش جوشید، هق زد
چشم دوخت به دختر حاج رضای معتمد غریب و آشنا؛ ناموس دزدی در قاموسش نبود اما آتشش زدند که چشم بست و آتش به جان و آبروی دیگری انداخت.
در صدایش بغض مردانه ای لانه کرده بود اما وقتش نبود، نیم نگاهی رو به سقف انباری انداخت و باز شد همان مرد خشک و زخمی امروز:
_وقت ندارم تلفت کنم، لباساتو بپوش برسونمت البته اگه بهت مزه نداده باشه
و نخوای دوباره تجربه ش کنی با چند تا غول بیابونی دیگه!
صدایش در نمی آمد، بارانی بود و ناباور. کاش دیروز خواب به خواب میرفت
یا سوار نمیشد ماشینی را که مقصدش شد به تاراج رفتن آبروی پدر و شکستن
کمر مادر و شرمندگی برادر و بی آبرویی خودش.
_من باهات هیچ جا نمیام.
_از الان فقط ده دقیقه وقت داری خودتو برسونی به ماشین، وگرنه تضمین
نمیکنم تا شب چیزی ازت مونده باشه که برسه دست حاج رضا! خود دانی.
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
🍂 الهه 🍂
#پارت2 _پاشو زودتر، داره دیرم میشه. با صدای تشر داوود، لباسش را سفت تر چنگ زد! _سرم تو زندگیم بود
‼️‼️‼️‼️
داوود پسر نانجیبی که بر اثر یه کینه ی قدیمی #پاکدامنی نازنین دختر حاجی معتمد محل رو ازش میگیره و ...
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
#قول_میدم_عاشقش_بشی💦💦💦
✨🦋✨
🕊 نگاهت به بالایی باشه
تا دلـــ❤️ــت از آدمای این پایین نگیره!🙃
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍃
از عارفی پرسیدند:
از اینجا تا خدا چه مقدار راه است...؟
فرمود: #یک_قدم 👣
گفتند: این یک قدم کدام است؟!
فرمود: پا بگذار روی خودت...💚🍃
✨ چقدر حاضری برای لبخند خدا روی نفست پا بگذاری و بهش بگی نــــــه!؟؟؟💖
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍃
🌻 امام علی علیه السلام:
🍀 لا تَعزِم عَلى ما لَم تَستَبِنِ الرُّشدَ فيهِ.
🍀 به کاری که درستی آن برایت روشن نیست، تصمیم مگیر. .
📚 غررالحکم، ح ۱۰۱۸۳.
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت98 بی هوا از روی تاب پریدم پایین که شوک زده بلند ا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه
#پارت99
الهه تو اطلاعاتتو ویرایش کردی؟؟
تو ذهنم دنبال راه در رو گشتم دروغو بر حقیقت ترجیه دادم و با سر جواب منفی دادم
با عصبانیت کنترل شده ای جواب داد
دارم میبینم ویرایش شده چرا بهم دروغ میگی
ترسیدم
تنم لرزید
فقط چنتا چنتا شهر رو اضافه کردم به مولا قسم فقط شمالو زده بودم به مرگ خودم ...
دستاشو آوورد بالا با لحنی خسته جواب داد
کافیه
تو به من اعتماد نکردی و بدون اطلاع من ..
حرفشو ادامه نداد و با آرامش لب تاب رو بست بی توجه به من دراز کشید و ساعدشو حفاظ چشماش کرد
من من ...
دوید میون حرفم و با خشم گفت
برو بیرون الهه
مهدی
برو بیرون اجازه بده فکر کنم
با سستی از جام بلند شدم و با شونه هایی افتاده درحالیکه میرفتم بیرون
قصدم بی اعتمادی نبود
میتونستم حدس بزنم مهدی چشماشو فشرده تر کرده و جلوی خودشو گرفته تا داد و بیداد نکنه
گوشیمو چک کردم راضیه اس ام اس زده بود که دانشگاه اصفهان پرستاری قبول شده
زنگ زدم براش بعد از چندبار بوق اتصال خودش رد داد این یعنی نمیخواد باهام حرف بزنه
پزشکی غایت آرزوم بود ولی نه شهر کرمانشاه
ولی نه به قیمت ناراحتی مهدی نه به قیمت بی اعتمادی مهدی
شیرینی پزشکی و عنوان خانم دکتر به کامم زهر تر از زهر شد
زنگ زدم احسان تا خبرای تلخی رو برام پیغام ببرم و بلکه اندکی سبک بشم
قبل از اینکه لب باز کنم خودش گفت
شنیدم بی معرفتی هردوتونو
داداشی تو دیگه اینو نگو
تو چرا همچین کاری کردی
بخدا قصدی نداشتم
چرا بهش اعتماد نکردی اون داره از جون و دلش مایه میذاره برات
دو روزه بابابزرگ زنگ میزنه رفته رو مخ من
بهش گفتم الهه شوهر داره میگه پسر محسن شوهر بشو نیست
رگ غیرت یه کُرد بچه رو تحریک کرده مهدی داره خون خونشو میخوره و هر لحظه ممکنه قمه بکشه ردی هرکسی که ناموسشو نشونه بره اونوقت ناموسش بهش اعتماد نکنه میکشنه کمر خم میکنه
من شکستم کمر خم کردم به راضیه خانم بگو غایت خواسته ت همین بود؟ مبارکه ولی دیگه منو نداری البته اگه منو میخواستی
خلاصه نوش جونتون دوتا نوه ی کوچکتر خان صبرایی نوش جونتون این بی معرفتی
بازهم اجازه نداد من حرفی بزنم و گوشی رو قطع کرد و من موندم و یه دنیا حسرت ندیده و نخورده
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
✨ لغزش و احساس گناه ✨
لغزش و اشتباه کردن در هر مسیری، از جمله ترک شهوترانی، اجتناب ناپذیر هست. ولی لغزش مهم نیست، سریعا به مسیر بازگشتن مهمه. صد بار اگر توبه شکستی بازآ.
خداامرزنده ومهربان است دوست من ناامیدی اخرین و بدترین راهه
کانالهاۍمــا در ایتـــــا👇
🎭 @fotoactor 🎭
🍂 @elahestory 🍂
💑 @khateratezanane 💑